گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد موثر در آن امکانپذیر نیست. افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایهدار امام کم سپاهی بود که تا لحظه شهادتش درنگی تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند.
شیخ صدوق در کتاب امالی از ابن عباس روایت میکند که علی بن ابی طالب (علیه السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: تو عقیل را دوست میداری؟! فرمود: آری ، من عقیل را از دو جهت دوست دارم فرزند همین عقیل در راه دوستی فرزند تو فدا میشود و چشمان مؤمنین برای او گریان خواهد شد و ملائکه بر او درود میفرستند.
مسلم بن عقیل از یاران صدیق و حواریون امام حسن مجتبی (ع) بود که در برخی منابع آمده است: نسبت مسلم به امام حسن، مانند حضرت عباس (ع) به امام حسین (ع) است.
به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» را در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت اول آن را در ادامه میخوانید:
بیعت با طاغی، هرگز
معاویه هنگام بیماریاش ضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه مری را نزد خود فراخواند و گفت تا به یزید که در حُوارین[1] به شکار رفته بود؛ پیغام دهند تا خود را برساند. چون بیماریش سختتر شد نامه سوی او نوشتند که در آمدن شتاب کند. شاید پدر را زنده دریابد. اما یزید نرسید و معاویه مرد.
ضحاک پس از مرگ معاویه در شب نیمه رجب سال 60 هجری به سوی مسجد بیرون شد در حالی که کفن معاویه را در دست داشت. به منبر رفت و پس از سپاس و ستایش خدا گفت:
ـ معاویه مهتر عرب و دلاوری با عزم بود که خداوند فتنه را به او نشاند و او را بر بندگان خویش فرمانروایی داد. به دست او شهرها بگشود. اما اینک او بمرد و اینها کفن اوست. ما او را در این کفن بپیچیم و در گور کنیم و با عملش واگذاریم. هر کس خواهد بر جنازه او نماز گذارد وقت نیمروز حاضر شود.
ضحاک بر جنازه معاویه نماز خواند. در مقبره بابالصغیر دفنش کردند. بی درنگ پیکی مخصوص به سوی یزید روان داشتند تا یزید را از مرگ پدر آگهی دهد و بگوید هر چه زودتر حاضر شود تا از مردم بیعتی دوباره بگیرد.
یزید پس از دریافت پیغام مرگ پدر از حوارین بیرون شد؛ بعد از سه روز خود را به دمشق رساند. ضحاک با گروهی از یاران معاویه به پیشباز وی رفتند. پس از آنکه به هم دیگر رسیدند؛ ضحاک او را بالای قبر معاویه برد. یزید او بر قبر پدر نماز گذارد و پس از آن داخل شهر شد و در مسجد بالای برفت و گفت:
ـ ای مردم معاویه یکی از بندگان خدا بود و خداویش بر وی مهربانی کرد و سپس به سوی خود فرا خواند. معاویه از جانشینانش بهتر و از گذشتگانش پایینتر بود. من از رفتار و کردار او سخن نمیگویم. زیرا خداوند به پنهان و پیدای آن داناتر است. اگر پروردگار از وی درگذرد با مهر خود از وی درگذشته و اگر بر او خشم گیرد به سبب گناهانی است که مرتکب شده. من اینک در جایگاه او نشستهام. پدرم شما را به جنگ وامیداشت اما من شما را به جنگ نخواهم فرستاد و نمیخواهم آرامشتان بر هم زنم و کسی را رسوا کنم. اما اگر کسی بخواهد از حدودش بیرون شود از او بهانهای نخواهم پذیرفت.
پس از آن وصیتنامهای از معاویه بدین مضمون به یزید دادند:
«با هزاران زحمت زمینه را برای پادشاهی تو آماده کرده و راهها را برای تو هموار و دشمنان را آرام نمودم. اهل حجاز را احترام کن که آنها به منزله اصل تواند که درک محضر پیغمبر کرده و سخنان او را گوش دادند.
نسبت به اهل عراق مسالمت کن و اگر از گماشتگان شکایت کردند آنها را بردار. اما نسبت به اهل شام آنها بمنزله آستر لباست هستند و مطیع میباشند. از هیچ کس باک نداشته باش مگر از چهار کس: حسین بن علی، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر. اما عبدالله فرزند عمر مردی عابد و گوشه نشین است اگر همه با تو بیعت کردند او هم بیعت میکند. اما عبدالرحمن فرزند ابوبکر مردی است عیاش و همت آن ندارد که برای خلافت بجنگد او طالب مجالس عیش طرب و گذران با زنان است با انعامی او را سرگرم کن. اما عبدالله بن زبیر او مردی است با خدعه و مکار تا میتوانی او را فرصت مده و اگر دست بر او یافتی او را قطعه قطعه کن مگر اینکه با التماس با تو صلح کند.
و اما حسین بن علی مردی بزرگوار، محترم و مورد توجه تمام مسلمین خاصه اهل حجاز است. آنها شدت علاقه پیغمبر به او را دیدهاند اگر اهل عراق با او بیعت کردند و او خروج کرد بر تو ظفر مییابد. مبادا با او جنگ کنی که به صلاح حکومت تو چرا که حق بزرگی از خلافت دارد. پس تا میتوانی با مسالمت کن.»
یزید به غرور جوانی و با تحریک مشاوران مسیحیاش به وصیت پدر اعتنایی نکرد و به بزرگان شهرها برای گرفتن بیعت دوباره با خویش نامهها نوشت به این مضمون:
«معاویه بندهای از بندگان خدا بود که لباس خلافت پوشیده و مقدار معینی زیست و به اجل محتوم درگذشت خدا او را بیامرزد که زندگانی خوشی کرد و مردنی چنین نیکو سزاوار اوست. با رسیدن این نامه هر کس در حوزه مأموریت شماست از کوچک و بزرگ صالح یا فاجر همه را به بیعت ما دعوت کنید و هیچ کس رخصت مخالفت ندارد.»
همچنین نامهاى به وليد بن عتبه پسر عمویش كه از جانب معاويه حاكم مدينه بود نوشت بدين مضمون:
«اى وليد! بايد بيعت بگيرى براى من از حسين بن علی و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابىبكر. كار بر ايشان تنگ گير و عذری از ايشان قبول نکن و هر كدام از بيعت با من امتناع کرد سر از تن او برگير و براى من روانه دار.»
چون نامه به وليد رسيد این کار بر ولید گران آمد و با آن که میان او و مروان بن حکم کدورتی بود و قطع رابطه کرده بود، چارهای جز احضار و مشورت با او ندید. پس مروان را طلبيد و با او در اين امر مشورت كرد.
مروان گفت: تا ايشان از مردن معاويه خبردار نشدهاند به زودى آنها را طلب کن و برای یزید بيعت از ايشان بگير و هر كدام كه قبول بيعت نكند او را به قتل رسان؛ که اگر از مرگ معاویه با خبر شدند هر کدام با داعیهای به جانبی روند و جمعی را با خود همراه کنند.
ولید گفت: قسم به خدا راضی نیستم که پسر پیغمبر را بکشم هر چند یزید همه دنیا و مافیها را به من بدهد.
مروان گفت: ای امیر دلتنگی مکن و هوشیار باش که آل بوتراب دشمنان قدیمی مایند. عثمان را آنها کشتند. جنگهایی که با معاویه کردهاند دیدهای. بدان اگر تو در این کار تعجیل نکنی و حسین خبر یابد تو دست بر او نیابی و دیگر نزد یزید حرمت و جاهی نخواهی داشت.
ولید گفت: دست از این کینه توزی بردار مروان. در حق فرزند فاطمه جز سخن نیکو مگو که فرزند پیغمبر است.
پس همان شب وليد عبدالله بن عمرو، نوه عثمان را که جوانی نورس بود، طلب کرد و او را سراغ حسین بن علی ـ علیه السلام ـ و دیگرانی که یزید نامشان را نوشت بود، فرستاد.
عبدالله بن عمرو به حرم منوره حضرت رسول ـ صلىاللّه عليه و آله ـ رفت و حسین ـ علیه السلام ـ عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابىبكر را آنجا دید و به آنها گفت:
ـ امیر را اجابت کنید که شما را میخواند.
چون پيغام وليد به ايشان رسيد حسين ـ عليهالسلام ـ به پیک ولید فرمود:
ـ چون به سراى خود باز شدم دعوت وليد را اجابت خواهم كرد.
پس پيك وليد بازگشت. عبداللّه بن زبير که نگران این احضار بود به حسین ـ علیه السلام ـ گفت:
ـ اباعبدالله! در خاطر شما چه مىگذرد؟ که دعوت بیهنگام ولید در اين وقت مرا پريشان خاطر ساخت.
حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: گمان مىكنم كه معاويه مرده و وليد ما را براى بيعت با يزيد دعوت نموده است.
عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابىبكر گفتند:
ـ ما به خانههاى خود مىرويم و در به روى خود مىبنديم تا با یزید بیعت نکنیم .
عبدالله بن زبير گفت: من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.
حسين ـ عليهالسلام ـ فرمود: مرا چارهاى نيست جز رفتن به نزد وليد.
عبدالله ابن زبیر گفت: من از آنچه یزید در نظر دارد بر جان شما میترسم.
حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: به نزد او نمیروم مگر با جماعتی که بتوانند از من حمایت کنند.
عبدالله بن عمرو بازگشت و به ولید گفت: من پیغام تو را به آن چهار تن رساندم و تنها حسین پیغام تو را اجابت کرد و اینک میرسد.
مروان به عبدالله بن عمرو گفت: حسین تو را فریب داده است، او نخواهد آمد.
ولید گفت: چنین مگو مروان. حسین حیلهگر نیست و حیله نکند. او هر به چه گوید وفا کند.
پس حسین ـ علیه السلام ـ به سراى خويش رفت. آبی خواست و غسل کرد، سپس دو رکعت نماز گزارد و خدا را به دعاهایی مناجات کرد. چون از نماز و مناجات فراغت یافت، سى نفر از اهل بيت و یاران خود از عباس بن علی ـ علیه السلام ـ و علی اکبر ـ علیه السلام ـ و مسلم بن عقیل و عموزاگان و دیگر یاران خود را طلب کرد و گفت:
ـ سلاح بر خود ببندید که ولید مرا در این وقت خواسته و از اینکه مرا به کاری تکلیف کند و اجابت او نکنم ایمن نیستم. پس با من باشید تا در خانه ولید. شما بر در خانه بنشينيد و من به سرای ولید میروم. اگرصداى من بلند شد بیدرنگ به خانه درآیيد. شمشیر را بر آنان حاکم کنید و کسی را که آهنگ کشتن من کرد، بکشید اما شتاب نکنید.
حسین ـ علیه السلام ـ در حالی که چوب دست پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را در دست داشت داخل خانه ولید شد. مروان را دید که نزدیک وليد نشسته است پس حسین ـ علیه السلام ـ نشست.
وليد خبر مرگ معاويه را به حسین ـ علیه السلام ـ داد آن جناب فرمود:
ـ انا لله و انا الیه راجعون.
پس وليد نامه يزيد را براى حسین ـ علیه السلام ـ خواند.
حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: من گمان نمىكنم كه تو راضى شوى به آنكه من پنهانی با يزيد بيعت كنم. بلكه خواهى آشكارا و در حضور مردم بيعت كنم كه مردم بدانند.
وليد گفت: بله چنين است .
حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: پس امشبی را صبر كن تا صبح.
وليد گفت: برو خداوند با تو همراه تا آنكه در حضور مردم تو را ملاقات نمايم .
مروان که رأی حسین ـ علیه السلام ـ را میدانست با تحکم به ایشان گفت:
ـ با امیرالمومنین یزید بیعت کن.
حسین ـ علیه السلام ـ گفت: چه کس او را بر مومنین امیر کرده است؟
مروان برآشفت و به وليد گفت:
ـ دست از او مدار اگر الآن از او بيعت نگيرى ديگر دست بر او نمىيابى مگر آنكه خون بسيار از ما و ایشان ريخته شود. حالا که دست بر او يافتهاى او را رها مكن تا بيعت كند و اگر نه او را چنان که یزید فرمان داده گردن بزن.
حسین ـ علیه السلام ـ از سخن مروان غضب شد و فرمود: يابن الزّرقاء! تو مرا خواهى كشت يا ولید، به خدا سوگند كه هر دو دروغ گفتید و هيچ يك قادر بر قتل من نيستيد.
پس روكرد به وليد و گفت: مایيم اهل بيت نبوت و معدن رسالت. ملائكه در خانه ما آمد و شد مىكنند و خداوند ما را در آفرينش مقدم داشت و ختام خاتميت بر ما گذاشت. يزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحق و شرم ندارد آشکارا به انواع فسوق و معاصى اقدام نمايد. کسی مثل من با کسی مثل او هرگز بيعت نخواهد کرد.
ولید از سخنان حسین ـ علیه السلام ـ در خشم شد و فریاد زد:
ـ مسلمین همه با یزید بیعت کردهاند و او اکنون بر ما امیر است. چرا به امیرالمومنین چنین میگویی.
چون فریاد ولید از مجلس بلند شد. هاشمیان بیدرنگ در حالی که خنجر در دست داشتند رسیدند و حسین ـ علیه السلام ـ را از منزل ولید خارج کردند و به خانههای خود مراجعت نمودند. و اين در شب شنبه سه روز مانده به آخر ماه رجب واقع شد.
چون حسین ـ علیه السلام ـ و یارانش از مجلس ولید بيرون رفتند، اسما دختر عبدالرحمن بن حارث، همسر ولید به مجلس وارد شد و به شوهرش اعتراض کرد و گفت: چرا حسین را فحش دادی؟
ولید گفت: او ابتدا مرا فحش داد.
اسما گفت: آیا حسین و پدرش را سب میکنی؟ در حالی که او هرگز لب به فحاشی نمیگشاید.
ولید برای آنکه اسماء را پاسخی داده باشد و او را ساکت کند گفت: آری چنین است. من عهد میکنم که دیگر او را سب نکنم.
وقتی اسماء از اتاق بیرون رفت، مروان لب به شماتت وليد باز کرد و گفت:
ـ خوب فرصتی را از دست دادی ولید سخن مرا نشنيدى، به خدا سوگند ديگر دست بر او نخواهى يافت.
وليد گفت: واى بر تو! گمان بردی حسین یک اعرابی بادیه نشین و مردی عوام است. او برگزیده رسول خداست. رأيى كه تو براى من پسنديده بودى موجب هلاكت دين و دنياى من بود، به خدا سوگند كه زهره آن ندارم چنین کنم و چنین نخواهم کرد. من هرگز راضى به آن نیستم که جميع دنيا از من باشد و من دست در خون حسين شسته باشم. سبحانالله چگونه سر از تن حسين بردارم براى آنكه گويد با يزيد بيعت نكنم.
مروان که دید بحث با ولید سرانجامی ندارد و او از حسین ـ علیه اسلام ـ در هراس است به کنایه گفت:
ـ اگر براى ترس از خدا و تقرب به رسولش چنین کردی، خوب كردى.
مروان از خانه ولید بیرون رفت در حالی که از آنچه او کرده بود عصبانی بود. مروان در فکر چارهای بود تا به سبب کینههایی که از ولید و علی ـ علیه السلام ـ در دل دشت زخم خود را بزند.
از طرفی وليد همان شب کسانی را فرستاد تا عبدالله ابن زبیر را بیاورند. ولید در بيعت ابن زبير اصرار داشت و عبدالله ابن زبیر امتناع مىكرد. چندین بار فرستادگان ولید رفتند و آمدند. در دفعه آخر فرستادگان همچنان پشت در خانه عبدالله ابن زبیر ماندند تا او را به هر شکلی که هست ببرند. عبدالله ابن زبیر، برادرش جعفر بن زبیر را نزد ولید فرستاد تا یک شبی را از ولید امان بگیرد.
جعفر به خانه ولید رفت و به او گفت: دست از برادرم عبدالله بردار که او را ترسانده و دلش را از جای کندهایی، اگر خدا بخواهد فردا برای بیعت با یزید و آنچه او فرمان داده نزد تو خواهد آمد. فرستادگان خود را بگو تا بازگردند.
ولید قبول کرد و کسی را به در خانه پسران زبیر روانه کرد تا فرستادگان را بگوید که بازگردند.
همان شب عبدالله ابن زبیر برادرانش را گفت:
ـ صلاح در آن است که بگریزم و به مکه شوم. شما از راه اصلی روان شوید و من از بیراه روان شوم که یقین دانم ولید به طلب من کسانی فرستد و چون مرا نبینند به تجسس برآیند.
پس عبدالله بن زبیر و جعفر و دیگر برادران و یارانش درهمان شب از مدينه گریخت و متوجه مكه شد.
خبر این گریختن به ولید رسید و او در خشم شد مروان که در آن ساعت نزد ولید بود به ریشخند و کنایه گفت:
ـ چون امیر نصیحت ناصحان نپذیرد و بر حسب استصواب ایشان نرود. چنین باشد عبدالله ابن زبیر به جایی جز مکه نرود. مردانی چند طلب کن و بفرمای تا او را بگیرند و بیاورند.
وليد مردى از بنىاميه را با هشتاد سوار از پى عبدالله بن زبیر فرستاد. چون فراریان از بیراهه رفته بودند، چندان كه او را طلب كردند نيافتند و برگشتند.
پانویس
[1] از قرای حلب
منابع
«منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی»، «حوادث الایام/ سید مهدی مرعشی نجفی»، «تاریخ سیدالشهدا / آیتالله حاج شیخ عباس صفایی حائری»، «زندگانی امام حسین علیه السلام/ عمادالدین حسین اصفهانی»، «الفتوح/ محمد بن اعثم کوفی / ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی / مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد»، «ترجمه نفس المهموم / شیخ عباس قمی / ترجمه میرزا ابوالحسن شعرانی»، «تاریخ خلفا / رسول جعفریان»، «مقتل مقرم / علامه سید عبدالرزاق مقرم / ترجمه شیخ عزیزالله انصاری »، «تقویم شیعه / عبدالحسین نیشابوری»، «جواهر الایقان و سرمایه الایمان/ ملا آقا دربندی / ترجمه تحقیق و ویرایش / محمد قربانپور دلاور»، «لهوف / سید بن طاووس»، «امالی / شیخ صدوق»، «در محراب کربلا / حسین کورانی / ترجمه سید حسین اسلامی اردکانی»، «مقتل علامه مجلسی / بازنویسی و تحقیق / علی اکبر رنجبران تهرانی»، «مقتل ابو مخنف»، «ارشاد / شیخ مفید / ج2»، «سیدالشهدا و یارانش / تحریر و تخلیص موسوعه عنصر شجاعت / آیتالله حاج میرزا خلیل کمرهای» و «تاریخ طبری / محمد بن جریر طبری / ج 7»
انتهای پیام/