روایت "نعمت الله پور عبدالله" از سال‌های دفاع مقدس

ماجرای شهادت 33 رزمنده‌ای که به کمک حاج قاسم سلیمانی رفته بودند

36 نفر را سوار کردم. از سه راه مرگ که می‌خواستیم عبور کنیم، رگبار آتش دشمن اجازه نمی‌داد. دو گردان در خاکریزهای جلو بودند که مهمات و جیره‌ی جنگی می‌خواستند. فقط سه نفر سالم ماندند. بقیه ظرف 2 ساعت به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۳۵۲۹۱
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۶ - 03December 2014

ماجرای شهادت 33 رزمنده‌ای که به کمک حاج قاسم سلیمانی رفته بودند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، متن زیر خاطرات جانباز "نعمت الله پور عبدالله" مسئول تغذیه لشکر 41 ثارالله از سالهای دفاع مقدس است که در ادامه میخوانیم:

اولین بار، سال 1358 به اتفاق شهیدان کازرونی و همایونفر برای آموزش به تهران اعزام شدیم. آموزش سختی بود. بعد از آن، به فرماندهیِ شهید عرب نژاد به کردستان رفتیم. در کردستان هم شرایط بسیار سختی را میگذراندیم. از نظر سلاح و مواد غذایی بسیار در مضیقه بودیم. پس از انجام مأموریت، مجدداً به کرمان بازگشتیم. پس از سه ماه اقامت در کرمان، 36 نفر نیرو در اختیار من گذاشتند که دوباره برای مقابله با ضد انقلاب داخلی به کردستان برویم.

با مشقّت 60 ـ 50 تا اسلحه ژـ 3 از پایگاه دریاییِ سیرجان به کرمان آوردیم که 25 تا از آنها کار میکردند و بقیه خراب بودند.

ضد انقلاب آنها را یا زنده میگرفت، یا گوش تا گوش بچّهها را سر میبریدند

آن زمان 4 هزار نیروی ضد انقلاب مسلح، شهر مهاباد را محاصره کرده بودند که ما 70 نفر پاسدار از شهر محافظت میکردیم. روح شهید حاج مهدی کازرونی شاد که در این منطقه بسیار زحمت کشید. ما 36 نفر، با 25 اسلحه و 6 هزار تومان پول، مقداری نان بربری و تنقّلات و سوخت به کردستان رفته بودیم.

در یکی از همین روزها، 80 سانت برف باریده بود و راهها بسته شده بودند. هم ما و هم ضد انقلاب زمین گیر شده بودیم؛ با این تفاوت که نیروهای ضد انقلاب به منطقه توجیه بودند. آنها به پاهای خود مچ پیچ میبستند و راحتتر تردد میکردند. یک روز شهید همایونفر گفت مقداری پارچه تهیه کنیم. پارچهها را تهیه کردیم و آن را مانند کفن میپوشیدیم و در برف تردد میکردیم تا دیده نشویم. ما اینطور توانستیم تپهای را که صدا و سیما در آنجا مستقر بود، از ضد انقلاب باز پس بگیریم. در مهاباد یکی از بچّههای ما زخمی شده بود. برای انتقال او به بیمارستان، امکانات نداشتیم؛ باید اسکورت میشدیم.

در کردستان کارهای پشتیبانی را به عهده داشتیم. زمستان در اثر بارش برف، راهها بسته میشد. اگر امکانات به بچّهها نمیرسید، ضد انقلاب آنها را یا زنده میگرفت، یا گوش تا گوش بچّهها را سر میبریدند. گاهی اوقات که ما افرادی از ضد انقلاب را میگرفتیم و تحویل میدادیم.آقای حسنی که حاکم شرع بود، از آنها میپرسید: چرا شما پاسدارها را سر میبرید؟

میگفتند: حیف نیست ما یک فشنگ توی قلب اینها بزنیم؟! سرشان را میبریم تا فشنگ برایمان بماند.

در کردستان چیزی به نام خمپاره در سپاه وجود نداشت. یک قبضه خمپارهی 81  با هماهنگی سرهنگ صیاد شیرازی به دست بچّهها رسید. شهید کازرونی فرماندهی این خمپاره را عهدهدار بود. قبل از اینکه خمپاره برسد، بچّهها شبها میرفتند خوراک آن را از ارتش میآوردند. هنگامی که مهاباد در محاصرهی ضد انقلاب بود، شهیدکازرونی که یک چریک به تمام معنا بود، هر شب خمپاره انداز را جابهجا میکرد و شلیک میکرد. به لطف خدا بچّهها توانستند مهاباد را نجات دهند.

نظر شما
پربیننده ها