به گزارش گروه اخبار داخلی دفاعپرس، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی، بهار سال ۱۳۵۷ را همچنان در تبعید از سوی رژیم پهلوی در شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان سپری میکردند.
روحانی مبارز و تبعیدشده از مشهدالرضا (ع)، برای ایجاد یک پایگاه مذهبی جهت انجام فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی، مسجد آلالرسول (صلواتاللهعلیهم) ایرانشهر را که تقریباً به صورت متروک و نیمهکاره در آمده بود و تنها در بعضی ایام سال مانند دههی اول محرم فعالیتهایی در آن میشد، احیا کرده بودند.
هنوز یک ماهی نگذشته بود که آیتالله خامنهای برای تشدید فعالیتهای سیاسی در قالبهای مذهبی و دینیِ مورد علاقهی مردم، ایدهی برگزاری جدیِ نماز جمعه را در همان مسجد مطرح کرد.
ایدهای که بلافاصله با پیگیریهای خود ایشان محقق شد و رفته رفته مردم ایرانشهر هم از آن استقبال کردند. ۲۲ اردیبهشت ۵۷، یکی از آدینههایی بود که در آن دوران آشوب و هیجان، نماز جمعهی آیتالله خامنهای در مسجد آل الرسول ایرانشهر اقامه و خطبههایی در وصف شرایط کشور ایراد شد.
همزمانی این جمعه با ایام چهلم شهدای قیام مردم یزد در نهم و دهم فروردین ۵۷، باعث شد که در بخشی از خطبهها، خطیب جمعه به حوادث آن شهر و کشتار و سرکوب بیرحمانهی مردم اشاره داشته باشد.
آن روزها، در عین حال که وضع مراکز اصلی کشور و شهرهای بزرگ، نا آرام بود و فشار و اشراف ساواک و نیروهای امنیتی بر مبارزان بیشتر شده بود، اما آیتالله خامنهای در خطبهها صریحتر و به صورت عمومی از شرایط کشور و مبارزات سخن گفتند.
ایشان در خطبه اول، اتحاد دین و سیاست را، به عنوان توجیه و مبنای ایدئولوژیک مبارزات تبیین کرد و در خطبه دوم، اسلام، به عنوان هدف این مبارزات و مجاهدتهای مردم در سراسر کشور، از سوی آیتالله خامنهای معرفی شد.
به مناسبت فرارسیدن چهلمین سالگرد برگزاری اولین نماز جمعه در دوران انقلاب اسلامی ایران در پنجم مرداد ۱۳۵۸، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای، متن و صوت خطبههای نماز جمعهی ایشان در چهلم شهدای قیام مردم یزد را که در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی (۱۳۵۷/۲/۲۲) در مسجد آلالرسول (ص) ایرانشهر در دوران تبعید ایشان ایراد شده است، برای اولین بار منتشر میکند.
متن کامل خطبهها به این شرح است:
خطبهی اول
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین احمده حمداً متواتراً بتواتر آلائه و متواصلاً بتواصل نعمائه اشهد ان لا اله الّا الله کما شهد بذلک رسله و شهدت بذلک ملائکته.
دین مقدّس اسلام، فقط دنیا و آخرت مردم را و زندگی مادّی و معنوی انسان را از راه برنامههای هماهنگ، به سعادت و صلاح میرساند. چنین نیست که اسلام فقط آخرت مردم را آباد کند و کاری به کار دنیای مردم نداشته باشد. از جملهی تهمتهای بسیار ناجوانمردانهای که دشمنان اسلام و دشمنان دین بر این آئین مقدّس وارد کردهاند، یکی این است که گفتهاند دین اسلام فقط به امور اخلاقی و معنوی میپردازد و به دنیای مردم کاری ندارد. این تهمتی است که اکنون چند قرن است که دشمنان و استعمارگران و در کنار استعمارگران، مستبدّان و خودکامگان از آن بهره میبرند و استفاده میکنند. به مردم مسلمان تفهیم میکنند که باید فقط به فکر اخلاق خود و به فکر آخرت خود باشند؛ مسائل جهانی، مسائل سیاسی، مسائلی که مربوط به ارتباطات عظیم بینالمللی است، به آنها ارتباطی ندارد و هستند کسانی که برای آنها تصمیم بگیرند و برای خود عمل کنند.
در حالی که دین مقدّس اسلام برعکس این تصوّر، نقطهی مقابل آن چیزی است که اینها گفتهاند و میگویند. اسلام، دین زندگی است. در اسلام همان اندازه که مسائل معنوی و اخلاقی هست، مسائل سیاسی و دنیایی هست. به همان اندازه که نماز اهمّیّت دارد، جهاد در راه خدا اهمّیّت دارد. در نماز به همان اندازه که انسان باید به سوی خدا برود، باید به همان اندازه کین (۱) و کید دشمنان خدا را هم بفهمد و در مقابل آنان جبهه بگیرد. چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کنج خلوتگاه محراب بنشیند، مسلمانی خود را کامل کرده باشد. مسلمان اگر میخواهد مسلمان کاملی باشد، به امور دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در سیاست هم باید مداخله کند.
به ما میگویند دین از سیاست جدا است؛ اسلام میگوید دین و سیاست یکی است، سیاست جزء دین است، جزو احکام دین است؛ مهمترین بخش فقهِ ما، بخش سیاسات است. به قول یکی از مراجع عظیم تقلیدِ گذشته-رحمةاللهعلیه- مُعظَم (۲) دین را سیاسات تشکیل میدهد. احکام حکومت، مقرّرات مربوط به حاکم، وظایف حاکم در مقابل مردم، وظایف مردم در مقابل حاکم، قضاوت دربارهی اینکه چگونه انسانی میتواند حاکم باشد و صلاحیّت این منصب را دارد و چگونه انسانی این صلاحیّت را ندارد، اینها همه مسائل فقه اسلام است؛ مجتهد همچنان که احکام صلات و صیام و زکات را استنباط میکند، اینها را هم باید استنباط بکند.
و یکی از مهمترین مباحث فقه ما بحث ولایت است، یعنی بحث حکومت. امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلامه علیه) بخش مهمّی از خطبهها و نامههای خود را که در نهجالبلاغه گرد آمده است، به مسئلهی حکومت اختصاص داده است؛ برای حاکم، معیارهایی بیان میکند؛ به مردم مسلمان میفهماند که باید چگونه حاکمی بر مردم مسلمان حکومت کند و این حق از آنِ کیست. و وقتی حاکمی با این شرایط بر مردم مسلمان حکومت کرد، وظیفهی مردم در مقابل او چگونه است.
وَ اَعظَمُ مَا افتَرَضَ اللهُ سُبحانَهُ مِن تِلکَ الحقوقِ حَقُّ الوالی عَلَی الرَّعیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعیَّةِ عَلَی الوالی؛ در میان حقوق گوناگون حقّ پدر به فرزند، حقّ فرزند به پدر، حقّ زن و شوهر با هم، حقّ برادران مسلِم با هم، از همه مهمتر و از همه بزرگتر، حقّ متقابل حاکم و رعیّت است؛ بزرگترین حقوق این حق است.
فَریضَةٌ فَرَضَ اللهُ سُبحانَهُ لِکُلّ؛ فریضهای است که بر گردن هر یک در مقابل دیگری خدای متعال قرار داده است. وقتی مردم مسلمان این حقوق را مراعات کردند، حاکم به حقّ خود در محکومین و در رعیّت رسید، و محکومین حقّ خود را در دست حاکم و سیاست حاکم به دست آوردند، آن وقت نتیجه چه میشود؟ فَجَعَلَها نِظاماً لِدُنیاهُم وَ عِزّاً لِدینِهِم؛ وقتی حاکم و محکوم، حقوق متقابل یکدیگر را مراعات کردند، دنیای آنان انتظام پیدا میکند، از حالت آشفتگی بیرون میآید، وضع اقتصادی و اجتماعی سامان پیدا میکند. و عِزّاً لِدینِهِم؛ دین آنان، فکر آنان، ایدئولوژی حاکم بر اجتماع آنان، عزّت پیدا میکند.
امروز اگر مسلمانان عالَم به اسلام عمل میکردند، جامعهی خود را به وسیلهی اسلام -نه به وسیلهی مکتبی دیگر- نوسازی و بازسازی میکردند، جامعهی اسلامی کافی بود که همهی مردم دنیا را به اسلام بکشاند، کافی بود که مردم را به گرویدن به اسلام تشویق کند، که «صد گفته چون نیم کردار نیست» (۳)...
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند میدهیم ما را با معارف اسلامی و معارف علوی آشنا بگردان.
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. قُل یاَایُّهَا الکافِرونَ. لا اَعبُدُ ما تَعبُدونَ. وَلا اَنتُم عابِدونَ ما اَعبُدُ. وَ لا اَنَا عابِدٌ ما عَبَدتُم. وَلا اَنتُم عابِدونَ ما اَعبُدُ. لَکُم دینُکُم وَلِیَ دین. (۴)
خطبهی دوم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قال علیّ (علیه السّلام): فلَولا حُضورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَلّا یُقارّوا عَلَی کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلومٍ لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَی غارِبِها وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِکَأسِ اَوَّلِها وَ لَاَلفَیتُم دُنیاکُم هَذِهِ اَزهَدَ عِندی مِن عَفطَةِ عَنز. (۵)
امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلامه علیه) آنچه را که گفته است عمل کرده است. بعد از آنکه مردم مسلمان گِرد خانهی آن حضرت را گرفتند و تصدّی مقام حکومت را از او خواستند، علیّبنابیطالب بر سر یک دوراهیای قرار گرفت: از طرفی بیاعتنائی او به همهی زیورهای زندگی؛ همهی آن جلوههایی که در دنیا برای مردم دنیا جاذبه دارد، برای او ندارد؛ مردم قتل میکنند برای قدرت، جنایت میکنند به خاطر قدرت، دروغ و فریب و ریا در راه قدرت برای آنها کارهایی است روا و جایز، امّا قدرت در نظر امیرالمؤمنین به خودی خود یک چیز کمارزش است. با نظر کمارزش [به آن] نگاه میکند، او را تحقیر میکند، او را پس میزند.
امّا از طرف دیگر، امیرالمؤمنین میبیند اینجا حقّ انسانها مطرح است؛ اگر او زمام امور را به دست نگیرد، چه کسی زمام را به دست خواهد گرفت و چه کسی انسانها و مسلمانها را زنده خواهد کرد؟ چه کسی تبعیض و اختلاف طبقاتی را از بین خواهد برد؟ چه کسی اموال غصبشده را از غاصبان خواهد گرفت و به مغصوبان پس خواهد داد؟ چه کسی با ستمگران خواهد جنگید؟ چرا این حقّ عظیم انسانها را ندیده بگیرد؟ لذاست که حکومت را قبول کرد. میگوید: لَولا حُضورُ الحاضِر، اگر نه این بود که مردم به طرف من آمدند؛ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِر، و برای من مسلّم شد که یاورانی خواهم داشت؛ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماء، اگر نه این بود که خدا از دانایان و آگاهان پیمان گرفته است.
دست آنها را بسته -آنهایی که نمیدانند، معاقب نیستند به قدر آنان که میدانند؛ وای بر آن کسانی که میدانند و بر طبق تکالیفشان عمل نمیکنند! یکی از بزرگترین تکالیف دانایان این است که آنهایی را که نمیدانند ارشاد کنند تا همه بدانند؛ اسلام این را میخواهد؛ اسلام میخواهد آنکه نمیداند به وسیلهی آنکه میداند آگاه بشود تا همه بدانند و ناگهان عالَم اسلام و جامعهی اسلام، همه با هم عمل کنند و پیش بروند؛ بر نادان نمیبخشاید از آنکه چرا نادان مانده است، بر دانا بیشتر نمیبخشاید که چرا عمل نکرده است و چرا نادان را آگاه نساخته است- خدا بر دانایان و آگاهان چه عهدی گرفته؟ اَلّا یُقارّوا، خوب گوش کنید، اَلّا یُقارّوا عَلَی کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم؛ دو کلمه است: خدا بر مردمان دانا و آگاه پیمان گرفته که بر سیریِ ستمگر و گرسنگی مظلوم صبر نکنند. همهی آگاهان عالَم، همهی عالمان عالَم، همهی دانایان موظّفند که به این تکلیف عمل کنند؛ این کلام امیرالمؤمنین است.
امیرالمؤمنین میگوید من حکومت را قبول کردم به خاطر همین پیمان؛ خدا از من پیمان گرفته، خدا مرا مجبور میکند که صبر نکنم، ساکت ننشینم؛ خدا از من میخواهد که من ظالم را سیر و مظلوم را گرسنه تحمّل نکنم، اجازه ندهم که بعضی بر بعضی ستم کنند. با اینجور اقتضاء حکومت را قبول میکند امیرالمؤمنین. میگوید اگر این نبود، لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَی غارِبِها؛ ریسمان خلافت را روی پشتش میانداختم، او را رها میکردم که برای خودش هر جا رفت برود؛ این روش امیرالمؤمنین است.
ما مردم باید بدانیم که شیعهی علی مسئولیتش از همه بیشتر است؛ چرا؟ چون رهبری، این چنین آگاه داشته، چون همه چیز به او گفته شده است.
ادّعای شیعه بودن، خود مسئولیّتی دارد. آن کسانی که مدّعی پیروی ائمّه هستند، مسئولیّت بزرگتری دارند و عالِمانشان مسئولیّت سنگینتری. چگونه میتوان دَم از اسلام زد و زندگی فردی و اجتماعی را طبق اسلام و با احکام اسلام تطبیق نکرد؟ چگونه میتوان مدّعی پیروی علی بود و حقایق را ندانست و نگفت؟ لذاست که علمای تشیّع، آگاهان، دانایان، آن کسانی که به راستی شایستگی نام جانشین و پیرو علی را داشتند، در طول تاریخ هر جا نگاه میکنید، اینها را در مقابل قدرتهای مسلّط و ستمگر میبینید. از زمان ائمّهی هدیٰ (علیهمالسّلام) چنین بوده است تا روزگار ما، تا امروز.
آن قدرتی که در مقابل کجی و نابسامانی ایستاده است در طول تاریخ و امروز هم میایستد، قدرت علم، قدرت آگاهی مذهبی، قدرت پیروی از قرآن است و بس. آن جامعههایی که دین را دارند و قرآن را دارند، مخصوصاً علی را دارند، آن جامعهها بهتر و رساتر و مستحکمتر و مسلّحترند در مقابل نابسامانیها و کجیها. اگر در جامعه کجی و نابسامانی هست، هر جا که کجی و نابسامانی است -هر گوشهای از زوایای جامعه- آن گوشه از دین به همان نسبت فاصله دارد. آن گوشه از آنِ دین نیست.
جامعهی ما، مملکت ما، محیط ما، ما مردمی که مدّعی هستیم که شیعهایم و پیرو علی، چقدر به احکام علوی نزدیک است؟ چقدر در آن عدالت و قسط هست؟ چقدر در او آزادی بیان هست؟ چقدر انسان متفکّر و آگاه، حق دارد که بیندیشد و اجازه دارد که بگوید؟ امروز در همین زمان هم علمای بزرگ ما در ایران، در خارج ایران، مراجع عظیم تقلید و علمای بزرگ، همه همین را میگویند؛ سخن آنها در مقابل هیئت حاکمهی ایران، امروز همین است.
این حوادث اخیر را شنیدهاید؛ این حوادثی است که باید در نماز جمعه مطرح بشود؛ جزو فرائضی است که خطیب باید بگوید؛ ملزم است که افکار را در جریان بگذارد. من حرف تازهای در این زمینه ندارم. خبر جدیدی که شما ندانید ندارم.
آنچه من میدانم همان چیزی است که همه میدانید: غوغاست، اعتراض است. سخن از این است که مردم نارضاییهایی دارند. اعتراضهایی میکنند، حرفهایی میزنند. بر همهی مسلمانها لازم است که اگر خود جزو آن معترضان نیستند، بدانند که این معترضان چه میگویند. ما درصددیم بدانیم که این معترضان چه میگویند. دو نکته را در اینجا حتماً باید عرض کنم و شما برادران و خواهران مسلمان بشنوید.
نکتهی اوّل این است که این اعتراضهایی که در سراسر ایران هست، بر خلاف آنچه که مطبوعات ما -که یکسره متأسّفانه مزدورند- و وسائل ارتباط جمعی ما میگویند، اینها یک اقلّیّت نیستند، اکثریّتند. در ایران هر حرکتی که علما بکنند، مردم دنبالشان هستند. علمای شیعه، مظهر توجّهها و خواستها و انگیزههای مردمند.
شما مردمی که در این شهر زندگی میکنید، مانند ۳۵ میلیون مسلمان دیگری که در این مملکت هستند، مقلّد هستید، تقلید میکنید. تقلید یعنی چه؟ یعنی پیروی از یک عالِم دین؛ این یک چیزی است که شناخت بافت زندگی ایرانی، آن را اثبات میکند. انسان ایرانی، بدون تقلید زندگی نمیکند؛ از چه کسی تقلید میکند؟ تقلید از فلان روشنفکر؟ تقلید از فلان مهندس؟ تقلید از فلان سیاستمدار؟ ابداً! تقلید از عالِم و مرجع دینی و روحانی.
اگر کسی بخواهد بداند که این حرکت، این قیام، این اعتراض، این سکوت -هرچه-، هر حادثهای که در ایران وجود دارد، متعلّق به اقلّیّت است یا به اکثریّت، باید ببیند آیا علما در این حرکت هستند یا نیستند.
در هر حرکتی که علما هستند، این حرکت مال اکثریّت مردم است؛ دلیلش هم این است که هر جا اینها یک پیغامی دادند، یک اعلامیّهای دادند، یک دعوتی کردند، گروههای کثیر مردم به ندای اینها پاسخ گفتند و آنها را اجابت کردند.
این چه حرفی است که بعضی میزنند و روزنامهها تکرار میکنند و میگویند اینها یک اقلّیّت چند هزار نفری هستند؟ این دروغ است. اینها یک اکثریّت چندین میلیون نفری هستند؛ اینها مسلمانها و شیعهی این مملکتند؛ چه اقلّیّتی؟ مخالفینِ اینها اقلّیّتند؛ آن کسانی که اینها را و سخنانشان را تحمّل نمیتوانند بکنند اقلّیّتند؛ اینها اکثریّتند. این نکتهی اوّل.
نکتهی دوّم این است که به چه انگیزهای این حرکتها، این تظاهرها، این تجمّعها، این منبر رفتنها که علما، فضلا، مدرّسین، مراجع، علمای بزرگ، سخنرانی میکنند، بیانیه میدهند، حرف میزنند، به چه انگیزهای این همه انجام میگیرد؟ از خودشان باید بپرسید؛ خود آنها در بیانیههایشان، در شعارهایشان، در گفتهها و نطقها و سخنرانیهایشان این را برای ما روشن کردهاند؛ آنها میگویند در این مملکت باید اسلام باشد، در این مملکت باید قرآن حکومت کند، در این مملکت مردم باید اجازه داشته باشند که مسلمان باشند؛ همین.
به کسی اجازهی مسلمان ماندن داده نمیشود. تبلیغات و زرق و برقها و فحشاء زورکی و فساد اجباری نمیگذارد مردم آن چنان که اسلام خواسته است بمانند. دخترها و پسرهای ما را دارند در منجلاب فساد غرق میکنند؛ این کانالهای تلویزیون، کانالهای فساد است در داخل خانههای ما؛ این رمانهای هیجانانگیز، این مطبوعات رنگیننامهی نفرتانگیز، این تبلیغات دروغین، این مسائل تجمّل و آرایشی که مثل سیل دارد وارد این مملکت میشود، این مدهایی که آزادانه دارد بر گردن پسر و دختر ما تحمیل میشود، این زبانهای حقگویی که هر روز بیش از روز قبل بسته میشود، این حرفهای دروغی که بهآسانی و مثل آب رواج داده میشود، اینها اجازه نمیدهند که انسان مسلمان بماند. «چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند»؛ (۶) پیرها و پیلها و پیلتَنها را هم دارند میلغزانند، جوان ما که جای خود دارد! همهی حرف همین است؛ علما این را میگویند، مردم مسلمان این را میگویند؛ میگویند در این جامعه و مملکتی که نام مسلمان روی خود نهاده است، مردم باید مسلمان زندگی کنند، باید مقرّرات اسلامی اجرا بشود، باید آزادی باشد، باید اقتصادِ سالم باشد.
... در یک مجمعی جمع شدند، در یک مسجدی اجتماع کردند، به نام عالِم و مرجعی که او را خواستند شعار دادند؛ پاسخ شعار با گلوله داده شده! مردم در مقابل حرفی که میخواستهاند و سخنی که میخواستهاند ابراز بکنند هیچ تأمین جانی نداشتند؛ باز علما اعتراض کردند که چرا مردم را میکشید؟ و همین طور مطلب تا امروز ادامه پیدا کرده؛ ماجرا این است.
صحبتِ اخلالگری نیست، صحبتِ «از خارج ایران آمدهای» نیست، صحبت اقلّیّتی نیست؛ این سخنِ مردمِ مسلمانِ این مملکت است. جوان و پیر و بازاری و دانشگاهی و روحانی و طلبه و واعظ و همهوهمه، حتّی کارمندان دولتی و نظامیان و غیر ذلک در این خواست عمومی در سراسر ایران همراه بودهاند؛ همه دنبال علما راه افتادهاند؛ هر کس نماز میخوانده، هر که روزه میگرفته، هر که حج میکرده، هر که از علما تقلید میکرده، در این راه با علما همراه و همگام و همهدف بوده؛ حالا بعضی اقدام کردهاند، بعضی [هم] که اقدام نکردهاند دلشان با علما بوده؛ اینکه اقلّیّت نشد! کدام اقلّیّت؟
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند میدهیم وضع گرفتاری مردم مسلمان را، این گرههای کوری که جز به وسیلهی تدبیر مردمان خیرخواه و آگاه باز نمیشود و جز به همّت مسلمانان از میان نمیرود، به لطف و کرمت این گرفتاریها را برطرف بگردان.
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاسِ. مَلِکِ النّاسِ. اِلهِ النّاسِ. مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاسِ. اَلَّذی یُوَسوِسُ فی صُدورِ النّاسِ. مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس. (۷) صدق الله العلیّ العظیم.
۱) کینه
۲) بخش اعظم چیزی
۳) منسوب به فردوسی
۴) سورهی کافرون «به نام خداوند رحمتگر مهربان. بگو: ای کافران! آنچه میپرستید نمیپرستم، و آنچه میپرستم شما نمیپرستید، و نه آنچه پرستیدید من میپرستم، و نه آنچه میپرستم شما میپرستید. دین شما برای خودتان، و دینِ من برای خودم.
۵) نهجالبلاغه، خطبهی ۳
۶) سعدی. گلستان، باب پنجم، حکایت ۱۷ (بگفت آنجا پریرویان نغزند / چو گل بسیار شد پیلان بلغزند)
۷) سورهی ناس؛ «به نام خداوند رحمتگر مهربان. بگو: پناه میبرم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، از شرّ وسوسهگر نهانی؛ آن کس که در سینههای مردم وسوسه میکند، چه از جنّ و [چه از] انس.»
انتهای پیام/341