گروه استانهای دفاعپرس- علی ابراهیمی گتابی؛ ضبط ماشین روشن و صدای روضه تا آنجایی که خودم بشنوم بلند است! بلندتر از پریشانی حالم! بلندتر از افکاری که میخواهند جسم و روحم را توی دست سردشان مچاله کنند! در به در خیابانهای منتهی به هیئت! این جادههای شلوغی که قرار است مرا به خیمهای برسانند که ساعتی در آن آرام بگیرم! و این جان خسته را یک شب دیگر با نوای روضه دوباره سرپا نگه دارم! آن هم وقتی که به روضه قاسم برسی! به امتحانش! به مبتلا شدنش!
خوبی کربلا به همین است! آه سختیاش هم! آدم امتحان میشود! آدم مبتلا میشود! آدم تا به یک بلا نیازموده! از دنیا، دل نمیکند! به سن و سال نیست! به قد و قامت نیست! به امتحان است! به مبتلا شدن است! ۱۳ ساله باشی، اما به اندازه آدم سی ساله امتحان بشوی! ۱۳ ساله باشی به ظرفیت یک آدم ۳۰ ساله مبتلا بشوی! اگر آدم بداند تکلیف چیست! بداند واقعیت کدام است! آن حقیقت درونی آدم خود را نشان میدهد! وقتی با یک دستخط! با یک امضاء! با یک نشانه! اجازه میدان میگیری! که برای امامت جان بدهی!
دیگر دنبال معنی کلمه «قاسم» نگرد! معنی کلمه به صاحب اسم است! قاسم همهاش یعنی مبتلا! یعنی دچار! چه کرده کربلا با او که به ۱۳ رسید! فهمیده شد و مبتلاء! فهمیده شد و امامش او را به یک امتحان آزمود! فهمیده شد و برای دل دادن به خدا باید آزمایش میشد! صدای روضه بلند است و بغض کهنهام را کهنهتر میکند! مثل قلوه سنگی توی گلو! نفس کشیدن را سخت کرد! سختتر از ابتلای قاسم نه! اما وقتی چشمم میخورد به سربند خیابانی که قرار است مرا به هیئت برساند! به این نوشته «نترس به خدا قرض بده.»! سرت، دستت، چشمانت! بگذار سنگ بزنند!
بگذار فتنهگران دوباره یاد جمل بیفتند! دست و تناشان بلرزد و بگویند حسن (ع) آمده به میدان! تا چشم فتنه را کور کند! همه جسم و جانت را به یکباره به خدا قرض بده چه کسی بهتر از او؟ و روضه هم رسیده به آنجا که نیزهها قد قاسم را بلندترکردند! بغض کهنهام میترکد...!
انتهای پیام/