به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، وقتی خبر رسید تکفیریها تا نزدیکی حرم عمه سادات رسیدهاند، طاقت نیاورد، پاسدار بود و مثل خیلی از همکارانش متقاضی رفتن به سوریه. خوب میدانست کجا و برای چه می رود، پای همه چیز ایستاده بود، به راهی که قرار بود برود ایمان داشت، میخواست جلوی تکفیری ها بایستد تا مبادا بی حرمتی و جسارتی به حرم حضرت زینب (س) کنند، میگفت اگر مادر و خواهرمان در غربت باشند ما آرام و قرار نداریم، حالا که حرامیان به نزدیکی حرم حضرت زینب (س) رسیدهاند چطور میتوانیم راحت زندگی کنیم؟! مگر نه اینکه حضرت زینب (س) از مادر و خواهر ما بالاتر است. عاشقانه شهادت را دوست داشت این را بارها به اطرافیانش گفته بود.
خانوادهاش را کم کم آماده رفتن کرد. از مادرش پرسیده بود که اگر یک روز مادر حضرت علی اکبر (ع) را ببینی به او چه میگویی؟ مادر هم گفته بود قربانش بروم، چه میتوانم بگویم؟ جانم به فدای حضرت علی اکبرش. گفته بود میدانی که حضرت علی اکبر اربا اربا شد؟ اگر من هم مثل علی اکبر اربا اربا شوم چه میکنی؟ مادر جواب داده بود کاری نمی توانم بکنم باید مثل حضرت لیلا صبر و تحمل داشته باشم. با همین حرفها کم کم خانواده را آماده رفتن کرد.
«ابوالفضل نیکزاد» سال 63 به دنیا آمد، در بحبوحه جنگ و زمانی که پدر در جبهه مشغول نبردی مقدس بود. آن زمان مادر تک و تنها با نوزاد تازه متولد شده و چند بچه دیگر، بالای سر خانه و زندگی بود. با وجود سختی زیاد هیچگاه زبان به شکوه و گلایه باز نکرد چرا که خوب میدانست همسرش وظیفه پاسداری از کشور را دارد و او پاسداری از خانواده را. پدر خانواده پاسدار بود و مادر اهل معرفت. بچهها به واسطه مادر و نگاه تربیتی او در فضای مسجد و بسیج بزرگ شدند. همین تربیت دینی بود که در سالهای بعد خودش را به خوبی نشان داد و بچهها به راهی رفتند که عاقبت بخیر شدند و از بین آنان ابوالفضل گوی سبقت را ربود و در سوریه به شهادت رسید. با اینکه مادر پیش از ابوالفضل داغ یکی دیگر از پسرهایش را دیده بود اما شهادت ابوالفضل نقطه عطف زندگی او شد و حالا نام شهید زینتبخش خانواده نیکزاد شده است.
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید «ابوالفضل نیکزاد»
از زمانی که به دنیا آمد، مادر او را نذر امام حسین (ع) کرد، بزرگتر که شد هرچه توان داشت برای انجام کارهای بسیج و مسجد میگذاشت به خاطر همین معمولا شبها دیر به خانه میآمد. این روحیه ابوالفضل و بچهها نشات گرفته از منش مادر بود، همان وقتی که جنگ بر سر کشور سایه افکنده بود مادر پا به پای زنان فعال شهر در کار دوخت و دوز لباس برای رزمندهها و پشتیبانی از جنگ حاضر میشد.
بزرگتر که شد به خاطر علاقهاش به پاسداری، عضو سپاه پاسداران شد. شش ماه دوره تکاوری را در شیراز گذراند. سال 86 با همسرش ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر به نام علی است. برای انتخاب همسرش مهمترین ملاک، اعتقاد او بود و همین باعث شد تا با پیش آمدن ماجرای رفتن ابوالفضل به سوریه با ایمان و صبر با موضوع کنار بیاید. سال 88 و فتنه ضد انقلاب که در این سال شکل گرفت به میدان رفت و تا یک ماه به خانه نیامد. در قضیه فتنه سال 88 به خاطر درگیری با فتنه گران مشکل جسمی پیدا کرد که تا دو ماه ادامه داشت، پاهایش را روی زمین میکشید و در اثر استنشاق گاز مشکل تنفسی پیدا کرده بود.
24 خرداد سال 95 مصادف با هفتم ماه رمضان روز اعزام ابوالفضل به سوریه بود. تلاشهایش جواب داده بود و تا حدی خانواده راضی از این انتخاب شده بودند. کمتر از یک ماه بعد خبر شهادتش به گوش خانواده رسید، حالا مادر باید با داغ از دست دادن آخرین فرزندش نیز کنار میآمد، با همه ناراحتی اما راضی به رضای الهی بود، خدا را شکر میکرد که فرزندش دست دشمن نیافتاده و بهترین سرنوشت برایش رقم خورده است، مادر به خوبی می دانست ابوالفضل از دین و ایمان خانواده، از پیغمبر و اهل بیتش حمایت کرده و به ندای رهبرش لبیک گفته است.
انتهای پیام/ 141