به بهانه یادواره شهدای تفحص لشگر 27 محمد رسول‌ الله (ص)

تفحص یادهای ماندگار جنگ/ آخرین ورق‌های کتاب زندگی از قافله جاماندگان

در سطر سطر هر حدیث سرافرازی و ماندگاری و در شرح سوز سال‌های دفاع مقدس که حکایت از غرور نیکنامان عرصه جهاد دارد؛ نمی‌توان دفتری را یافت که سخنی از بچه‌های تفحص لشکر 27 محمد رسول الله(ص) در آن نباشد.
کد خبر: ۳۵۲۹۸
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۳ - 03December 2014

تفحص یادهای ماندگار جنگ/ آخرین ورق‌های کتاب زندگی از قافله جاماندگان

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، جنگ که تمام شد آنهایی که باید میرفتند، رفته بودند و برخی نیز خارج از مسیر جنگ عافیت دنیا را پیشه و کسب و کار خود ساختند و در این میان برخی که از قافله جا مانده بودند؛ میدویدند بیامان در پی قافله. قافلهای که توشهاش نور بود. اینان کسانی بودند که به تفحص نور رفتند.

تنها به جستجوی خبری، پلاکی و یا نشانهای برای مادر و یا همسری که سالهاست، گوش به زنگ هر کاروان شهدای گمنامی است که میهمان خیابانهای شهرشان میشود و بیقرار لحظههایی هستند که سالهاست غبار فراموشی به روی آنها نشسته است و یا دستخطی و تکه پیراهنی.

تصنیف ناهمگونی از آنچه که رخ داد و آنچه که به دست آمد. ابزار تفحص به دوش و پای در رکاب بیابانهای مجنون و فکه. دستهای خالی و دلهای قرص. کمیل زیر لب و ذهن از خاطره همرزمان شهید انباشته. این همه دارایی بچههای تفحص بود.

این همان حکایت مردان پای کار جنگ است. فرماندهانی از همان جنس روزگار جنگ. مرد میدانهای آتش و خون و معرکههای نبرد تن به تن. برخی به قافله رسیدند و برخی هنوز در پی آن. سرافرازانی از جمله شهید مجید پازوکی، شهید ابراهیم احمدپوری، شهید محمدرضا رسولی، شهید سید عباس تشتزرین، شهید جلال شعبانی، شهید حسین صابری، شهید عباس صابری، شهید رضا مؤمنی، شهید سعید شاهدی، شهید علی محمودوند، شهید علیرضا شهبازی، شهید محمدرضا نیکخواه بهرامی، شهید محمد زمانی، شهید محمود غلامی و شهید مهدی فرحزادی.

شهید عباس صابری

عباس صابری در هشتمین روز از فصل پاییز سال1351 به دنیا آمد. هنوز چند ماهی از تولدش نگذشته بود که بعد از بهار، خزان بیماری، او را روانه بیمارستان کرد ولی با کرامت حضرت ابوالفضل(ع) شفا یافت. مبارزی کوچک بود در سنگر انقلاب. در سن 13 سالگی با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارایه رضایت نامهای به امضای برادرش حسن عازم جبهه شد و درسال 64 در عملیات آبی – خاکی در منطقه فاو عراق شرکت نمود و مجروح شیمیایی شد.

در طول مدت جنگ در عملیات های کربلای 5، بیت المقدس 2 ،4 ،7 و تک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بیسیمچی شرکت داشت و بعد از جنگ با عضویت در کمیته جستجوی مفقودین مامور در گروه تفحص لشگر27 در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابانهای قلاویزان، فکه، طلائیه و شملچه شد.

عباس که همیشه آرزو داشت در محرم شهید شود، سرانجام در روز هفتم محرم مصادف با 5 خرداد 57 برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی همچون مولایش ابوالفضل العباس (ع) با دست و پاهای قطع شده بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک(فکه) به وصال حق رسید.

شهید حسین صابری

اردیبهشت ماه سال 1347 بود که در اربعین سیدالشهدا(ع) به دنیا آمد و او را حسین نامیدند. مؤدب و بسیار تیز هوش بود و به فراگیری علم علاقه زیادی داشت. با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی شرکت کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 14 سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد.

با شروع جنگ تحمیلی، مدت 3 ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد. در اولین مأموریتش در پاوه هنگام مبارزه با اشرار از ناحیه سر مجروح شد و پس از بهبودی دوباره سودای سفر به دیار دوست نمود. حسین با شرکت در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای 5 و کربلای 8 در منطقه حلبچه به خیل جانبازان شیمیایی پیوست.

پس از جنگ و بعد از شهادت دومین برادرش عباس که یکی از اعضاء گروه تفحص بود در کمیته جستجوی مفقودین جنوب به عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. هنوز یازده ماه بیشتر از فعالیتش نمیگذشت که در 28 خرداد 76 دقیقاً یکسال پس از عروج خونین برادرش هنگامی که 7 روز به شب اربعین و سالگرد تولدش مانده بود، در ماه صفر، بار سفر بست و بر اثر انفجار مین «والمری» در منطقه «فکه» اجر صابران را دریافت کرد.

شهید علی محمودوند

در 6 تیر ماه سال 1343 در بیمارستان مادر واقع در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد. اسم او را می خواستند (امیر) بگذارند ولی در اداره ثبت گفتند: امیر فقط شاه است و اوست که امیر مملکت است. آنها هم اسم او را "علی "گذاشتند. پدرش خیلی به نانی که به خانه می برد حساس بود و اصرار داشت تا حلال باشد. از همان طفولیت به قرآن و اذان حساس بود طوری که به محض گفتن اذان یا خواندن قرآن از خواب بیدار میشد.

 پانزده شانزده ساله که شد جنگ شروع شد و بسیج بیست میلیونی تشکیل گردید. علی هم  رفت و ثبت نام کرد. مادر مخالف ثبت نام و رفتنش به جبهه بود او هم خیلی زیرکانه، یک روز یک عکس می برد، روز بعد یک کپی شناسنامه و روز بعد چیزهای دیگر تا اینکه یک روز آمد و گفت ثبت نام کردم و رضایت نامه برای رفتن به جبهه میخواست.

تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان به جبهه رفت. کارش را در گردان تخریب لشگر 27 محمد رسول الله(ص) آغاز کرد و در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و مجروح شد، در عملیات والفجر8 برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود 70 درصد جانبازی باز هم خستگی را خسته کرد. صبر عجیبی داشت. دنبال این بود که کار انجام دهد و تکلیفش را انجام دهد. و تا آخرجنگ  حضور داشت.

درسال 1367عقد ازدواج بست و در سال 1368 زندگی مشترک را با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا(ع) آغاز کرد. سال 1371 تجربیات دست نیافتنی جنگ را در کوله باری از امید با خود به تفحص برد وباز خاک نشین رملهای فکه شد و همزبان رازهای نهفته در دل گنجینههای مدفون. دست تقدیر رقم خورد و علی شد مسئول گروه تفحص. همچنان روزهای سپری شده از دروازه شهادت میگذشت و علی مانده بود در معبری تنگ.

سرباز گمنام تفحص در عصر22بهمن ماه 1379 با سجدهای خونین بر خاکهای فکه بوسه زد و از همانجا زائر شهر شهادت شد.و همنشین شهدای قطعه 27  گردید.

شهید محمد زمانی

سال 1357 آغاز ورق خوردن ایام زندگی محمد بود وهنوز 2 سال بیشتر نداشت که مادر هجرت اخرویاش را حکایت کرد واو پیوسته در کنار پدرش که معلم بود بر سر کلاس درس میرفت. در 7 سالگی دانش آموز کلاس اول دبستان شهید فضل الله شد ودر همان دوران مکبر مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شهرری گردید. در سال اول راهنمایی به عضویت بسیج مسجد دوران کودکی اش درآمد ودر کنار فعالیت در بسیج همواره می کوشید تا در کسب علم نیز نفر برتر باشد.

حال وهوای دوران انقلاب وجنگ محمد را نیز بی نصیب از پرس وجو نکرده بود زیرا در هر خانواده ای نشانی از عزیز سفر کرده ای در دفاع از اسلام بود واو هم در پی همین سوال وجواب ها وآشنایی با روحیات شهدا، دائم در حال پرورش روح خود بود. از این دوران بود که به همراه دوستانش برای بازدید به مناطق جنگی سفر میکرد وگلزار شهدای تهران مأوای لحظههای حضور بیقرارش بود.

در سال 1378 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد و در همان سال هیئت " یازینب(س) " را تاسیس کرد وخود مداحی و میانداری میکرد.عشق به شهدا چون آتشی از درونش شعله می کشید وحرارت جستجو را در او بیشتر می کرد تا اینکه توانست با پیگیری زیاد به گروه تفحص لشکر27 محمد رسول الله بپیوندد.

آخرین بار که می خواست برای تفحص برود یک شب بعد از شب های قدر بود. با تک تک افراد خانواده خداحافظی کرد حتی از فردی که او را در مسیر تا جایی رسانده بود نیز حلالیت طلبید. محمد قبل از شهادت، دفترچه تلفن و کارت هایش را در دستگاه خردکن ریخت وبه عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش میخورد. حتی انگشترش را هم بخشید و اینها آخرین ورق های دفتر خاطرات زندگیاش بود وبالاخره در 26 آذرماه سال 1380 در منطقه فکه بعد از عید فطر حرفی که همیشه میزد به حقیقت پیوست: " من مال این دنیا نیستم" وشعرش که دائم زمزمه میکرد بر سنگ مزارش در قطعه 27 نقش گرفت: عشق است در آسمان پریدن، عشق است در خاک وخون غلطیدن.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها