به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطه ای با آن روبه رو می شود. شاید بتوان گفت، جنگ، چهره مرگ را عریان می کند، اما از طرفی انسان را وا میدارد تا از توانایی های پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند. جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک های بی دریغ او، به ایمانی که در سخت ترین شرایط به سرباز کمک می کند تا پذیرای دردهای شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان های صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.
«مریم کاتبی» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاها تاثیر گذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آنرا روایت می کنبم.
شیرزنی به نام مادر
هرچه من از جنگ و کردستان فراری بودم، مادرم حامی و محرک من بود. او بود که مرا به رفتن تشویق کرد. من میگریستم، او برایم ساک میبست. من فرار می کردم، او برایم آینه و قرآن آماده می کرد. برخلاف سایر مادران، مادر نازنین من که بعد از فوت پدر بهترین الگو برای مبارزات انقلابی ما بود، چون کوه در برابر هجمه طعنه های آشنایان و مخالفت اعضای فامیل در مورد حضور دختری جوان در جبهه، پشت من ایستاد.
خواهرانم برایم از چشم های بارانی مادر در خفای هفت ماهه که از زنده بودنم نا امید بودند و نیز از دم گرم مادر در برابر غرض ورزی های برخی معاندین و کوته فکران گفتند.
«خدایا برای مادرانه های مادرم تو را سپاس.»
کمپوت گوجه سبز
جبهه غرب کشور، جبهه فقیر و بیب ضاعتی بود. جبهه مظلوم و سراسر معنویتی که هنوز هم ناشناخته و مظلوم مانده است. جبههای که از دشمن و خودی لطمه می خورد و از حداقل امکانات و تجهیزات برخوردار بود. مدت ها از این جبهه حتی مواد غذایی و تسلیحات نظامی دریغ می شد.
اولین باری که کمک های مردمی به مریوان رسید، تعدادی کمپوت بدون برچسب بود که ما با شادی آنها را در سردخانه نگهداری اجساد شهدا گذاشتیم تا خنک شود و با ذوق آنها را برای تقویت مجروحان بیمارستان باز کردیم. یکی از مجروحینی که من عهده دار مراقبت از ایشان بودم. جوانی بود، که میزان زیادی خون از دست داده بود و یک کمپوت شیرین میتوانست در بهبود او موثر باشد؛ اما اولین قاشق از کمپوت سبز رنگ او را تا مرز افت قند پیش برد.
کمپوت اهدایی به ما کمپوت گوجه سبز بود!!!
پنس
شهید «علیرضا ایراندوست» دانشجوی نخبه پزشکی دانشگاه تهران بود. جوان اصفهانی دوستداشتنی که داوطلبانه برای کمک به جبهه غرب آمده بود و بارها جان مجروحین را نجات داده بود؛ اما حیف از جان خودش!!
کمبودها بسیاری در مریوان بود. وقتی برادر ایراندوست مجروح شد به علت نبود پنس دسته بلند در اتاق عمل و نیز دیر رسیدن هلیکوپتر برای اعزام، وجود او در جلوی چشمه ای بارانی ما پژمرد و پرپر شد.
روح بلند شهید دکتر رهنمون
سال 1361 برای اولینبار به جبهه جنوب، اندیمشک رفتم. برای من که با کمبودها و کاستیهای بیمارستان مریوان دست و پنجه نرم کرده بودم، دیدن بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک که به لطف کاردانی دکتر رهنمون، رئیس بیمارستان، منضبط و در نوع خود نمونه بود، شگفت آور بود.
بیمارستان به بخشهای تخصصی با پزشکان متخصص و چندین اتاق عمل مقیم و همچنین 18 اتاق عمل سیار به یمن خلاقیت دکتر رهنمون تقسیم میشد که از امکانات و کولر گازی نیز برخوردار بود.
زمان عملیات هایی مثل والفجر مقدماتی، تعداد مجروحین به قدری زیاد بود که باز هم دکتر مجبور به الویت بندی زمانی برای جراحی ها می شد. خود دکتر بلندگوی دستی بدست می گرفت تا صدایش در ازدحام مراجعین به گوش کادر درمان برسد و به به یکی یکی زخمی ها سر میزد و معاینه شان می کرد.
باور کنید دکتر در آن عملیات، 10 شب نخوابید؛ ولی همچنان مقاوم و خوشرو به طبابت میپرداخت. در عملیات والفجر(1) به جز پزشکهای عمومی 156 پزشک متخصص برای احترام به اعتبار دکتر رهنمون در بیمارستان شهید کلانتری مشغول به جراحی بودند و رکورد تعداد جراحی ها در بیمارستان های جنگی و صحرایی را شکستند.
دکتر رهنمون فردی وارسته و متواضع بود و نمی گذاشت کارها بماند. تصور کنید بارها و بارها ما ایشان را تی به دست درحال تمیزکردن کف بیمارستان دیدیم. او در امر شست و شوی لباس های رزمندگان و ملحفه ها و لباس های بیمارستان نیز به مادران داوطلب کمک می کرد.
در عملیات خیبر دکتر رهنمون در حال ادای نماز صبح به فیض شهادت نائل آمد و نام و آوازهاش جاودانه شد.
انتهای پیام/