توصیه شهید «مجید مبارکی» به مسئولین؛

لحظه‌ای غفلت خیانتی بس بزرگ به خون شهداست

شهید «مجید مبارکی» در قسمتی از وصیت‌نامه خود به مسئولین چنین توصیه می‌کند: «مسئولین در تمامی کار‌ها تقوا را پیشه خود سازند و حواستان را جمع کنید که لحظه‌ای غفلت، خیانتی بس بزرگ به خون شهدا از صدر اسلام تاکنون است».
کد خبر: ۳۶۴۷۶۹
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۸ - ۰۵:۱۷ - 07October 2019

لحظه ای غفلت خيانتی بس بزرگ به خون شهدا از صدر اسلام تاكنون می باشد

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از بوشهر، در تاریخ 1346/06/29 فرزندی به دنیا آمد که سالیان بعد هیمنه آمریکا را در خلیج فارس در هم شکست؛ پدرش نام «مجید» را برای پسرش برگزید تا وجد و شادی همیشه مهمان خانه‌شان باشد.

پدرش «عباس مبارکی» خبّاز بود و مجید دوران كودكی را در دامان پر محبت مادرش «ماه نساء» سپری کرد. وی زنی بسیار مهربان، مردم‌دوست و قانع بود.

مجید در پنج سالگی پسری آرام، ساكت و متین بود. در سال 52 مجید با دلی آکنده از عشق به علم و دانش با بدرقه مادر راهی  دبستان «مفتون» در خیابان عاشوری شد.

زمستان سال 54 زمانی که مجید درست هشت ساله شده بود با مادرش به خرید رفت. زمانی که از کنار دیوار بلند و پوسیده خانه مسكونی رد می شدند دیوار بر سر آن ها آوار شد و مجید در این حادثه به طور معجزه آسایی جان سالم به در برد اما در این حادثه مادر مهربان و دلسوز خود را از دست داد و این خود ضربه مهلکی بر پیکره نحیف و ضعیف مجید گذاشت و در غم فراق مادر با خاطراتش زندگی می کرد و لالایی مادرانه را برای خود زمزمه می کرد.

سال 1356 مصادف با 10 سالگی مجید مردم با تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی در خیابان ها شعار می دادند. دوران راهنمایی را در مدرسه «فخردایی» قدیم و «22 بهمن» جدید گذراند که همزمان با سال های پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد.

آن دوران مصادف با تحولاتی شگرف در اخلاق و رفتار مجید بود او دیگر نوجوانی پرشور و تلاشگر شده بود و با اعضای انجمن های اسلامی و حزب اللهی همكاری داشت.

مجید فردی نمازخوان و طرفدار ارزش‌های دینی از نظر حجب و حیا بود و از نظر رفتاری در خانه بسیار خوب بود؛ اما همیشه شخصیتی ساكت، آرام و عجیب داشت. در پوشیدن لباس بسیار ساده بود و از تجمّلات دوری می کرد و در عین حال مردم‌دوست بود.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی در شهریور 59 مجید هم دیگر به مدرسه نرفت و در کلاس هشت سال جنگ تحمیلی ثبت نام کرد و در کلاس های نبرد خرمشهر، سوسنگرد، اهواز و هویزه درس عاشقی آموخت.

در سن 15 سالگی با وجود جُثّه کوچکش و مخالفت های پدرش به منظور ادامه تحصیل و رسیدن به سن قانونی، وی به جبهه ها رفت و قدم به میدان نبرد گذاشت.

ابتدا سقّای رزمندگان در جبهه شد و سپس سِمَت هایی چون آر.پی.جی زن و سكان‌داری و تیربارچی را عهده دار شد و سال 61 در تیپ المهدی در جبهه كوشک و جبهه عین‌خوش و  لشكر امام سجاد (ع) به مبارزه با دشمن پرداخت.

داغ از دست دادن مادر مجید را نقره‌داغ کرده بود. در گوشه ای از خاطراتش این‌طور نوشته است: «راستی ای دنیا، تو چه قدر بی وفا هستی. اگر مردمان می دانستند بی وفایی تو را، هرگز دل به تو نمی بستند، من از همان لحظه فهمیدم كه تو بی وفایی، كه از كوچكی مادرم، تنها مونسم را از من گرفتی. راستی من بعد از مادرم چه دردها و رنج ها كشیدم از همان لحظه بود كه غم را شناختم، وقتی فكر می كنم من در چه سنّی از وجود مادر محروم شدم، آرزو می كنم قلبم می شكافت و روح از جسمم خارج می شد».

همیشه با خود ابیاتی در غم هجران مادر این چنین زمزمه می کرد:

شب بود و شمع بود و من بودم و غم        شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم

در ظلمت شب، جز غم ایام كسی نیست    می میرم و می سوزم و فریادرسی نیست

در تاریخ 1362/05/17 در یكی از منطقه های عملیاتی مجروح شد، به طوری که تا سه ماه در بیمارستان بستری شد آن قدر بی توقع و ساده بود كه در مدّت مصدومیتش، هیچ كسی حتی خانواده  مطّلع نشدند؛ بعدها خودش بیان كرد كه مجروح بوده است.

مجددا در تاریخ 24 دی سال 1362 شهید مجید اعزام شد؛ این بار از طریق تیپ امیرالمؤمنین (ع)، گردان «نوح» و پس از آن به لشكر 19 «فجر» رفت.

شور و شوق او در جبهه ها و حضور مداومش، خود بیانگر شجاعت همراه با ایمانش بود. وی در تاریخ در تاریخ 19 آبان 63 در منطقه حضور داشت و زمانی که به مرخصی می آمد در گروه مقاومت و بسیج فعالیت داشت.

در آن روزها شهید بسیار آشفته و پریشان بود. هر روز شهیدان بسیاری بر روی دوش مردم تشییع می شدند و جوانان بسیاری جانباز و اسیر می شدند، مجید خود شاهد این وقایع بود و غصه می خورد و می گفت: «من لیاقت شهید شدن ندارم» و آرزویش شهادت در راه خدا بود.

مدتی هم كه مرخصی می آمد مدام اشک می ریخت و به نوارهای مربوط به جبهه و نوحه های عزاداری امام حسین (ع) گوش می داد، همه به او می گفتند كه تو مدام در جبهه هستی و دین خود را ادا كرده ای، می گفت: «من كاری نكرده ام؛ من لیاقت شهید شدن را ندارم».

او عكسی از خود را بزرگ كرده و قاب گرفته بود و می گفت: «باشد برای مراسم تشییع جنازه ام؛ البته اگر من لایق شهادت بودم و اگر جنازه ام را پیدا كردند و اگر كربلا آزاد شد، نوبت قدس است و فلسطین».

 غم از دست دادن دوستان و همرزمانش او را به این فکر فرو برده بود و می گفت: «دوست دارم پاسدار دین و كشورم باشم و لباس سبز پاسداری بپوشم كه گرچه لیاقت شهادت یا جانبازی را نداشتم؛ اما می توانم پاسدار ارزش های اسلامی و كشور و دینم باشم».

دوره خدمت مقدس سربازیش را در تاریخ 1365/08/5 در نیروی دریایی سپاه پاسداران منطقه بوشهر گذراند.

 بسیار خوشحال بود که در نیروی دریایی سپاه پاسداران خدمت می کند و می گفت: «دریا باعث آرامش روحم می شود و وقتی موج های دریا با سرعت به ساحل می آیند و سنگ های كنار ساحل در مقابل موج ها محكم می ایستند، صبر و بردباری را می آموزم، می خواهم در آب های نیلگون خلیج فارس سیر نمایم و از دریا، درس استقامت و آرامش بگیرم».

در دوران سربازی، به مأموریت هایی كه از طرف سپاه به وی محوّل می شد، به عنوان سكان دار فعالیت می كرد. در یكی از مأموریت ها كه منجر به منفجر شدن یک شناور آمریكایی شد با دلیرمردان پهنه خلیج فارس شهید نادر مهدوی و دیگر همرزمانش به دیدار امام خمینی (ره) شرفیاب شدند.

سرانجام با شهیدان « مهدوی و شفیعی» در حماسه خلیج فارس در تاریخ 1366/07/16 در حماسه خلیج فارس به شهادت رسید و به خیل دوستان شهید و آرزوی دیرینه اش رسید و همان طور كه خود می خواست، جاویدالاثر شد.

وصیتنامه  شهید «مجید مبارکی»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با درود به رهبر كبیر انقلاب اسلامی، و با درود به شهیدان گلگون كفن انقلاب اسلامی، و با درود به رزمندگان غیور و جان بر كف و همیشه در صحنه.

آری، خداوند زمانی انسان را می آفریند و زمانی آن را پس می گیرد؛ و حال اگر انسان در جایی قرار گیرد كه بتواند به عنوان سرباز امام زمان خدمت كند، باید تمام شرایط حزب اللهی بودن را داشته باشد، و یاری از رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی را وظیفه ی خود بداند.

با نام الله وصیت نامه‌ی خود را آغاز می كنم.

بسم رب الشهداء و الصدیقین

با درود به رهبر سازش ناپذیر انقلاب اسلامی، این پیر مجاهد، اسوه‌ی تقوا، مرجع تقلید شیعیان.

خدایا، هزار بار تو را سپاس كه این منّت را بر ما گذاشتی و ما را پاسدار اسلام نمودی.

خدایا، هزاران بار تو را سپاس كه این سعادت را نصیب ما نمودی و اسلام را توسط امام به ما ارزانی داشتی.

بار پروردگارا، تو خود خوب می دانی كه آن گونه كه امام و اسلام می خواست پاسدار خوبی نبودم؛ و ای بسا خیانت هایی كه به این لباس مقدس نمودم و باعث پایمال گردانیدن خون عزیزان از دست رفته مان گردیدم كه در همین لباس، به عشق امام حسین(ع)، به دیدار الله شتافتند. امیدوارم با ریختن خون خویش در پهن دشت اسلامی، خداوند تبارك و تعالی گناهانم را ببخشد.

 برادران پاسدار، بسیج، جهاد، ای عزیزان، بدانید كه امروز بیش از پیش مسئولیت ها سنگین است.

امروز محرومان جنوب لبنان، مسلمانان مظلوم فلسطین، گرسنگان محروم آفریقا همه چشم انتظار شما هستند. شما امروز به معنای واقعی كلمه، پاسدار انقلاب اسلامی نه در ایران، بلكه در جهانید و از سربازان امام زمان (عج) می باشید.

پدر  بزرگوارم، خداوند به شما صبر بدهد. چه بسیار زحمات زیادی كه برایم كشیدید. ولی خود خوب می دانم كه نتوانستم وظیفه فرزندی را در حقتان ادا كنم. شاید با ریختن خونم بتوانم زحمات شما را جبران كنم. باشد تا ان شاء الله، نزد «فاطمه زهرا» (س) و «سید الشهدا» (ع) سربلند و سرافراز باشید.

عزیزانی كه امروز در سنگر مقدس تبلیغات به فعالیت مشغول اند، بدانند كه وظیفه شان لحظه به لحظه مشكل‌تر می گردد. شما امروز باید چهره  حقیقی اسلام را نشان دهید.

امت حزب الله اطاعت از امام، حضور در صحنه و حفظ وحدت را هرگز فراموش نكنند.

اما توصیه من به مسئولین در تمامی كارها این است كه تقوا را پیشه خود سازند و طوری با مردم رفتار كنند كه به گفته امام، «ما خدمتكار این ملتیم؛ چون كه هرچه داریم از این مردم داریم». حواستان را جمع كنید كه لحظه ی غفلت، خیانتی بس بزرگ به خون شهدا از صدر اسلام تاكنون می باشد.

برادران و خواهران دانش آموز، اگر می خواهید مستضعفین را زودتر از زیر بار یوغ مستكبرین آزاد سازید، اوّل تقوا و تزكیه نفس، و بعد تحصیل علوم بر شما واجب است.

در خاتمه خانواده گرامی، چون كوه استوار و مقاوم باشید و عزاداری را برای سیدالشهدا، مظلوم كربلا، آقا امام حسین(ع) و برایی شهید مظلوم زمان، «بهشتی» و دیگر عزیزان برپا كنید. و در دعاها و نمازها یتان از خدا بخواهید كه امام را نگه دارد.

و تو پدر بزرگوارم، امیدوارم مرا ببخشی و از من ناراحت نباشی؛ چون روح مرا آزار می دهد می دانم كه وظیفه فرزندی را ادا نكردم و حال می دانم كه وقتش گذشته است. ولی امیدوارم كه به پدری خود مرا ببخشی و حلال كنی.

و شما خواهران و برادرانم، اگر از من ناراحت هستید به خواهری و برادری خود مرا ببخشید و حلال كنید. و به پدر و مادرم توصیه كنید كه اگر خواستند بر سر قبر من فاتحه بخوانند، اوّل برای تمام شهیدان فاتحه بخوانند، و آخر از همه برای من.

و در آخر از تمام دوستان و آشنایان و اقوام برای من حلالیت بطلبید.

با درود به رهبر كبیر انقلاب اسلامی و سلام بر شهیدان گلگون كفن ایران كه با خون خود اسلام را به مرحله اصلی رساندند.

خداحافظ و نگهدار شما

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار