به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، چایخانه سنتی اهواز یا انبار شهید علمالهدی اهواز و ستاد بیت الزهرای تهران جزو نخستین مراکز پشیبانی جبهه و جنگ بودند که امکانات مورد نیاز جبههها را از طریق مردم تامین میکردند.
ستاد شهید علمالهدی را مادر شهید این شهید بزرگوار راه انداخت، در محل چایخانه سنتی اهواز. مادر علمالهدی خانمها را جمع کرده بود آنجا و در آن ستاد برانکارد، چادر، کیسه خواب، چراغهای گرمکننده، تجهیزات انفرادی و این اواخر حتی سلاحهای سبک و سنگین را بازسازی و تعمیر میکردند تا زود به جبهه برگردند. خانم مجذوبی مسئول خواهران ستاد شهید علمالهدی میگوید: در ستاد تقسیم کار شده بود و هر قسمت مسئول خاصی داشت. در سالنهای بزرگ خیاطی و لباسهای ترکش خورده و پاره را مرمت میکردیم. در حیاط لباسها را میشستیم. استخری هم بود که از آن برای شستن پتوها استفاده میشد. 150 نیروی ثابت داشتیم که وقتی عملیات میشد بیشتر هم میشدند. بعضی خواهرها سه یا چهار سال آنجا خدمت میکردند و بعضی تمام جنگ آنجا بودند.
خانم موحدی مسئول انبار ستاد شهید علمالهدی اهواز تعریف میکند: شبهای عید تلفن از شهرستانها یک لحظه قطع نمیشد. بالاخره مجبور میشدیم از هر شهر 10 نفر را بپذیریم. گاهی در زمان حمله تعداد خواهران به دو هزار نفر هم میرسید. عدهای از این خواهران خطشکن بودند. یعنی تا لباس خونی میآمد اول آنها میرفتند لباسها را میشستند. اغلبشان همسران، مادران و خواهران شهدا بودند. خونهای لباسها را که میشستند ذکر میگفتند و گریه میکردند.
طاهره قاسمی نیز از چایخانه اهواز روایت کرده است: هر سال چند روز مانده به عید مادر و مادربزرگ و پدربزرگم و گروهی از آقایان و خانمها میرفتند به چایخانه اهواز که شده بود پایگاه شهید علمالهدی. آقایان پتو و پوتین و خانمها لباسها و ملحفههای رزمندگان را میشستند. هنوز 10 سالم تمام نشده بود که مادرم من را همراه خودشان میبرد. هر روز از هشت صبح تا اذان و بعد از نماز و ناهار تا نزدیکی غروب رخت میشستیم. سطل لباسهای شسته شده را با تمام قدرت بلند میکردم و میرساندم به خانمهایی که توی حوض آنها را آب میکشیدند. سرباز کوچولو صدایم میکردند.
طیبه کیانی نیز روایت کرده است: همراه جهاد دانشگاهی برای کمک به اهواز رفتیم. رفتیم ستاد پشتیبانی شهید علمالهدی. کارم از رختشویخانه شروع شد. رختشویخانه سالن بسیار بزرگی بود که دور تا دور آن را تشت رختشویی گذاشته بودند. حوضچههایی هم گوشه و کنار سالن بود برای آبکشی. خواهران را به گروههای مختلف تقسیم کرده بودند. گروه زمین، دریا، هوا و گروههای دیگر. من جزو گروه زمین بودم. یعنی باید مینشستم و لباسها را داخل تشت مشت و مال میدادم. گروه دریایی لباسها را داخل حوضچهها یا زیر شیر آب آبکشی میکردند تا گروه هوایی آنها را داخل حیاط یا روی پشت بام پهن کنند. لباسها که خشک میشد گروه عطاران به آنها عطر و گلاب میزدند و بستهبندیشان میکردند، بعد هم گروه نقل و نبات میفرستادشان به خط مقدم.
انتهای پیام/ 141