به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «خط عاشقی» که به کوشش «حسین کاجی» گردآوری و تدوین شده دربردارنده بیش از 100 خاطره از درباره عشق و ارادت شهدا به امام حسین (ع) است. این خاطرات گویاترین شاهدی است بر تداوم حماسه عاشور در جبهههای هشت سال جنگ تحمیلی.
همچنین این خاطرات درسهای بزرگی در خود دارد که بهترین آن اهتمام به برگزاری مجالس روضه و سوگواری حضرت اباعبدالله (ع) است، مجالسی که در خود برکاتی بسیاری دارد. جوانانی که جان خود را فدای انقلاب اسلامی کردند تربیت یافته مجالس روضهخوانی هستند.
مداح بیسر
«هم مداح بود و هم شاعر اهل بیت (ع) میگفت: شرمندهام که با من با سر وارد محشر شوم و اربابم بیسر وارد شود؟
بعد شهادت وصیتنامهاش را آوردند. نوشته بود: قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکلش کوچک است. وقتی جنازهاش آمد، قبر اندازه اندازه بود؛ اندازه تن بیسر»
شهید شیرعلی سلطانی
و الله ان قطعتموا یمینی
«یک دستش قطع شده بود؛ اما دستبردار جبهه نبود. به او گفتند:
به یا دست که نمیتونی بجنگی، برو عقب.
میگفت: و الله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی.
عملیات والفجر4 مسئول محور بود. حمید باکری به او مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل (ع) را از محاصره دشمن نجات بدهد. با عدهای از نیروهایش رفت به سمت منطقه مأموریت.
لحظهای که قمقمه را آوردند نزدیک لبهای خشکش گفته بود:
مگه مولایمان امام حسین (ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
شهید که شد، هم تشنه لب بود هم بیدست.»
شهید شاپور برزگر گلمغانی
دلم هوای حضرت عباس (ع) کرده
«اول خودش آمد و گفت: حسین! حسین! خیلی دلم گرفته میخوام برام روضه بخونی. شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته باشم.
گفتم: تقی! برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.
رفت و باز برگشت. این بار شهید یعقوبی را آورده بود واسطه. اصرار که فقط چند دقیقه. سهتایی رفتیم نشستیم پشت سنگر؛ گفتم: چه روضهای بخونم؟
تقی گفت: دلم هوای حضرت عباس (ع) کرده.
و من هم شروع کردم به خواندن. ای اهل حرم میر علمدار نیامد / سقای حرم سید و سالار نیامد
کلی وقت داشتند با همین دو تا بیت گریه میکردند. رهایشان کردم به حال خودشان و رفتم. عملیات شروع شد. با رمز یا اباالفضل(ع) یاد حرف تقی افتادم که گفته بود: دلم هوای حضرت عباس (ع) کرده. بیسیم زدم وضعیتش را پرسیدم، گفتند: چند لحظه پیش شهید شده.
شهید تقی رفیعی مقدم
محو روضه امام حسین (ع)
«هر هفته توی خانه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع کرد به خواندن تا اسم امام حسین (ع) میآمد حاجی را میدیدی که اشکش جاری شده است، حال عجیبی میشد تو روضه امام حسین (ع) انگار در عالم دیگری سیر میکرد.
یکبار وسط روضه، مصطفی رفته بود بنشیند روی پایش؛ متوجه نشده بود، انگار ندیده بودش؛ گریهکنان آمد پیش من. گفت: بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم را نداد.
روضه که تمام شد. گفتم: حاجی! مصطفی اینطور میگه.
با تعجب گفت: خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.
از بس محو روضه بود...»
شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
ارباً اربا
«خیره شده بود به آسمان. حسابی رفته بود توی لاک خودش. گفتم: چی شده محمد؟
انگار که بغض کرده باشد گفت: بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چه؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده می شه! یا باید بعد از عملیات کربلای5 برم کتاب بخونم یا همینجا توی خط بهش برسم.
در بهشتزهرا (س) که میخواستند دفنش کنند، دیدم جواب سؤالش را گرفته است. با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش.»
شهید محمد شکری
شبهای جمعه خدمت آقا اباعبدالله (ع)
«شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد. خوابش را دیدم. بغلش کردم و گفتم:
سراغ ما رو نمیگیری؟
چیزی نگفت. گفتم: تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمیکنم.
گفت: فقط یه مطلب میگم اونم اینکه ما شهداء شبهای جمعه میریم خدمت آقا اباعبدالله (ع)»
شهید محمدرضا فرهانی
انتهای پیام/ 161