خبرگزاری دفاع مقدس: به گفته ی خود زمانی که 6 ساله بوده و با خانواده اش در محله نازی آباد و در جنوب فرودگاه قلعه مرغی سکونت داشته، هواپیما و پرواز به نظرش بسیار جذاب و متفاوت جلوه می کرده است. آن زمان هر کودکی در دنیای خیالی خویش با یک وسیله ی نقلیه ای خریدهای مادر خود را انجام می داد، یکی با اسب، یکی با موتور و او هم با هواپیما.
به خاطر می آورد روزی را که یک هواپیما در فرودگاه قلعه مرغی آتش گرفته بود و همه مردم از مناطق همجوار برای خاموش کردن آن هجوم آورده بودند، او هم با پای برهنه و با یک آب گردون با همان سن کم و دست های کوچکش به کمک هواپیمای آتش گرفته شتافت. سر راه مقداری آب از قنات محله برداشت و دوان دوان به سوی هواپیما رفت، چند باری در مسیر به زمین خورد و دیگر چیزی از آب نمانده بود تا به 50 متری هواپیمای در حال سوختن رسید، سیاوش ته آب ظرف را از همان فاصله به سمت هواپیما ریخت و با بغضی در گلو به حادثه خیره ماند بود، تا این که مرد قد بلندی با لباس خلبانی به او نزدیک شد و از او پرسید: پسر جان چرا پابرهنه اینجا ایستاده ای، او هم با صدایی گرفته هواپیما را نشان داد و اشک هایش جاری شد، خلبان با لبخندی بر لب گفت: نگران نباش، من خلبان آن هواپیما هستم و سیاوش را در آغوش کشید.
به گفته ی سرتیپ دوم خلبان امیر سیاوش مشیری این خاطره شاید یکی از مهمترین دلایل گرایش وی به خلبانی و عشق به پرواز بود.
متولد 1332 در تهران، خیابان شیخ هادی است و از سال 1353 وارد نیروی هوایی ارتش کشورمان شده است؛ سال های 1354 تا 56 را در کشور امریکا برای آموزش های تخصصی و اخذ مدارک خلبانی گذراند و پس از آن به میهن بازگشت. وی در گفتگو با خبرگزاری دفاع مقدس در خصوص نحوه ی پیوستن نیروی هوایی به مردم در اوایل انقلاب و تاثیر خدامحوری بر عملکرد آنان در سالیان حساس انقلاب و دفاع مقدس صحبت کرده است.
امیر مشیری در خصوص نحوه ی آموزش های نیروی هوایی در پیش از انقلاب و شرایط زندگی آنان، اظهار داشت: سیطره شاه و اقوام وی در آن دوره موجب شده بود تا نظرات آنان همواره در پیشبرد وضعیت این نیرو دخیل باشد و آنان علاوه بر محیا ساختن زندگی مناسب برای کارکنان این نیرو و خلبانان و دستمزدهای بالا، آنان را برای آموزش به خارج از کشور اعزام می کردند، در آن زمان حدود 50 تا 60 درصد پرسنل نیروی هوایی می بایست در کشورهایی نظیر امریکا و انگلستان صورت می گرفت.
نیروی هوایی در آن دوره به مثابه ی ستون فقرات رژیم طاغوت بود و در صورت خالی کردن پشت شاه بی شک کمر خاندان پهلوی می شکست و جالب بود که همگی خلبانان بچه مسلمان مانند شهید بابایی، یاسینی، دوران و ... بودند و همگی به این امر واقف بودند که باید ظلمت کنار رود تا نظام عدل برقرار شود و شهدا ذاتا این موضوع را با توجه به آن شرایط قبول داشتند.
باید بررسی کرد چرا پرسنل نیروی هوایی با آن شرایط مناسب و زندگی ایده آل، شاه را تنها گذاشته و به اجتماع انقلابیون پیوستند. همه رزمندگان به خصوص شهدا علاقه داشتند ابر ظلمت کنار برود و این موضوع برای یک لحظه نبود؛ شهدا همیشه دوست داشتند در یک حرکت جدید پیشقراول باشند.
نزدیک به یک هفته پیش از آغاز جنگ می دانستیم که به حتم جنگ صورت می گیرد؛ ولی زمان دقیق آن را نمی دانستیم و درخواست پیش دستی در این امر را داشتیم و تنها دو عامل امام و شیعه بود که ما را در این مسیر نگه داشت و اجازه نداد تا این عمل صورت بگیرد و به حق استراتژی امام و تفکرات ایشان انقلاب را در مسیر درست و حقیقی خود حفظ کرد و این سخن بسیار به جاست که امام معمار انقلاب است.
خدامحوری ملاک حرکت نیروی هوای ارتش در جنگ بود
در جنگ اتفاقات بزرگی افتاد و در برخی مواقع آن شخصی که عملیات را انجام می داد خودش باور نمی کرد که کار او بوده است؛ زمانی که خلبانی پرواز می کند و در برخی موارد گفته می شد که 65 درصد احتمال بازگشت وی وجود ندارد، اما بچه ها باز هم با عشق از شهادت استقبال می کردند. به واقع هیچ عاملی از جمله درجات نظامی، پول و مادیات جوابگوی این اعمال نیست، فقط و فقط خدامحوری ملاکی بود که موجب شده بود تا نیروهای ایرانی اینگونه عمل کنند. ما اخلاق و استراتژی امام را در نیروی هوایی ارتش به کار بستیم.
شهید بابایی و امثال وی دوست نداشتند به خاطر شهادتشان حتی یک هواپیما هم از بین برود، شهید صیاد شیرازی با کمترین هزینه شهید شد. برای مثال شهید دوران نحوه ی شهادتش را برای من تجسم و تشریح می کرد، این بسیار تعجب آور است؛ من در حال قرآن خواندن بودم که به من گفت مشیری، آدم باید یک هواپیما بردارد و با کلی تجهیزات به سمت دشمن برود و تشریح کرد که اگر گلوله ای هم خورد باید به مسیر خود ادامه دهد. اینها فقط و فقط نتیجه ی خدامحوری است و چون بچه ها طالب بودند، غرق این تحول شدند.
این مسیر پیشرفت را با سختی های فراوان پشت سر گذاشتیم و عاشق پرواز بودیم و در حال حاضر اگر بخواهم پرواز داشته باشم به خاطر شرایط فیزیکی اذیت می شویم؛ اما آرزو دارم باز هم پرواز کنم.
در آن زمان فقط خدامحوری می توانست ما را سرپا نگه دارد؛ عراق همه چیز داشت و دست ما خالی بود، آن زمان "وجعلنا" را از ته دل می خواندیم تا دیده نشویم و بسیار شگفت آور بود که چنین اتفاقی می افتاد. عملیات هایی در دوران دفاع مقدس انجام و اتفاقاتی دراین مسیر می افتاد که از عقل و منطق خارج بود.