دلنوشته فرزند شهید «سید نور خدا موسوی» پس از بازدید از«لار»

سیده زهرا موسوی پس از بازدید از منطقه «لار» سیستان و بلوچستان، محل جانباز شدن پدرش، دلنوشته‌ای نوشت.
کد خبر: ۳۵۸۱۸۱
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۳ - 31August 2019

دلهایمان هنوز هم به رفتنت عادت نکردهبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم آباد، «سیده زهرا موسوی» فرزند شهید «سیدنورخدا موسوی» که اخیراً به همراه خانواده از منطقه «لار» محل مجروحیت پدرش دیدن کرده در دلنوشته‌ای آورده است:  

سلام بر لار

سلام بر چشم های خسته ی مادرم که لا به لای خاک‌های بی رحم این دیار به دنبال رد خون عزیزش می‌گردد.

سلام بر عکس‌های زیبای قاب شده ی زندگان جاودان ...

سلام شهدا

سلام یادگاران لار

سلام خفتگان بیدار

و اما سلام پدر

پدرم برخیز و تماشا کن

 زهرا و محمدت آمده‌اند

آمده‌ایم اینجا

اینجا در گوشه گوشه ی زمینی که رد نشان تو و همرزمان شهیدت بجا مانده و هنوز هم به آن آبرو داده

باورش سخت است

اینجا همانجاست که چشم به راهم گذاشته بود برای آمدنت

قدم هایم توان رسیدن ندارند...

چگونه می توانم آرام بگیرم در میان یادمانی که حکایتش، حکایت رفتنت را دارد

هر کجا که می نگرم عکس تو را بر در و دیوار زده اند

مانده ام بابا

تو اگر از این دیار پر کشیده ای پس اینهمه نشانت چه می‌گویند...

هر چه پیش می روم بیشتر حضورت را حس می‌کنم

وقتی که سر به خاک می‌گذارم و التماسش می‌کنم یکبار دیگر بوی پدر را به آغوشم هدیه دهد...

وقتی که زیارت ارباب بی‌کفنت را زمزمه می‌کنم و می‌شنوم که انگار صدایی آشنا در ذره ذره وجودم می‌پیچد و سلامی رو به سوی کربلای ارباب می‌دهد.

وقتی که پای ناله های مادر، می ایستم و اشک‌های بیقراری ام را مخفی می‌کنم تا دلدار مادر باشم...

بابا

می‌بینی چقدر بزرگ شده ایم

قد کشیده ام و از بعد رفتنت همه‌ی خیالم شده تا پشت و پناه محکمی برای مادر و خواهر غمدیده ام باشم...

اشک های مادرم را می‌بینی

بعد تو هنوز هم بی‌تابی می کند...

دلهای‌مان هنوز هم به رفتنت عادت نکرده...

10 سال خو گرفتن با جسم پاک عزیز و به یکباره حکایت خداحافظی به میان آمدن کمرت را می‌شکند...

بابای خوبم

کجای این سرزمین ایستاده ای و تماشایمان می کنی؟

با دل مضطر پناه اورده ام به این خاک‌ها

آمده ام بگویم

برای دل‌هایمان دعا کن

وقتی قدم نهادم در این سرزمین، دلم ریخت که مبادا تاب نیاورم زیر بار اینهمه دلتنگی...

اما بابا تو انگار آمده بودی و نشانم میدادی تمام نشان های قهرمانی ات را

پدرم

چشم هایم اگر تر شد فدای سرت...

دلم اگر شکست

فدای سرت بابا

دلت  آرام باشد

بعد تو محمدت رسالتت را به دوش گرفته و دوشادوش تو ایستاده

بابا تو به ما ده سال درس عشق دادی و آمده ایم مشق عشق‌مان را اینجا بنویسیم

آمده ایم با تو بگوییم برای حفظ وجب به وجب خاک کشورمان همه‌ی هستی مان را فدا می‌کنم...

چرا که شاهد از دست دادن عزیزمان بوده ایم برای همین مرز و خاک...

تو برایمان دعا کن ادامه دهنده ی راهت باشیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار