به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطه ای با آن روبه رو می شود. شاید بتوان گفت جنگ، چهره مرگ را عریان می کند، اما از طرفی انسان را وا میدارد تا از توانایی های پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند. جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورایی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک های بی دریغ او، به ایمانی که در سخت ترین شرایط به سرباز کمک می کند تا پذیرای دردهای شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان های صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.
«مریم کاتبی» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاها تاثیرگذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آن را روایت می کنبم.
جوانه انقلاب
نوجوانی بیش نبودم که در سایه پربرکت پدر مبارزم به آرزوهای بلند امام خمینی (ره) دچار شدم. پدر که بیمار شد و ناکام از نیل به رویای انقلاب، پرکشید، چادر شیرزنی چون مادر سایبان سرمان شد. 7 خواهر و برادر بودیم که همدوش مادر، در تظاهرات های مردمی شرکت می کردیم و شب ها بر پشت بام های محله ی جماران هم صدا با غریوهای «الله اکبر» مردم رعشه بر کالبد طاغوتیان کاخ سعدآباد و نیاوران می انداختیم.
16ساله که شدم دیپلم گرفتم و بلافاصله به دانشگاه وارد شدم و سعادت شاگردی دکتر فیاض بخش که از اساتید انقلابی بودند را پیدا کردم. آن روزها همراه با ایشان و دکتر ولایتی در باغ منزل هایی که مردم برای درمان، اسکان و اختفای سربازان، نظامیان و انقلابیون از دست رژیم اختصاص داده بودند، به امر امداد رسانی مشغول شدم.
روزهای تلخ و شیرینی بود. پر از بیم و امید، خون و عشق.
شاه که رفت. نهال امید در دل های خسته ما که با عشق به امام (ره)، مردم و خون شهدای مظلوم آبیاری شده بود جوانه انقلاب اسلامی زد.
تاریخی شرمسار از فجایع کومله
هنوز نهال انقلاب نورس بود که گروهک ها دور تا دور ایران زمین فتنه به پا کرده و داعیه تجزیه طلبی علم کردند. خبرهای کردستان و کومله هراس انگیزتر از هر جبهه دیگر می رسید. چه سرها که از جوانان پاک بسیجی و سپاهی جلوی پای عروس های سیاه روزی بریده نشد، چه بدن های مطهری که مثله نشد، چه پوست هایی که با کاه پر نشد و چه جنایت هایی که تاریخ شرمسار، آن را در بطن خود پنهان نکرد.
پدر امت که اندوهگین شد و امر به نجات کردستان بویژه پاوه و مریوان داد، سیل جوانان بود که در مساجد برای اعزام حاضر شدند. من که از دیدن و شنیدن اخبار واصله از فجایع کردستان بسیار ترسیده بودم، مدام خدا را شکر می کردم که بواسطه زن بودن حکم جهاد برمن واجب نیست!!
دکتر فیاض بخش که به من امر کرد به کردستان برو!!
حس کردم سقف مسجد بر سرم آوار شد. با وجود عجز و لابه و تلاش من برای نرفتن به کام شیطانی کومله و دموکرات، به واسطه تجربه و نوع کارم، با ترس و لرز همراه تیم امداد شدم؛ اما مشروط برآنکه فقط یک هفته آنجا بمانم و بس.
وقتی شنیدم به دلیل عدم امنیت جاده ها باید از کرمانشاه با هلی کوپترهای نظامی به منطقه برویم، بدون شک اگر ذکر آرامش بخش «الا بذکرالله تطمئن القلوب»،که مادر به من آموخت، نبود قالب تهی می کردم.
تمام لحظات پرواز با هلی کوپتر را به یاد دارم که در حال ذکر و دعا بودم. نمی دانستم به کدام شهر اعزام می شویم. به مقصد که رسیدیم برادر احمد که بعدها فهمیدیم فرمانده سپاه مریوان است به استقبال آمده بود.
تیم زنان چریک
زنان کرد کومله جنایات زیادی را در کردستان رقم زدند. آنها با استفاده از چین لباس های محلی خود و حیای برادران که مانع از بازرسی ایشان می شد، سلاح ها و تجهیزات نظامی بسیاری جابجا می کردند. تأمین امنیت در شهرها وقتی ممکن می شد که در جاده ها و مسیر ها بازرسی کامل صورت پذیرد. برادر احمد به برادر یدالله دستور داد به ما آموزش تیراندازی به پوکه فشنگ با دو هدف بدهد.
برای اینکه نخست، بازرسی از زنان را ما عهده دار شویم و دیگر آن که جاسوس های کومله مستقر در کوه ها با دیدن بانوان تیرانداز از فاصله دور، بر این باور برسند که پوکه های گذاشته شده برای هدف گیری حاصل از شلیک های دقیق ما به هدف است.
ما تنها چهار نفر زن بودیم؛ اما به لطف خدا وحشت در دل هایشان خانه کرد و در همه جا پیچید که سپاه، زنان چریک به منطقه اعزام کرده است.
انتهای پیام/