به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، نشست آشنایی با «عبدالعلی یزدانیار» رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس و راوی کتاب «صَدِ روسی» با حضور همرزمان وی، جمعی از نویسندگان و اصحاب رسانه با محوریت حاشیههای روایت و نگارش این کتاب در محل کتابفروشی بهنشر برگزار شد.
در ابتدای این مراسم، سردار حاج سعید اردستانی طی سخنان کوتاهی درخصوص کتاب «صَدِ روسی» و راوی آن اظهار داشت: خاطراتی که در کتاب صَدِ روسی روایت شده است، بسیار شیرین، جذاب و روان است. جذابیت این خاطرات بخاطر ویژگیهای روای کتاب است که دارای ویژگیهای خاصی است.
در ادامه، فرزند یزدانیار در سخنانی پیرامون پدر خود گفت: اولین راه تعالی و پیشرفت هر جامعهای بالابردن سطح فرهنگ آن جامعه است. من از نویسنده این کتاب که زمینه تعالی فرهنگی را فراهم آورده است، تشکر میکنم و خلق این کتاب را به ایشان تبریک میگویم.
وی عنوان کرد: پدر من در تمام دورانی که خاطراتشان را یادداشت میکردند، تلاش زیادی در جهت صحت و سقم آن داشتند؛ لذا من شاهد زحمات شبانه روزی ایشان بودم. ویژگی مهم ایشان شوخطبعیشان است و مباحث مادی برایشان مهم نیست.
عبدالعلی یزدانیار: ۲۰۰ بار «صَدِ روسی» را خواندهام
عبدالعلی یزدانیار، رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس و راوی کتاب «صَدِ روسی» در ادامه این مراسم گفت: خدا خواست که در مراسم رونمایی از کتاب «حاجی فیروز» با جناب آقای رشیدی نویسنده این کتاب آشنا شدم تا خاطراتمان را مکتوب کنیم و به دست اهلش برسد.
وی گفت: حقیقتاً نزدیک به ۲۰۰ بار خاطرات این کتاب را خواندهام. بدون اغراق یکی از چیزهایی که من از این کتاب فهمیدم که درخصوص آن یقین دارم تصرفاتی بود که تمام شهدایی که اسمشان در این کتاب آمده در روند کتاب داشتند. یکی از تصرفاتی که من در نگارش این کتاب درک کردم که کار شهدا بوده، این است که این کتاب خاصیتی همانند فیلم دارد؛ چراکه در نقاط مختلف کتاب جهشی به وجود میآید که خواننده را خسته نمیکند.
این رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس گفت: یکی از چیزهایی که من از آن راضی هستم، همین ویژگی کتاب است که خواننده از آن راضی خواهد بود.
میثم رشیدی: نمیشد انرژی این مرد با آن لهجه اصیل تهرانیاش را نادیده گرفت
میثم رشیدی در ادامه این مراسم با قرائت متنی به حواشی تدوین کتاب «صَدِ روسی» پرداخت و گفت: همین چند وقت پیش بود که دوستان سازمان تبلیغات در قالب سری برنامههای باهمستان، برای مجله خاطره انگیز کمان، یادوارهای گرفتند و وقتی استاد هدایتالله بهبودی پشت تریبون رفت، اذعان کرد همچنان پس از سالها، وقتی پشت تریبون قرار میگیرد، همان اضطراب همیشگی به سراغش میآید. همانجا فهمیدم از این اضطراب، گریزی نیست. البته نه این که چارهای نداشته باشد؛ یک چارهاش همین که مطالبمان را روی کاغذ بنویسیم تا هم چیزی از قلم نیفتد و هم این که وقت حضار را حتی به قدر ثانیهای هدر ندهیم.
این نویسنده افزود: حالا که به بهانه انتشار کتاب «صد روسی» در هم جمع شدهایم، بد نیست سری به حواشی نگارش و تدوین این کتاب بزنیم و برایتان چیزهایی تعریف کنم که شاید فرصت دیگری برای بیانشان نیابم. «صد روسی» کتابی 112 صفحهای و جمع و جور است که در آن، سعی داشتم خاطراتی از برادر بزرگوار، جناب یزدانیار را منعکس کنم؛ خاطراتی که در ذهن ایشان بیشتر از بقیه جا گرفته بود و انگار با تعریف آنها و اشتراکگذاریشان با مخاطبان، مثل باری سنگین از روی دوششان پایین میآمد.
نویسنده کتاب «صَدِ روسی» ادامه داد: بیش از دو سال از رونمایی کتاب «حاجی فیروز» که شامل خاطراتی از برادر جانباز، حاج فیروز احمدی است، میگذرد. (همین جا بگویم که ایشان مهمان ویژه برنامه امروز بودند اما زائر حرم رضوی شدند و قول دادند همه ما را در آنجا یاد کنند.) همان روز بود که مردی رعنا با پاهایی که از شدت جراحت به سختی قدم برمی داشت، من را به داخل اتومبیلش بُرد و سر صحبت را باز کرد. مایل بود خاطراتش را برایم بگوید تا کتاب شود. در گیر و دار تبلیغ و فروش «حاجی فیروز» بودم و هر چند روز، دوستان رسانهای مقدمات گفتوگو یا گزارشی درباره این کتاب را فراهم میکردند. یک روز باید با دوربین صدا و سیما به نانوایی حاج فیروز میرفتم و روز دیگر در دفتر فلان روزنامه، با انواع مسائل ریز و درشت، سوالپیچ میشدم... گفتههای مرد رعنای سفیدپوش در اتومبیل تیبای سفیدرنگ را احساساتی زودگذر دانستم و خیال کردم همین که پایش به خانه برسد و حاج خانم لیست خرید روزانه را به دستش بدهد و بچهها خرده فرمایشاتشان را بگویند، عاشقی یادش میرود! هنوز مدت زیادی از آن صبح جمعه و دیدار ماشینی نگذشته بود که تلفن محل کارم زنگ خورد. برادر یزدانیار خودش را معرفی کرد و اصرار داشت وقتی برای گفتوگوی حضوری تنظیم کنیم.
رشیدی خاطرنشان کرد: نوشتن چند کتاب دیگر برای شهدا، رزمندگان و جانبازان را در دست داشتم، اما انرژی این مرد با آن لهجه اصیل تهرانی اش را نمیشد نادیده گرفت. جلسات هماهنگی شکل گرفت و توافقات اولیه انجام شد. جناب یزدانیار به خاطر دردهایی که از جراحات جنگ داشت، شبها بیخواب میشد و چه فرصتی بهتر از دل شب برای یادآوری خاطرات؟ قرار بر این شد که خاطراتشان را بنویسند و پس از نوشتن هر خاطره، آنها را برای تدوین به دست من برسانند. دستخطشان بد نبود، اما مدتی طول کشید تا به آن عادت کردم؛ طوری که گاهی جملاتی را که خودشان نوشته بودند و نمیتوانستند بخوانند، برایشان میخواندم!
وی اظهار داشت: خاطرات مکتوب را میخواندم و آن را در قالب جملاتی جدید، مینوشتم. سعی داشتم لحن راوی در بین جملات باقی بماند. بعد از نوشتن هر خاطره، سوالات زیادی در ذهنم شکل میگرفت که پاسخهایش را در دیدار بعدی جویا می شدم. به همین منوال بود که گام به گام پیش رفتیم و ستونهای «صد روسی» زده شد. تک تک جملات کتاب، بارها توسط من و راوی خوانده شد و حتی آنها را به چندین نفر از دوستانی که دستی بر آتش نویسندگی و کتاب در حوزه دفاع مقدس داشتند، دادیم تا نظراتشان را قبل از چاپ کتاب بدانیم و کاستیهایمان را جبران کنیم. در این میان، سخت ترین بخش کار، دورخوانی کتاب با برادر بزرگوارم سردار حاج سعید اردستانی، یکی از فرماندهان یگانِ راوی در دوران جنگ بود.
این نویسنده ادامه داد: فرماندهای پرشور که هنوز هم در همان حال و هوا سیر میکرد و اطلاعات و حافظهاش از آن روزها اعجاببرانگیز بود. اختلاف نظرهای راوی با فرمانده خود در برخی حوادث و تاریخها اگر چه آموختههای ارزشمندی برای من داشت اما به شدت خسته ام کرد. باید در نقش میانجی، جملات را به نحوی بازنویسی میکردم که هم نظر راوی تامین شود و هم فرماندهای که به دقت و نکته سنجیاش ایمان داشتم، ناراضی نباشد. هر ویراست از کتاب که آماده میشد، راوی پرینتی از آن میخواست و غیر ممکن بود نکته جدیدی را به آن اضافه نکند. فیپای کتابخانه ملی آمده بود و باید نسخه نهایی شده کتاب را برای صدور مجوز به اداره فرهنگ و ارشاد میفرستادیم. هرگونه حذف و اضافه در این مرحله، غیر قانونی بود و در عین حال، باید نظر راوی نیز جلب میشد. در این میان، حال والدین دو شهید شاخصی که در «صد روسی» نامشان را برده بودیم هم وخیم
در انتهای این مراسم کتاب «صَدِ روسی» با حضور نویسنده، راوی و اهالی فرهنگ و هنر رونمایی شد.
انتهای پیام/ 121