برشی از کتاب «پیله عشق»؛

چمران دیگر تکرار نمی‌شود

چمران فرد خاکی منشی بود که روحی الهی داشت. بار آخری که ایشان را دیدم از ناحیه گردن، مجروح شده بود؛ اما به محض پانسمان، از جای برخاسته و بدون تعلل به سمت وعده‌گاهش با معبود شتافت.
کد خبر: ۳۵۳۹۴۲
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۸ - ۰۱:۴۹ - 16July 2019

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطه‌ای با آن روبه رو می‌شود. شاید بتوان گفت جنگ، چهره مرگ را عریان می‌کند، اما از طرفی انسان را وا می‌دارد تا از توانایی‌های پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند. جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آن‌ها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک‌های بی‌دریغ او، به ایمانی که در سخت‌ترین شرایط به سرباز کمک می‌کند تا پذیرای درد‌های شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان‌های صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.

«صدیقه زارع» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گا‌ها تاثیر گذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آنرا روایت می‌کنبم.

چمران دیگر تکرار نمی‌شود

در روز‌های پر التهاب آبادان بار‌ها گاوصندوق‌های بانک ملی سنگربانان گنج جانمان شدند. گاو صندوق‌هایی که اغلب به مجروحین اختصاص می‌دادیم و خود در کنار آنها، هراسان چمبره می‌زدیم. انسان است و ترس‌هایش؟!

در این سال‌ها هروقت از شدت فشارها، مأیوس و دردمند می‌شدم، احساس می‌کردم روح پژمرده‌ام در میان طوفان حوادث همچون پر کاه به این طرف و آن طرف کشانیده می‌شود و فقط بر حسب وظیفه به حضور در راه مبارزه ادامه می‎دهم، ناگهان حضورالهی عزیزی، چون شهید رجائی یا شهید چمران، تسلی خاطرم می‌شد. مرا از گرداب بیرون می‌کشید و روحم را جلا می‌داد.

شهید چمران با سخنان از دل برخاسته اش، با همراهی زنان و مردان چریک به دفعات در بیمارستان رازی، مرهم جسم و جان زخم خوردگان جنگ بود. بار‌ها در کنار تخت مجروحین زمزمه وار زیارت عاشورا می‌خواند و از درگاه ایزد لایزال آرامش ایشان را می‌طلبید.

چمران فرد خاکی منشی بود که روحی الهی داشت. بار آخری که ایشان را دیدم از ناحیه گردن، مجروح شده بود؛ اما به محض پانسمان، از جای برخاسته و بدون تعلل به سمت وعده گاهش با معبود شتافت. ۳ روز بعد خبر شهادتش را که مشتاق به آن بود، شنیدم.

بازی خون و آتش

بانک خون بیمارستان را سرقت کرده بودند. تعداد مجروحین و شدت جراحات وارده زیاد بود و مسئولیت تهیه خون از بیمارستان شرکت نفت به من واگذار شد. با ۲ پرستار و پزشک جوانی سوار بر آمبولانس بیمارستان شدیم تا هر یک در محل ماموریت خود پیاده شویم. در لحظه آخر به یاد آوردم که باید ۲ پرونده را نیز با خود می‌بردم. با ناراحتی بسیار به خاطر فراموشی و به تعویق افتادن مأموریتم از آمبولانس پیاده شدم.

لحظاتی بعد موشک حامل مرگ به آمبولانس خورد. وجود مطهر همکارانم در آتش سوخت و تنها سر جدا شده راننده بجا ماند و من باز از فیض شهادت جا ماندم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار