گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکانپذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایهدار امامِ کمسپاهی بود که تا هنگام شهادتش لحظهای تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت دهم و آخر آن را در ادامه میخوانید:
شهادت هانی
چون مسلم بن عقیل شهید شد، عبیدالله بن زیاد تصمیم به قتل گرفت پس محمد ابن اشعث به عبیدالله بن زیاد گفت:
ـ تو میدانی عزت و منزلت هانی در قبیله مذحج و شرافت و رفعت او را در عشیرهاش. قوم و قبیله او فهمیدهاند که من و او را به سوی تو آوردهام. استدعا دارم از او بگذری و او را به من ببخشی. من بسیار کراهت دارم عداوت و دشمنی قبیله مذحج را.
هر چند محمد بن اشعث و ديگران براى او شفاعت كردند سودى نبخشيد. پس عبیدالله بن زياد هانى را براى كشتن طلبيد و فرمان داد هانى را به بازار گوسفند فروشان ببرند و گردن زنند. پس هانى را كتف بسته از دارالا ماره بيرون آوردند و او فرياد بر مىداشت:
ـ کجا هستند مردم مذحج کجا هستند طایفه من و کجایند خویشان من؟
چندان كه صيحه مىزد و مشايخ قبایل را به نام ياد مىكرد و وا مذحجاه مىگفت هيچ كس او را پاسخ نداد لاجرم قوت كرد و دست خود را از بند رهایى داد و گفت:
ـ آيا عمودى يا كاردى يا سنگى يا استخوانى نيست كه من با آن جدال و از خویش دفاع كنم.
یاران عبیدالله بن زياد به سوى او دويدند و او را فروگرفتند و سخت ببستند و گفتند:
ـ گردن بكشن
هانی گفت: من به عطاى جان خود سخى نيستم و بر کشتن خویش یاری شما نخواهم كرد.
پس يك تن از غلام عبیدالله بن زياد که رشيد تركى نام داشت، ضربتى بر او زد و در او اثر نكرد.
هانى گفت: بازگشت همه به سوى خدا است، خداوندا! مرا ببر به سوى رحمت و خشنودى خود.
پس ضربتى ديگر زد و او را به رحمت الهى واصل گردانيد.
و چون مسلم بن عقیل و هانى بن عروه كشته شدند به فرمان عبیدالله ابن زياد، عبدالاعلى كلبى را كه از شجاعان كوفه بود و در روز خروج مسلم بن عقیل به يارى او قیام کرده بود و كثيربن شهاب او را گرفته بود، و عماره بن صلخت ازدى را كه او نيز اراده يارى مسلم داشت و دستگير شده بود هردو را آوردند و شهيدكردند.[1]
عبیدالله بن زياد امر كرد تا ارازل کوفه تن مسلم بن عقیل و هانى را طناب پیچ کردند و در كوچه و بازار بگردانيدند و در محله گوسفند فروشان به دار کشیدند.
چون قبيله مذحج چنين ديدند، جنبشى كرده سه روز جنگ کردند تا بر آنان غالب شدند و پیکرهای مسلم بن عقیل و هانی را از دست آنان گرفته غسل و کفن کردند. پس نماز خوانده و در مسجد کوفه دفن کردند.
عبیدالله بن زياد سر مسلم بن عقیل و هانی را به نزد يزيد فرستاد بدین مضمون:
«ستایش خداوند را که حق امیرالمومنین را گرفت و دشمنانش را کشت. اما بعد مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه پناه برد و من بر آن خانه جاسوسانی گماردم و با فریب و حیله آنها را از خانه بیرون آوردم و با قدرتی که خداوند به من داد آنها را کشتم و اینک سر آن دو را برای تو فرستادم هانی بن ابی حیه وداعی و زبیر بن اروح تمیمی و علاقهمندان و مشاوران دولت شما هستند همراه سرها به خدمت میرسند. امیرالمومنین اوضاع و احوال آنچه در کوفه واقع شد را از آن دو بپرسد زیرا آنها از اوضاع کاملا آگاه و در گفتار خود راستگویند.»
چون نامه و سرها به يزيد رسيد شاد شد و امر كرد تا سر مسلم و هانى را بر دروازه دمشق آويختند.[2]
و جواب نامه عبيدالله بن زیاد را بدین مضمون پاسخ داد:
«به درستی که تو آنچه در قلب من بود و میخواستم به عمل آوردی و کفایت نمودی و ظن و گمانی که در حق تو داشتم محکم کردی و فرستادههای تو را خواستم و به آنها خلوت کردم و از آنها پرسیدم از احوال کوفه. همه چیز را چنانکه تو مرقوم کردی یافتم و آنها را به تو سپردم. به من خبر رسیده که حسین بن علی به سوی عراق حرکت کرده است اینک نگهبانان و مأموران سری در اطراف بگمار و با ظن و تهمت هر کس را صلاح دیدی توقیف کن اکنون شهر و مرکز حکومت تو گرفتار حسین بن علی شده و حوزه مأموریت تو دستخوش انقلاب است و هیچ کدام از والیان حکومت گرفتاری تو را ندارند اینک بدان یا باید آزاد زندگی کنی و یا مانند بردگان اسیر شوی.»
چون نامه یزید به عبیدالله بن زیاد رسید حر بن یزید ریاحی را به سوی حسین ـ بن علی ـ فرستاد تا مانع آمدنش به سوی کوفه شود و تدبیر کند تا با او چه کند.
خبر شهادت
چون عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى از اعمال حج فارغ شدند به سرعت مراجعت كردند تا به حسين ـ عليهالسلام ـ در راه ملحق شوند تا ببينند عاقبت امر ایشان چه خواهد شد.
پس پيوسته به قدم عجل و شتاب طى طريق مىکردند تا به زرود به کاروان حسین ـ علیه السلام ـ رسيدند. چون خواستند نزديك آن جناب بروند ناگاه ديدند كه مردى از جانب كوفه پيدا شد و چون سپاه حسین ـ علیه السلام ـ را ديد راه خود گردانيد و از جاده به يك سوى شد و حسین ـ علیه السلام ـ مقدارى مكث فرمود تا او را ملاقات كند چون مايوس شد از آنجا گذشت.
عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى با هم گفتند:
خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبر بپرسيم؛ چه او اخبار كوفه را مىداند.
پس ما خود را به او رسانيدند و بر اوسلام كرده و پرسيدند:
ـ از چه قبيله مىباشى؟
گفت: از بنى اسد.
گفتند: ما نيز از همان قبيلهايم.
پس اسم او را پرسيده و خود را به او شناساندند و از اخبار كوفه پرسيدند.
گفت: خبر تازه آنكه از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشته ديدم و ديدم پاهاى ايشان گرفته بودند در بازارها مىگردانيدند.
عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى از آن مرد گذشته و به لشكر حسين ـ عليهالسلام ـ ملحق شدند و رفتند تا شب در آمد به ثعلبيه رسيدند. حسین ـ علیه السلام ـ در آنجا منزل كرد.
عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى بر حسین ـ علیه السلام ـ وارد شدند وسلام كردند و جواب شنيدند. پس گفتند:
ـ نزد ما خبرى است اگر خواسته باشيد آشكارا گویيم و اگر نه در پنهانى عرض كنيم.
حسین ـ علیه السلام ـ نظرى به جانب آنها و اصحاب خود كرد فرمود:
ـ من از اين اصحاب خود چيزى پنهان نمىكنم آشكارا بگویيد.
پس عبدالله بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى خبر کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی را كه از آن مرد اسدى شنيده بودند به حسین ـ علیه السلام ـ دادند.
آن جناب از شنیدن اين خبر اندوهناك شد پس گريست و مكرر فرمود:
ـ اِنّا لِلِّه وَانّااِلَيْه راجعُون،رَحْمَةُاللّهِ عَلَيْهِما. خدا رحمت كند هانى را. خدا رحمت كند مسلم را هر آينه به سوى روح و ريحان و جنت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه بر او بود و آنچه بر ما است باقيمانده است، پس اشعارى ادا كرد در بيان بيوفایى دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت وفضيلت شهادت و تعريض بر آن كه تن به شهادت در دادهاند و شربت ناگوار مرگ را براى رضاى الهى بر خود گوارا گردانيدهاند.
چون امام حسين عليهالسلام خبر شهادت مسلم بشنيد به سراپرده خويش در آمد و حمیده دختر مسلم را که با دختران حسين ـ عليهالسلام ـ مىزيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت؛ پيش خواست و نوازشى به زيادت و مراعاتى بيرون عادت با وى فرمود. دختر مسلم را از آن حال صورتى در خيال مصور گشت عرض كرد: يا بن رسول اللّه! با من ملاطفت بىپدران و عطوفت يتيمان مرعى مىدارى مگر پدرم مسلم را شهيد كرده باشند؟
حضرت را نيروى شكيب رفت و بگريست و فرمود: اى دختر! اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو باشند.
دختر مسلم فرياد برآورد و زارزار بگريست.
پسرهاى مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و به هاىهاى بانگ گريه درانداختند و اهل بيت عليهماالسلام در اين مصيبت با ايشان موافقت كردند و به سوگوارى پرداختند.
حسین ـ علیه السلام ـ متوجه اولاد عقيل شد و فرمود:
ـ شما چه مصلحت مى بينيد در برگشتن که مسلم شهيد شده؟
گفتند: به خدا سوگند كه برنمىگرديم تا طلب خون خود نمایيم يا از آن شربت شهادت كه مسلم چشيده ما نيز بچشيم.
منابع
پانویس
[1] هانى بن عروه از اشراف كوفه و اعيان شيعه بشمار مى رفت. به صحبت پيغمبر تشرف جسته و در روزى كه شهيد شد هشتاد و نه سال داشت. تشخص و اعيانيت هانى چندان بود كه چهار هزار مرد زرهپوش با او سوار مىشد و هشت هزار پياده فرمانپذير داشت و چون همعهدان و هم سوگندان خود را از قبيله كنده و ديگر قبائل دعوت مىكرد سى هزار مرد زرهپوش او را اجابت مىنمودند.
[2] سر مسلم اولین هاشمی بود که به شام فرستادند و بدن اولین بدن بی سری بود که در دروازه کوفه آویختند.
انتهای پیام/161