گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس- حسین شکربیگی؛ ایلام برای من بیشتر یک شهر کوچک و دورافتاده در یک رمان است. از همان شهرهایی که در تاریخی بین دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی روزگار میگذرانند، با چند تا پمپبنزین، یک سینما و مردمی که کمکم دریافتهاند زندگی به همان سادگی که قبلاً فکر میکردند نیست.
خیلی خیابان ندارد برای پرسه زدن. ولی طبیعت زیاد دارد و اگر گردوخاک بگذارد آسمانی آنقدر آبی دارد که در هیچ کجای جهان نظیرش را نمیتوانی ببینی. دقیقاً نقض این گفته است که: هر جا بروی آسمان همین رنگ است. چند تا کافه هم دارد که اتفاقاً پاتوق هیچ روشنفکری نیست و بیشتر میزبان دختر پسرهایی است که به ۲۰ سال بعد جوری فکر میکنند که انگار تاریخ است که هیچگاه سر نمیرسد.
در یک همچین جاهای کوچک و جمعوجوری همیشه کمبودهایی هست. کمبودهایی که گاهی از اینجاییبودن خسته و دلزدهات میکند جوری که دوست داری برای به دست آوردن رؤیاهایت کوچ کنی و هرچه پشت سرت هست را همان پشت سر بگذاری برای همیشه.
اما ایلام جادو دارد؛ نمیگذارد قدم از قدم برداری یا شاید تو دوست داری جادو داشته باشد که نتوانی قدم از قدم برداری. حکم مادری را دارد که میترسد بچههایش ازش دور شوند؛ آنها را چهارچنگی چسبیده و نمیگذارد جایی بروند. در بحبوحه این کمبودها تو چارهای نداری جز اینکه خودت این شهر را آنجوری که دوست داری دوباره بسازی.
کوچههایی به کوچههایش اضافه میکنی و خیابانهایی بیشتری به خیابانهایش؛ جوری که به فکر جن هم نمیرسد چه رسد به فکر شهرداری که بخواهد درختهای آن خیابان را به بهانه تعریض بِبُرد و از پا بیندازد. یا نیست خیابانهایی که اضافه کردهای خیلی عریضاند حق پارکش به وسوسهاش بیندازد. کسی جز تو و چندتایی از دوستانت نمیدانند ایلام خیلی از ایلام بزرگتر است.
توی خیابانهایش که پرسه میزنی دیگر صد بار با کسی که دو دقیقه پیش دیدهای چشم تو چشم نمیشوی و پارکهایش بزرگتر و دلبازتر است. یک نویسنده میتواند در دو متر جا دنیایی بنا کند. ایلام را نمیشود دوست نداشت. دستهایش پر از هدیههای کوچک اما نفیس است. بلد است هر از گاه با بارانی با آبی آسمانی با سبزی بیشتری در بلوط شادت کند. سینمایش را از دست داده.
فرهنگسرا و پاتوقی ادبی ندارد اما تا دلت بخواهد مردم مهربانی دارد که قبل از هر چیزی و هرکسی که هستند، شاعرانی ساده و صمیمی و زلالاند. این مردم چشمهایی دارند که جهان تنگ ما را بُعد بیشتری میدهند.
من بعضیهایشان را میشناسم از جنگ که میگویند قسمتی از وجودشان در کربلای یک جا میماند. چندی قبل جایی از شهر دیواری یافتم از خانهای قدیمی که از تلفات بمبارانهای دوران جنگ بود؛ رویش نوشته شده بود:
«نازار تو که میدانی من برمیگردم.»
*نازار در زبان کردی به معنای زیبا، نازنین، گرامی و مهربان است.
انتهای پیام/ 121