گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: معراج الشهدا برای خانوادههای چشم انتظار معنای و مفهوم دیگری دارد. آنها از زمان جنگ تا به امروز هر بار که خبر بازگشت پیکری را میشنوند، به این مکان میروند و سراغ گمشدهشان را میگیرند. تمام خاطرات کودکی «پریسا» هم به دوران چشمانتظاری و حضور ممتد مادرش در معراج الشهدا برمیگردد.
پریسا ریاضتی، فرزند شهید مجید ریاضتی در گفتوگو با خبرنگار ما میگوید: «۲ ماهه بودم که پدرم حین عملیات والفجر ۸ در فاو (۲۲ بهمن ۱۳۶۴) مفقود شد. دوستانش گفتند که او اسیر شده است. از آن پس رادیو همراه همیشگی مادرم شد. همیشه رادیو در کنار گوشش میگذاشت تا شاید نام پدرم را بشنود. هر وقت در خانهمان را میزدند، مادرم میگفت: پدرت برگشته است، اما هرگز مهمان پشت درب خانه، پدرم نبود.»
وی ادامه میدهد: «مادرم همیشه اضطراب داشت. وقتی بزرگ شدم، من هم همچون مادرم همیشه مضطرب و چشم انتظار بودم. با وجود اینکه پدربزرگم همیشه سعی میکرد آنقدر به من محبت کند که هیچ وقت جای خالی پدرم را احساس نکنم، ولی هیچکس نمیتوانست جای او را برایم پر کند. آن روزهایی را که من و مادرم بدون پدر می گذراندیم، هر روزش برایمان به سختی میگذشت. زمانی که همه آزادگان به میهن برگشتند و خبری از پدرم نشد، چشم انتظاری برایمان رنگ و بوی دیگری گرفت.»
او در خصوص روزهای نبودِ پدرش میگوید: «پدربزرگ مادریام رابطه صمیمی با پدرم داشته است تا آنجایی که همدیگر را «داداش» صدا میکردند. او سعی میکرد با تعریف از پدرم، ذهنیت خوبی از او در ذهنم بسازد. آخرین حربه خانواده برای یافتن خبری از پدرم، چاپ عکس او در روزنامه بود. آن موقع، من در عالم کودکی، عکس پدرم را در یک روزنامه دیدم و گمان کردم که برگشته است. عکس پدرم را با خوشحالی نشان مادرم دادم و گفتم «مامان. مامان. بابا پیدا شده.» مادرم شروع به اشک ریختن کرد. من از واکنش مادرم متعجب شدم. پدربزرگم با من صحبت کرد و گفت که خودشان عکس را در روزنامه چاپ کردهاند.»
دختر شهید ریاضتی در تکمیل سخنانش، بیان میکند: «مادرم آن زمان یک زن جوان بود که باید به دنبال همسرش میگشت از سوی دیگر تنها یادگار همسرش را بزرگ میکرد. زمانی که از پیدا کردن پدرم ناامید شد، توجهاش را نسبت به من بیشتر کرد. تمام وقتش را با من میگذراند. با وجود اینکه محبت اطرافیان نسبت من زیاد بود، ولی گاهی سخنان ناراحت کنندهای هم میشنیدیم.»
آغوش پدرم را با هیچ سهمیهای عوض نمیکنم
وی میگوید: «در تمام طول زندگیام، منتظر آمدن پدرم بودم تا مرا در آغوش بگیرد. در دوران کودکی این مساله همیشه برایم سوال بود که اگر پدرم زنده بود، الان چطور من را در آغوش میگرفت. برخی در این سالها نسبت به ما لطف داشتند و برای همسر و فرزند شهید احترام خاصی قائل بودند. برخی دیگر، اما فرزندان شهدا را مسبب بسیاری از مشکلات میدانستند. هر وقت هم میخواستیم از حقمان دفاع کنیم از سهمیهای میگفتند که برای ما هیچ ارزشی نداشت. من آغوش پدرم را با هیچ سهمیهای عوض نمیکنم. در تمام مراحل زندگیام دوست داشتم پدرم کنارم باشد. روز عقدم بیش از هر زمان دیگری جای خالیاش را احساس کردم.»
این دختر شهید ادامه میدهد: «در حال حاضر که خودم فرزند دارم متوجه میشوم که چقدر فرزند شیرین است. انسانها دوست دارند برای رفاه فرزندانشان هر کاری کنند، اما پدرم و امثال وی، چنان روح بزرگی داشتند که چشم بر وابستگیهایشان بستند و برای رفاه دیگر فرزندان کشور رفتند و از جانشان گذشتند. حالا پس از ۳۴ سال پدرم آمده است و من او را در آغوش گرفتم. در روز وداع با شهید، همرزمان پدرم هم آمده بودند. آنها با خودشان عطر پدرم را آوردند. کاش با آنها زودتر آشنا میشدم تا برایم بیشتر از پدر میگفتند.»
وی سخنانش را اینگونه تکمیل میکند: «گذشته، آینده را میسازد. برخی میگویند که باید گذشته را فراموش کنیم، ولی من این حرف را قبول ندارم. ما این تجربیات را به راحتی بدست نیاوردیم. قطعا در آینده برای فرزندانم از ازخودگذشتگی شهدا خواهم گفت.»
این دختر شهید، سخنش را با مرور خاطره صدای پدرش در کاست ضبط شده به پایان میرساند و میگوید: «یک صدای ضبط شده از پدرم دارم که خطاب به من میگوید «تاتی، نباتی، تو دختر باباتی». تمام دوران کودکی من با این صدا گذشت. در معراج الشهدا وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، این خاطره را برایش مرور کردم. خوشحالم که پدرم برگشته و میخواهم با حضور بر سر مزارش، رابطه فرزند و پدری را محکمتر کنم.»
گفتنی است، شهید مجید ریاضتی متولد ۱۳۳۶ در شهر تهران است. او در سال ۶۴ و در عملیات ایذائی والفجر۸ به شهادت رسید، اما پیکر مطهرش در جزیره بوارین ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. پیکر این شهید بعد از گذشت ۳۴ سال در جریان عملیات اخیر کمیته جستجوی مفقودین، تفحص و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
انتهای پیام/ 131