گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: شهید مدافع حرم «کمال شیرخانی» متولد ۱۵ فروردین ۱۳۵۵ در لواسانات تهران است. جوانی مهربان، خنده رو و خوش اخلاق که تمام نمازهایش اول وقت خوانده میشد. او برای یاری رساندن به دیگران همواره پیشقدم میشد و مشکل مردم را مشکل خود قلمداد میکرد و تا رفع کامل آن آرام نمیگرفت. اعمال و رفتار وی دقیقا برگرفته از نامش بود، کامل و کمال...
وی پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه امام حسین (ع) میشود و رسما به جرگه سبز پوشان سپاه پاسداران میپیوندد. طی ۳۸ سال عمر با برکت خود موفقیتهای بسیاری را رقم میزند و سرانجام ۱۴ تیرماه ۱۳۹۳ در کسوت یکی از مدافعان حرم امامینعسکریین در شهر سامرا به شهادت میرسد و در گلزار شهدای لواسانات آرام میگیرد. از شهید شیرخانی دو فرزند به نامهای «فاطمه» و «محمدحسین» به یادگار مانده است.
در ادامه بخش اول گفتوگو خبرنگار دفاعپرس با «اعظم اسفندیاری» همسر شهید مدافع حرم «کمال شیرخانی» را میخوانید.
دفاعپرس: در ابتدا از نحوه آشناییتان با شهید بگویید؟
دوست شهید، یکی از اقوام همسایه ما بود و وی معرف ما شد. پس از طی مراحلی برای شناخت، اطمینان یافتم کمال بهترین انتخاب است. معیارهای من برای ازدواج فقط ایمان و اخلاق بود و کمال در هر دو معیار کامل بود. عید قربان سال ۱۳۷۸ عقد و آبان ۱۳۷۹ زندگی مشترک خود را آغاز کردیم.
دفاعپرس: صحبتهای جلسه خواستگاری را به خاطر دارید؟
بله، صحبتها بیشتر پیرامون انتظارات از شریک زندگی مطرح شد. همچنین به جایگاه مشورت اشاره شد که در زندگی تصمیمات باید با مشورت طرفین اتخاذ شود. از سختی شغل و ماموریتهای بسیارشان گفتند.
دفاعپرس: با شرایط سخت شغلشان مخالفتی نداشتید؟
خیر، از ابتدا مخالفتی نداشتم. هرچند که طی زندگی مشترک معنای حقیقی شرایط سخت شغلشان را درک کردم.
اگرچه بیماری و یا بهانهگیری بچهها برای پدر و همچنین اداره امور زندگی در روزهایی که کمال در ماموریت بود، سختترین لحظات زندگی محسوب میشد؛ اما اگر به گذشته برگردم و از تمام این سختیها آگاه باشم، بازهم او را انتخاب میکنم. چرا که معیار من برای ازدواج مفهوم دیگری دارد.
دفاعپرس: از خاطرات زندگی مشترکتان بگویید؟
کمال تبریک و هدیه مناسبتهای مهم را هیچگاه فراموش نمیکرد. حتی زمانیکه ماموریت بود، با ارسال پیامک تبریک میگفت. او از هر ماموریتی که برمیگشت، سوغات میآورد. از علاقه من به گل رز اطلاع داشت و همیشه برایم گل میخرید. او دوره پیوند گل را گذرانده و راهرو منزلمان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود. همیشه میگفت، «هرگلی که شما دوست داشته باشی را قلمه میزنم تا با دیدن آن جان تازه بگیری و لذت ببری.» کمال تمام تلاش خود را میکرد تا خانواده اش در آرامش کامل زندگی کنند. هنوز هم در فصل بهار راهرو منزل ما همچون بهشتی کوچک، زیبا و دلربا میشود.
دفاعپرس: شیرینترین خاطره زندگی مشترکتان چیست؟
روزهای سخت بسیاری را سپری کردیم؛ اما تمام لحظات زندگی مشترک کوتاه ما شیرین بود و روز ولادت فرزندانمان جزو شیرینترین آنهاست. «فاطمه» بهمن ۱۳۸۱ و «محمدحسین» آبان ۱۳۹۰ متولد شد. برای انتخاب نام فاطمه تفاهم داشتیم؛ اما نام پیشنهادی کمال برای پسرمان «محمدعلی» بود. وی زمانیکه از علاقه من نسبت به نام «محمدحسین» آگاه شد، گفت، «هر اسمی که شما علاقه دارید، همان انتخاب میشود.»
دفاع پرس: در کارهای منزل کمک میکردند؟
بله، اگر در منزل بود، حتما خود را برای انجام فعالیتی سرگرم میکرد. یا با بچهها بازی و یا در کارهای منزل کمک میکرد. گاهی ظرف میشست و گاهی خانه را جارو میکشید. بچهها نیز سرگرم بازی با پدر میشدند و وقتی پدر نبود، بهانهگیری آنها بیشتر میشد.
دفاعپرس: پس بچهها به پدر وابسته بودند؟
بله، او نه تنها با فرزندان خودمان، بلکه با تمام بچهها ارتباط خوبی داشت. در مهمانیها بچهها را جمع و با خواندن قرآن و شعر سرگرم و درنهایت نیز با تقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد. گاهی به اینگونه اعمالش اعتراض میکردم که، «رفتار خوبی نیست که در مهمانیها خودتان را با بچهها سرگرم میکنید!»، اما کمال پاسخ میداد، «من بچهها را سرگرم میکنم تا شما راحتتر به کارها و صحبتهایتان برسید. به بچهها نیز بیشتر خوش میگذرد.»
کمال در مسجد محله نیز حضور فعالی داشت و همراه بازی به کودکان و نوجوانان در مسجد، قرآن و احکام آموزش میداد.
دفاعپرس: بهترین سفری که با همدیگر تجربه کردید، چه بود؟
یکسال پیش از شهادت کمال، برای اولین مرتبه در ماه مبارک رمضان، به مشهد مقدس رفتیم. در این سفر، تمام شبها تا سحر را در حرم امام رضا (ع) ماندیم. حال خوب این زیارت به یادماندنیترین سفر زندگی مشترکمان شد.
دفاعپرس: به کدام یک از اهلبیت (ع) ارادت بیشتری داشتند؟
کمال همیشه روزهای شهادت، هیئت عزاداری و در ولادتها، مراسم مولودی برپا میکرد. خودش نیز مداح میشد. او به امام حسین (ع) ارادت ویژه داشت. پس از شهادت کمال به زیارت امام حسین (ع) رفتم و آرزوی قدم زدن با کمال در بینالحرمین برای همیشه تبدیل به حسرت شد.
دفاعپرس: از شهادت سخن میگفتند؟
بله، همیشه میگفت، «دعا کنید به آرزوی خود که شهادت در مسیر حق است، برسم.»
کمال وقتی ماموریت نبود، آنقدر محبت میکرد که جبران تمام روزهای نبودن او میشد. به همین دلیل حرف ماموریت که میشد، نگرانی تمام وجودم را فرا میگرفت. کمال تمام تلاش خود را میکرد تا آرام شوم. او میگفت، «میدانم که همیشه تحمل تمام سختیها برای شماست؛ اما چارهای ندارم. شرایط کاری من بدین صورت است. همیشه باید به ماموریت بروم و شرمنده شما هستم. مطمئن باش خداوند، بزرگی شما را میبیند و اجر و پاداش بسیاری در برابر صبوریهای شما عطا میکند.»
دفاعپرس: از روزهایی که بی تاب ماموریت سوریه بودند، بگویید؟
پاییز سال ۱۳۹۲ بود که دائم از سوریه میگفت. چند مرتبه برای اعزام اقدام کرد؛ اما هربار با شکست مواجه شد. اسفندماه بود که گفت، «این بار با همیشه فرق دارد. اگر حضرت زینب (س) قبول کنند، سفر قطعی است.» گفتم، «انشالله که بازهم گذرنامهتان به مشکل میخورد و نمیروید.» کمال خندید و گفت، «دعا کن از رفقایم جا نمانم!» ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ گفت، «این ماموریت شاید دو ماه و شاید سه ماه به طول بیانجامد.» و رفت. اولین عیدی بود که کمال تنهایمان گذاشته بود. بچهها بیقراری میکردند. محمدحسین وابستگی بسیاری به پدرش داشت و در هر تماس تلفنی میپرسید، «بابا پس کی برمیگردی؟!» هرروز فقط دعا میکردم که این فراق هرچه زودتر به پایان برسد.
صبح بیست و پنجمین روز از بهار ۱۳۹۳ زنگ درب به صدا درآمد. کمال از سوریه برگشته بود. به سختی راه میرفت. علت را که پرسیدم، گفت، «اتفاقی نیفتاده، نگران نباش!» تا ظهر واقعیت را پنهان کرد. باندپیچیهای پایش را که دیدم، گفتم، «چه اتفاقی افتاده؟» گفت، «هیچی نشده، ترکش کوچکی زخمیام کرده. بچهها اشتباهی من را به عقب بازگرداندند!» چند روزی طول کشید تا بهبودی نسبیاش را به دست آورد.
ادامه دارد...
۷۱۱