به گزارش خبرنگار ساجد، بسیجی شهید «ابوالفضل عموئی» دوم مهر 1347 در تهران چشم به جهان گشود. وی مورخ هفدهم تیر 1366 در سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تصاویر وصیتنامه شهید «ابوالفضل عموئی»
متن وصیتنامه شهید «ابوالفضل عموئی» به شرح زیر است:
«شهادت میدهم به ولایت ائمه و معتقدم به ریاضت على و به درایت حسن و شجاعت حسین و به صبر در اسارت سجاد، به ظرافت در علم باقر به نیابت علم صادق، به حکمت موسی، به عزت رضا، به سخاوت جواد، به هدایت هادی، به سیادت عسگری، به غیابت مہدی، به نیابت عامه وی از برای مراجع تقلید و بالاخص برای امام خمینی و لعنت می فرستم بر دشمنان ایشان، از ابلیس تاریگان و امثال اینان.
در باب خواهش و سفارش، خواستم از قدر رهبر بگوئیم و عظمت این مر خدا را یادآور شویم و دوستان را به قدردانی بخوانیم. خواستیم از اهداف انقلاب بحث کنیم و خیر نیات و صحت راه را گویا شویم، و استواری در اصول اصلی را طلب کنیم، خواستیم حداقل از دوستان بخواهیم که برای بقای اسلام از هر چیز تمسک بجویند، و دیگر از آشنایان بخواهیم که سد راه نباشند، و لای چرخ انقلاب چوب نیاندازند خواستیم بگوئیم بخود بنگر نه به اهداف خود و ارزش انسان، چه کشف کرده اند؟ آیا با بی حجابی و بد حجابی و امثال اینها، انسانیت خود را منکر نمی شوید؟ با دلبستن به چیزهایی که شایسته دلبستگی نیست خود را به قدر آدم نیز قبول ندارند؟ خواستیم بپرسیم که آن ها که راه علمای اسلام را و مراجع را صحیح نمی پندارند، آن پاکتر از دهان رسول خدا، آن امام تر از امیرالمومنین ها، آن پیشانی گودافتاده ها آنها که زانو و نوک شصت پا کلفت کرده اند، آیا به گفته خدا نیز وقتی نمی گذارند؟ و آن را مخالف پرهیزگاری می پندارند؟ بهتر نیست به پاکی خود و امامت خود و تقوای خود ایمان خود تجدید نظر کنند؟ بهتر نیست که شک کنند که اثر روی پیشانی، زانو و انگشتان از سجده طولانی نیست؟ یا بلکه نعوذباالله جای بوسه ابلیس است؟ خواستیم از سست عنصرها از محافظه کارها، از صلح جوها، ترسوها، اشعری ها، دیگر از آن تندروهای آن بی صبرها، آن به اصطلاح جسورها، آنها که برای رهبری اسلام خط تعیین می کنند، آنها که محمد را بخاطر حدييبه سرزنش می کردند آنها که حسن را هنوز پس از قرن ها سازش کار و سلام جو و عافیت طلب میدانند. و حال یعنی رهبران این نهضت را و بخاطر ترس نه امام را بپرسیم آیا وقت آن نرسیده که از تاریخ اسلام و نه نوشته هم عاجز بودیم و نه وقت آن داشتیم و نیز چون نیک نظر کردیم، پر خویش در آن دیدیم ولی در هر گوشه این صحرا و نه دریا، صحرای خواستن ها، هر گرد و غباری حکایت از یک کمبود میکرد، و این نبود جز نم یاد خدا و تنها نم یاد خدا بهتر آنست، گرد و غبارها را فرو نشاند و سیل کند، و سدهای شیطانی را فرو ریزد در هر یک از این طلبيدن ها، مقاله ها، گفته ها، شاید چندین هزار جلد کتاب ولی اینها آنطور که باید مؤثر نبود، شاید بخاطر اینکه پر نویسنده در آن بوده، که در این صورت از ما نیز کاری ساخته نیست شاید عبارت جذاب و گیرا نبوده که باز مانده در این نفس شریکیم شاید نویسنده به یاد خدا قلم نرانده که در مورد ما نیز اعتمادی نیست اما آنچه بیشتر قسمت اعظم اثر را در این مورد برای حقیر تجلی می کند نبود یاد خدا در خواننده است که پناه میبرم از شر چنین اشتباهی به خدا و بیاد می آورم آخرین کلمه و سفارش علامه عارف، طباطبائی را که در آخرین دم با کوتاه ترین جمله، اصیل ترین خط مش مؤمن را بر مومنین تصویر کردند که اوصیکم بذکرالله، آری نسیان است، نسیان خدا، نسیان آتش، نسیان رحمت، نسیان مقام خلیفه اللهی در زمین که بندهای تقوی را پاره میکند، مانند خوک هوای خود را در هر جا با هر کس ارضاء میکند، مانند سگ در هر مورد و بی سبب بر سر و روی دیگری می پرد، و می خواهدش بدرد، مانند گاو سیری و پایان طعام نمی شناسد و تا چانه خسته نشده میخورد و برای او فرق نمیکند که حلال است یا حرام، نجس باشد یا پاک، گرسنه ای در کنارش باشد یا خیر؟
آری، همه گناهان از نسیان است، نسیان است که شب و روز پایکوبی می کند و این چشم جوانان را از محرمات خود پر می کند دیگری تنها بفکر عیش و نوش و جیب خود است، موقعیت بر ایشان فراهم می بینند، نوارها و عکسهای ممنوعه و غير مشروعه و نه بدتر از آن مواد مخدر تهیه می کند و باز فراموشی است که جوان از آن استقبال می کند و جملگی و دسته جمعی غیرت خود را می فروشد و بر خلفای ارض که تنها یاد خدا همه چیز را می دهند و خود نیز، می خندند. آنها نه آنکه ندانند وقتی از اصول دین و فروع آن می پرسی، وقتی از جلالیه و ثبوتيه می پرسی، وقتی از خدا و پیغمبرش و تاریخ اسلام وقتی از پیچیده ترین مسئله فلسفی و تفسیری قرآن تا کوچکترین مسئله شرعی فلان مرجع تقلید می پرسی، وقتی، وقتی و بطور بهت آوری پاسخ می دهند. تا می خواهی نصیحتی کنی هنوز (ب) را ... می گویند، و بدینوسیله می فهمانند که ما از شما... نگفته به وسط کلام می پرند و بسم ا... خیلی بهترین آن را می دانیم، شاید هم همین طور باشد، خدای نکرده بعضی هایشان بسیار حراف تر از ائمه جماعتند اما نمی دانند به دل خود رسوخ نمی دهند خود را به آن راه زده اند نمی خواهند با حقایق روبرو شوند، آنها تنها به فکر آسایش و لذت در دنیا و آخرت خدا را فراموش کرده اند برای آنها، آرامش زندگی بی دغدغه و هیاهو و برخورداری از امکانات یک زندگی مرقه کمال است. بعضی هایشان خیلی بلندتر می پرند، خیال نشستن روی کرات آسمانی را می کنند و جهان را بی منتها می پندارند، گیریم که اینطور باشد.»
انتهای پیام / 821