گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکانپذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایهدار امامِ کمسپاهی بود که تا هنگام شهادتش لحظهای تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت هفتم آن را در ادامه میخوانید:
قیام مسلم[1]
عبدالله بن حازم فرستاده مسلم بن عقیل به دارالاماره بود تا ببیند چه بر سر هانی آمده است و هنگامی که دید او ضرب و شتم شد و سپس محبوس گردید سوار اسب شد و از نخستین کسانی بود که پیش مسلم بن عقیل رفته و جریان را به اطلاع او رساند.
او بیرون آمد، زنانی از قبیله مراد را دید که جمع شده ناله و استغاثه میکردند. دوباره نزد مسلم بن عقیل رفت و خبر تجمع آنها را به وی گفت.
مسلم بن عقیل به عبدالله بن حازم دستور داد تا در میان یارانش بانگ زند. یاران مسلم بن عقیل چهار هزار نفر بودند پس عبدالله بانگ زد:
ـ یا منصور امت.
عبیدالله ابن زیاد از دارالاماره خارج شد و بالای منبر رفت و با او بزرگان مردم و سربازان وی و نزدیکانش همراه بودند. پس گفت:
ـ ای مردم پس به طاعت خدا و طاعت رهبرانتان چنگ زنید و متفرق نشوید که هلاک خواهید شد. و ذلت به سراغتان خواهد آمد و کشته خواهید شد و جفا خواهید دید و محرومیت گریبان گیرتان خواهد شد برادر شما کسی است که به شما راست گوید و هر کس که بترساند و انذار دهد معذور خواهد بود.
سپس خواست که از منبر پایین آید و داخل دارالاماره شود که ناگاه دیدهبانان با شتاب از در خرمافروشان به داخل مسجد دویدند و گفتند:
ـ ابن عقیل آمد.
پس عبیدالله سریع داخل قصر شد و درهای قصر را بست. مردم کوفه نیز یکدیگر را خبر کردند و نزد مسلم بن عقیل و بر در خانه هانى جمع شدند. مسلم بن عقیل بيرون آمد براى هر قبيله علمى ترتيب داد. پرچمی به عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی داد و او را فرمانده کنده و ربیعه کرد و گفت:
ـ تو پیش روی من با سواران حرکت کن.
پرچم دیگری به مسلم بن عوسجه داد و او را بر مذحج و بنی اسد ریاست داد و گفت:
ـ تو همراه پیادگان حرکت کن.
پرچم سوم را به ابوثمامه صائدی داد و او را بر تمیم و همدان فرمانروا ساخت و پرچم چهارم را به عباس بن جعده جدلی داد و او را بر افراد متفرق شهر کوفه امیر کرد.
در اندك وقتى مسجد و بازار پر شد از اصحاب او و كار بر عبیدالله بن زياد تنگ شد و زياده از پنجاه نفر در دارالا ماره با او نبودند و بعضى از ياوران او كه بيرون بودند راهى نمىيافتند كه به نزد او روند. پس یاران مسلم بن عقیل قصرالاماره را در ميان گرفتند و سنگ مىافكندند و بر عبیدالله ابن زياد و مادرش
دشنام مىدادند.
ابن زياد چون شورش كوفيان راديد، كثير بن شهاب را به نزد خود طلبيد و گفت:
ـ تو را در قبيله مذحج دوستان بسياراست از دارالاماره بيرون شو با هر كه ترا اطاعت نمايد از مذحج مردم را از عقوبت يزيد و عاقبت جنگ سخت بترسانيد و در معاونت مسلم بن عقیل، ايشان را سست گردانيد.
محمد بن اشعث را نیز گفت:
دوستان خود را از قبيله كنده در نزد خود جمع كن و رايت امان بگشا و ندا كن كه هر كه در تحت اين رايت درآيد به جان و مال و عرض در امان باشد.
محمد ابن اشعث با افرادش خارج شدند تا به خانههای بنیعماره رسیدند. مسلم بن عقیل نیز عبدالرحمن بن شریح شبامی و افرادش را برای مبارزه با آنها فرستاد. ابن اشعث که تعداد زیاد آنها را دید عقب نشینی کرد.
آنگاه محمد بن اشعث و کثیر بن شهاب و قعقاع ذهلى و شبت بن ربعى و حجار بن اجبر و شمرذى بن الجوشن را براى فريب دادن آن بىوفايان غدار بيرون فرستاد.
پس محمد بن اشعث علمى بلند كرد و جمعى برگرد آن جمع شدند و آن گروه ديگر به حیله مردم را از موافقت مسلم پشيمان و جمعيت ايشان را به تفرق مبدل مىکردند تا آنكه گروهى بسيار از آن غداران را گرد آوردند و از راه پشتی به دارالاماره درآمدند.
چون عبیدالله ابن زياد انبوهی در یاران خود دید پرچمی براى شبث بن ربعى ترتيب داد و او را با گروهى از منافقان بيرون فرستاد و اشراف كوفه و بزرگان قبايل را امر كرد كه بر بام قصر بر آمده و یاران مسلم بن عقیل را ندا كردند:
ـ اى مردم برخود رحم كنيد و پراكنده شويد كه اينك لشكرهاى شام مىرسند و شما را تاب ايشان نيست و اگر اطاعت كنيد، امير متعهد شده است كه عذر شما را از يزيد بخواهد و عطاهاى شما را مضاعف گرداند، و سوگند ياد كرده است كه اگر متفرق نشويد چون لشكرهاى شام برسند مردان شما را به قتل آورند و بىگناه را به جاى گناهكار بكشند و زنان و فرزندان شما سهم اهل شام شوند.
مردم كوفه پيوسته از دور مسلم پراكنده مىشدند و كار به جایى رسيد كه زنها مىآمدند و دست فرزندان يا برادران خويش را گرفته و به خانه مىبردند و مردان مىآمدند و فرزندان خود را مىگفتند كه سر خويش گيريد و پى كار خود رويد كه چون فردا لشكر شام رسد ما تاب ايشان نياوريم.
جماعتی از زنان کوفه اولاد و برادران خودشان را میترسانیدند و میگفتند:
ـ فردا لشکر شام میرسد آن وقت چه خواهید نمود و به شما چه مانده است که خودتان را به جنگ داخل میکنید؟
كثيربن شهاب و اشرافى كه با عبیدالله بن زياد بودند نيز از اين نحو كلمات مردم را تخويف و انذار مىدادند تا آنكه نزديك شد غروب آفتاب، پس چنین میکردند تا آنکه جماعت از اهل کوفه در زیر پرچم آنها جمع و ملحق شدند پس همه این جماعت از راه دار رومیین داخل دارالاماره شدند.
پس کثیر بن شهاب به ابن زیاد گفت:
ـ حالا یاران ما فزونند و صلاح در این است که خودت با ما بیرون بیایی تا آنکه به تهدید و تخویف مردم را از سر مسلم بن عقیل متفرق کنی.
عبیدالله بن زیاد نزد اشراف و اعیان کوفه کس فرستاد تا آنکه همه را جمع کرد. پس همه این منافقین شروع کردند به ترسانیدن مردم و وعده و امان دادن به اطاعت کنندگان عبیدلله بن زیاد و تهدید و نمودن مخلفان و به قتل و اسیری زنان و اطفال ایشان و ترسانیدن ایشان به رسیدن جنود و عساکر کثیره از طرف یزید.
در آن وقت مسلم بن عقیل با جماعتی در مسجد بود و آنجا مکث کردند تا آنکه شب داخل شد. پس وقتی که اهل کوفه وعدهها و تهدیدهای عبیدالله بن زیاد را شنیدند شروع کردند به پاشیدن و متفرق شدن از نزد مسلم بن عقیل و شکستن بیعت او. پس پيوسته مردم، از دور مسلم بن عقیل پراكنده شدند تا آنكه وقت نماز شد و او نماز مغرب را در مسجد ادا كرد، در حالتى كه از آن جماعت انبوه با او باقى نمانده جز سى نفر.
مسلم بن عقیل چون اين نحو بىوفایى از كوفيان ديد خواست از مسجد بيرون آيد هنوز به باب كنده نرسيده بود كه در مرافقت او زياده از ده كس موافقت نداشت.
چون پاى از دركنده بيرون نهاد هيچ كس با او نبود و يك تنه ماند. پس مسلم بن عقیل غريب ماند و نگاه كرد، يك نفر نديد كه او را به جایى دلالت كند يا او را به منزل خود برد يا او را معاونت كند اگر دشمنى قصد او نمايد.
تنهایی مسلم
مسلم بن عقیل بس متحيرانه در كوچههاى كوفه مىگرديد و نمىدانست به كجا برود تا آنكه عبورش به
خانههاى بنىبجیله از جماعت كنده افتاد چون پارهاى راه رفت به در خانه طوعه رسيد.[2]
بلال پسر طوعه با مردم بود و چون پسرش به خانه نيامده بود، بر در خانه به انتظار او ايستاده بود.
مسلم بن عقیل چون او را ديد نزد او رفت و سلام كرد. طوعه جواب سلام گفت.
پس مسلم بن عقیل گفت: مرا به شربت آبى سيراب نما.
طوعه جام آبى براى او آورد. چون مسلم بن عقیل آب آشاميد آنجا نشست. طوعه ظرف آب را برد به خانه گذاشت و برگشت ديد مسلم بن عقیل هنوز بر در خانه او نشسته گفت:
ـ اى بنده خدا! مگر آب نياشاميدى؟
گفت: بلى.
گفت: بر خيز و به خانه خود برو.
مسلم جواب نفرمود. دوباره طوعه كلام خود را تکرار كرد. همچنان مسلم خاموش بود تا دفعه سوم آن زن گفت: سبحان اللّه اى بنده خدا! بر خيز به سوى اهل خود برو؛ چه بودن تو در اين وقت شب بر در خانه من شايسته نيست.
مسلم بن عقیل بر خاست و گفت:
ـ يا اَمَة اللّه! مرا در اين شهر خانه و خويشى و يارى نيست. غريبم و راه به جایى نمىبرم آيا ممكن است به من احسان كنى و مرا در خانه خود پناه دهى و شايد من بعد از اين روز جبران كنم تو را.
طوعه گفت: تو کیستی؟
پاسخ داد: من مسلم بن عقيلم كه اين كوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره كردند و دست از يارى من برداشتند و مرا تنها و بىكس گذاشتند.
طوعه گفت: تویى مسلم؟
گفت: بلى.
طوعه گفت: بفرما. داخل خانه شو.
پس او را به خانه آورد و اتاقی نيكو براى او فرش كرد و طعام حاضر كرد. مسلم بن عقیل ميل نکرد. طوعه به قيام خدمت اشتغال داشت.
زیرنویس
[1] خروج مسلم بن عقیل در کوفه روز سه شنبه هشتم ذیالحجه و شهادتش در روز چهار شنبه همان ماه در روز عرفه بود و حرکت امام حسین ـ علی السلام ـ از مکه به سوی عراق مصادف با همان روزی که مسلم در کوفه خروج کرد، روز ترویه (هشتم ذیالحجه) بود.
[2] كنيز اشعث بن قيس بود كه او را آزاد كرده بود و زوجه اسيد خضرمى شده بود و از او پسرى به نام بلال به هم رسانيده بود.
ادامه دارد ...