به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس به نقل از «فارس»، «شیر سامرا» لقبی است که عراقیها به شهید مهدی نوروزی دادهاند، مادرش میگوید این لقب به این علت است که بسیاری از رزمندگان را از محاصره دشمن خارج کرده و خط شکن بوده است. داستان مهدی نوروزی کمی به قبلتر از حمله داعش به عراق و سوریه برمیگردد. سال ۸۸ که تهران یکپارچه توسط منافقان و ضد انقلاب آتش شده بود، تصویرش دست به دست میشد و او را به دروغ یکی از اعضای حزبالله لبنان و برادر شهید «منیف اشمر» معرفی میکردند. داستان شهید «مهدی نوروزی» از خیابانهای سرد و سیاه تهران شروع شد و در بیابانهای داغ «سامرا» با شهادت به پایان رسید.
آنچه میخوانید، حاصل گفتگو با مادر و خواهر این شهید است که در آستانه سالگرد آن شهید در منزل پدریش انجام گرفت؛ مشروح آن به شرح ذیل است:
دوران کودکی شهید چگونه گذشت؟
مادر شهید: قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی حالتهای معنوی خاصی برای من رخ میداد که طبیعی نبودند و احساس میکردم که فرزندی که قرار است به دنیا بیاید بسیار مورد توجه و لطف اهل بیت است.
سه ماه مانده بود که مهدی به دنیا بیاد خواب امام خمینی (ره) را دیدم و ایشان لباسی برای فرزندم آورده بود و گفتند زمانی که فرزندت به دنیا آمد این لباس را تنش کنید.
چند ماه بعد، یعنی دوهفته مانده به دنیا آمدن مهدی، خواب دیدم چند زن با چادرهای عربی مشغول تمیز کردن خانهام هستند و با کلی اصرار از آنها خواستم که زحمت نکشند و اجازه بدهند که خودم خانه را تمیز کنم، در جواب اصرار من گفتند: «فرزندی که قرار است به دنیا بیایید فرزند ماست و ما برای کمک به تو آمدهایم.»
وقتی که از خواب بیدار شدم با خودم گفتم این خانمها باید از اهل بیت امام حسین (ع) باشند و برای مهدی من آمده بودند. اتفاقات قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی آنقدر عجیب بود که یقین کرده بودم که اهل بیت برای کار مهمی انتخابش کردند.
ویژگیهای خاص شهید نوروزی از نظر شما چه بود که بیشتر جلب نظر میکرد؟
مادر شهید: ویژگی خاصی که آقا مهدی از دوران کودکی داشت نترس بودن و شجاعتش بود. در زندگی چند خط قرمز داشت، یکی از آن خط قرمزها پدر و مادرش بودند؛ بیش از حد به من و پدر مرحومش احترام میگذاشت. سالها پدر جانبازش را خودشتر و خشک میکرد و تمام کارهای شخصیاش را به عهده گرفته بود.
انس عجیبی با اهل بیت گرفته بود، با وجود اینکه مشغلهی زیادی داشت، اما زیارت حرم اهل بیت و توسل به آنها همیشه در اولویت برنامه هایش بود.
خواهر شهید: یکی از خصوصیات ویژه دیگر شهید، تلاش برای حل مشکل اطرافیان بود. هر جا که میدید کسی مشکلی دارد پیش قدم میشد و نیازش را بر آورده میکرد. اگر کسی نصف شب به مشکلی بر میخورد به اولین کسی که زنگ میزدند آقا مهدی بود. دوستان شهید تعریف میکردند که هر شب جمعه از سامرا به کربلا میرفت و ساعتها در حرمهای معصومین زیارت میخوانده و گریه میکردند. در ایام عاشورا هم خیلی نمیخندید و محزون بود، پابرهنه در دستجات عزاداری میکرد. زمانی که در کرمانشاه مرسوم نبود در سالروز وفات حضرت زینب مراسم برپا شود، آقا مهدی هیات «ماتمکده حضرت زینب (س)» را پر شور برگزار میکرد.
رسیدگی به پدرش برایش سخت نبود. ناراحت نمیشد و یا نمیگفت که خسته شدم؟
خواهر شهید: اصلا و ابدا، عاشقانه این کار رو انجام میداد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد.
مادر شهید: یک روز به مهدی گفتم، ۱۰ ساله که زحمت پدرت روی دوش شماست و حقش را ادا کردید، پدرت وزنش سنگینه، موقع جابه جایی از زمین خدایی نکرده استخوانهای بدنت آسیب میبینند، بیا یک پرستار بگیریم که کارهای بابات رو انجام بدهد. وقتی که این را به مهدی گفتم بلافاصله گفت: «مادر از شما خیلی بعیده این حرف، خدمت به پدرم برای من تحفهای از آسمان به زمین است و خدا اون روز رو نیاره و مهدی مرده باشه که کسی دیگه از پدر مراقبت و اون روتر و خشک کنه.»
انگار ازدواج ایشان هم مشروط بوده است؟!
مادر شهید: خیلی در قید و بند ازدواج نبود و به خاطر ما ازدواج کرد. شرط کرده بودم که اگر قرار است سامرا برود و رضایت من را میخواهد باید حتما ازدواج کرده و بچه داشته باشد. بعد از اینکه بچهاش به دنیا آمد سراغم آمد و گفت مادر الان رضایت میدهید که بروم؛ من هم رضایت دادم و رفت.
خواهر شهید: خیلی از اقوام مادر را سرزنش میکردند که چرا اجازه میدهید مهدی مدافع حرم شود و سوریه و سامرا برود!
ماجرای دیدار ایشان با حضرت آقا و دعای ایشان چه بود؟
مادر شهید: علاقه خاصی به رهبری داشت. برای سلامتی آقا صدقه کنار میگذاشت و همیشه میگفت: «سید علی تنهاست». اهل شعار نبود تمام سعی خود را میکرد تا با عمل خود باری از دوش رهبری بردارد. دنبال این بود که ببیند آقا چه میگوید تا همان را انجام دهد.
خواهر شهید: زمانی که آقا مهدی از دیدار رهبری برگشتند، گفتند صورت آقا پر از نور است. همیشه هم این جمله روی زبانش بود که «سید علی خامنهای نائب بر حق امام زمان است» و اگر امر کند که سرمان را بدهیم نباید دریغ کنیم. در همین دیدار به آقا میگویند که پدر و مادرم به فدای شما برایم دعا کنید که شهید شوم و آقا هم در جوابشان فرموده بودند: «ما به شما نیاز داریم ان شاالله عاقبت به خیر شوید.»
شهید نوروزی نقش مهمی در آرام شدن فتنه ۸۸ داشتند؛ عکس و تصویر او هم در فضای مجازی پخش شده بود و ضد انقلاب هم علیه او فضاسازی میکرد و پسر شما رو تهدید کرده و اعلام کرده بودند که او را بزنند، نمیترسیدید؟
مادر شهید: چرا میترسیدم و گاهی با خودم میگفتم الان هست که او را بزنند و اتفاقی برایش بیفتد.
نمیگفتید که دیگه برگرد و نرو؟
مادر شهید: نه اصلاً نمیگفتم؛ چون برایم روشن بود که راهی که میرود درست و حق است و خودم هم همین راه را انتخاب میکنم. مهدی همیشه به من میگفت: مادر دعا کنید عاقبت به خیر شوم چرا که در قوه قضاییه برای پروندههای برخی آقا زادهها به من پیشنهاد رشوه میدهند و میگویند در بهترین جای تهران خانهی هزار متری با تجهیزات کامل در اختیارت میگذاریم فقط پرونده را مختومه کن!
چرا به شهید لقب شیر سامرا داده بودند؟
مادر شهید: شجاعت و دلیریهای مثالزدنی مهدی، دلیلی شد تا او را با نام «شیر سامرا» بشناسند. در عملیاتهایی که در سامرا و نواحی آن انجام میشد، هرجا نیروها تحت فشار قرار میگرفتند و به تنگنا میرسیدند، از مهدی میخواستند تا با نیروهایش به کمک آنها برود و غائله را ختم کند. مهدی خطشکن بود، همیشه در وسط میدان معرکه بود. میگفت: «ما باید اولین نفر در جلو و خطمقدم نبرد باشیم تا هر زمان به بچهها گفتیم بیایند ما را ببینن»
آخرین دیدار با شهید رو بازگو کنید؟
خواهر شهید: وقتی در مامویت و شهر سامرا در محاصره شدید بود متوجه شده بود که تولدم نزدیک هست، در همان شرایط با گوشیاش کلی استیکر تولدت مبارک برام فرستاده بود. به او گفتم آقا مهدی چه طوری در این شرایط تولد من رو یادت بود. گفت: «مگه میشه تولد خواهر گلم رو فراموش کنم». جدای از این پیام تبریکها برای روز تولدم کادو فرستاده بود در خونه، به دوستانش سفارش کرده بود که روز تولد من کادوی تولدم رو حتما در خانه برسانند.
مادر شهید: به کربلا سفر کرده بودیم و مهدی نیز به عنوان مدافع حرم آنجا بود؛ داخل حرم امام حسین (ع) به من گفت: «مادر یادت نره زیر قبه دعا کنید که آقا شهادتم رو امضا کنه». منم اولین دعایی که کردم به آقا گفتم: «این مهدی ما شهادت میخواد شهادتش رو امضا کن و قبولش کن».
در مسیر بازگشت ما را تا مرز همراهی کرد و بعد از آن نگران اوضاع سامرا بود. خودش دیگر وارد خاک ایران نشد، چون ممنوع خروجاش کرده بودند که نتواند به عراق و سوریه برود، اما بعد از پیاده روی اربعین که مجوز داشت از ایران خارج بشود دیگر وارد کشور نشد و در عراق مانده بود. مرا به برادرش سپرد. موقع خداحافظی حال بسیار عجیبی داشت انگار هر دو احساس میکردیم که آخرین دیدار است.
چند لحظه فقط او را نگاه کردم و با گریه روضه «جوانان بنیهاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید...» را برایش زمزمه کردم. یک ماه بعد از آن خداحافظی خبر شهادتش را آوردند.
انتهای پیام/ 113