به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، بیست و هشتمین محفل شعر قرار با حضور استاد «غلامرضا سازگار»، «فضهسادات حسینی» و جمعی از شاعران و علاقهمندان این حوزه در باشگاه خبرنگاران پویا برگزار شد.
مشروح سخنان استاد «سازگار» در بیست و هشتمین محفل شعر قرار:
پدرم مداح نبود؛ اما خیلی اصرار داشت من را همراه خودش به جلسات مذهبی ببرد. علت اینکه برق مداحی در وجود ما زده شد این بود که شب اول محرم با پدرمان رفته بودیم نماز جماعت، آقا پسری خواند؛ آن آقا پسر هم فکر میکنم از دنیا رفته مرحوم آقای شهری بود که خواند من هم متوسل به امامحسین (ع) شدم و از ایشان خواستم که رویم را زمین نزند که الحمدالله توفیق نوکری عنایت کردند.
اصلاً کار ما عنایت اهل بیت بود. من در سن 12 سالگی نه میدانستم عروض چیست و نه قافیه، اما تمام اشعاری که میگفتم با قوانین شعری بود برای همین است که الان حس میکنم از آن اول مورد عنایت اهلبیت (ع) بودهام.
ما شعر که میگفتیم استادمان مرحوم آقای مولوی در قم، میگفت شعر را بگویید اما نخوانید. 2 سال بعد این شعر را بخوانید چراکه تکامل پیدا میکنید و این شعر دیگر به دلتان نمیچسبد و همین هم بود، هر شاعری شعر قدیمش زیاد به دلش نمیچسبد.
ماجرای اولین صله و مداحی در نانوایی
من میخواستم در بچگی بیشتر در جلسات مداحی کنم، دعوتم نمیکردند، آمدم در محل هیئتی درست کردم به نام نونهالان و بچهها که بهانهای بشود برای خواندن خودم که کمکم وقتی خواندن ما را دیدند، بزرگان ما را دعوت کردند و من یادم است 2 تا هیئت میخواستند ما را ببرند و یکی از آنها گفت اگر بیایی در هیئت ما 2 زار میدهم.
من در جوانی آمدم تهران، نانوا و شاتر بودم و مدح امیرالمؤمنین میخواندم در حالی که نان می پختم و مشتریهایی که میآمدند نان میگرفتند، نمیرفتند و میایستادند و گوش میدادند.
ماجرای عنایت امام حسن (ع)
یک سالی ماه محرم و روز عاشورا سرما خوردم و سینهام محکم گرفت و تا 2 ماه نشد مداحی کنم. فردی به من گفت که برو یک کاسبی را دنبال کن دیگر نمیتوانی بخوانی. خانمم گفت سفره امامحسن (ع) بیانداز انشاءلله خوب میشوی، قسمت شد ما رفتیم مشهد آقای انصاریان در حرم امام رضا گفت بلندگو را دست بگیرم و متصل شوم. حالا غصه داشتم من که نمیتوانم بخوانم چرا آمدم، اما وقتی بلندگو را برداشتم دیدم صدایم باز شد.
زنگ زدم منزل گفتم شما سفره امامحسن (ع) انداختید؟ گفت بله سفره انداختیم یکی از آقایون مداح آمد منزل ما و گفت که شما سفره امامحسن (ع) دارید؟ گفتیم: بله؛ گفت: من خواب دیدم به من گفتهاند خانه فلانی سفره امامحسن (ع) است و شعر خودش را هم میخواند که من نوحهای را درست کرده بودم "ای ماهی دریا برایت گریه کرده / ای پیغمبر و زهرا برایت گریه کرده" نوحه سبک قدیمی بود آن زمانها این نوحه را میخواندند.
آن روز فرهنگ جامعه شعرهای قرص و محکم قوی میپسندید. اما در حال حاضر اشعاری که خوانده میشود نه وزن دارد و نه قافیه. شورهایی که خوانده میشود اصلاً قابل چاپ نیست و نمیشود به آنها شعر گفت. اما زبان حالهایی است که نسل جوان میپسندد. امروز نوآوریها کم است. ما هم که مجریه نداریم فقط نصحیت میکنیم اینها را نخوانید. البته من کوچکتر از آنم که بخواهم آنها را نصیحت کنم اما در عین حال برخی از جوانهای شاعر گوی سبقت را از ما پیرمردها گرفتهاند، واقعا اشعاری میگویند که مضامین نو و زیبا و کلمات زیبا دارد.
سازگار را هر کجا دیدید با تیر بزنید
ما آنقدر مبارز نبودیم که ساواک ما را دستگیر کند؛ اما فرار میکردیم. آقای تیمسار «ملاحیدر» گفتند «رفتم در ساواک اجازه بگیرم برای مجلسی، دیدم که گفتند غلامرضا سازگار را هر کجا دیدید با تیر بزنید؛ اما سعادت شهادت را نداشتیم و انگار خدا میخواست ما بمانیم تا این نخل میثمها را برای امامحسین (ع) خرج کنیم».
خدا رحمت کند شهید «زینالدین» میگفتند: «شما هی میگویید زود شهید بشوید و میخواهید زود بساط خودتان را جمع کنید و بروید با شهادت شما یک نفر از نیروی اسلام کم میشود، من همیشه اینطوری دعا میکنم که خدایا اگر نفع اسلام در شهادت من است، من شهید شوم و اگر نفع اسلام در ماندن من است، بمانم». منتهی خوب ما تا اشعار انقلابی میگفتیم خودمان را لو نمیدادیم. اشعار را به رفقا میدادیم تا بخوانند. شعری بود که «آمدهام تا نهضت خون و شرف بر پا کنم / بهترین برنامهام را کربلا اجرا کنم/ آمدم تا بین انسانساز و انسانسوز را / داوری در انقلاب سرخ عاشورا کنم» این شعر تبعات زیادی برای ما داشت.
گزارش شبکه دو سیما از محفل شعر قرار
یکی از دانشجوها که بعد دیگر ندیدمش تا از او تشکر کنم، گفت: این «تهرانی» 14 روز مرا شکنجه داد تا بگویم این شعر برای چهکسی است و من مقاومت کردم و نگفتم و من اگر بودم از مقاومتش نه برای خودم تشکر میکردم؛ بله بحمدالله نسبت به جریانات آنروز بیتفاوت نبودیم، حالا اگر خوب نتوانستهایم انجام بدهیم.
رهبر انقلاب در روز ولادت حضرت زهرا (س) فرمودند آقای سازگار با هنرش و ذوق شعریش عرش را به فرش منتقل میکنند. ایشان همیشه به من لطف داشتهاند.
باید شعر را برای اهل بیت گفت
این را به دوستانم عرض میکنم که شاعری عنایتی است از طرف خداوند و حیف است که این اشعار و این گوهر را آدم بهپای غیر از اهلبیت بریزد.
شعرای ولایی چون ممدوحشان بالا است شعرشان هم بالا است یعنی شعر غیر ولایی باید ممدوح را ببرد بالا تا با شعرش مقایسه کند اما شاعر ولایی هرچه شعر را ببرد بالا ممدوحش بالاتر است ما چه بگوییم برای آقای امیرالمومنین (ع).
پسری بود که پدرش و مادرش ناصبی بودند و در سن هفت سالگی اولین شعری که گفت در مذمت پدر و مادرش بود که از رحمت خدا دور میشوید چراکه به برای امیرالمؤمنین ناسزا میفرستید. پدر و مادر تصمیم گرفتند سر او را جدا کنند که او فرار کرد این روایت را علامه امینی در الغدیر مینویسد که آمد پیش شاعری شیعی گفت: من این شعرها را گفتهام پدرم میخواهد سرم را ببرد آن شاعر واقعاً فکر نمیکرد این بچه هفت ساله؛ این اشعار را سروده باشد.
گفت: امتحانم کن وقتی امتحانش کرد گفت: میخواهی فرزند من بشوی خرجت را میدهم و زندگیت را اداره میکنم تنها برای امیرالمؤمنین شعر بگو آنقدر برای امیرالمؤمنین شعر گفت که ادعا کرد اگر کسی فضیلتی از امیرالمؤمنین بگوید که من آن را شعر نکرده باشم این اسب و خرجین و محتوای درونش را به او میدهم، دستهدسته میآمدند فضایل امیرالمؤمنین را میگفتند و سید اشعارش را میخواند و از هفت سالگی شاعر در خانه امیرالمؤمنین شد.
در ادامه این محفل شاعران به شعرخوانی پرداختند که در ادامه متن برخی از اشعار را میخوانید:
رضا رسولزاده
وقتش شده که جامهی دل را رُفو کنم
فکری برای این دلِ بی آبرو کنم
قبل از قَدم گذاشتَنَم در حسینیه
باید به اشکِ دیده دوباره وضو کنم
در روزهای ماهِ مُحرَّم که مُحرِمَم
حِیف است جز به مَحرمِ تو گفتوگو کنم
هر کس به حاجتی به حضورِ تو میرسد
من گریه در عزای تو را آرزو کنم
با دستههای سینهزنی میکنم طواف
توحید را به هیئتِ تو جُستجو کنم
من بیاراده رو به حَرَم میدهم سلام
هر وقت خواستم به خدای تو رو کنم
این اشکهای قیمتیام را گرفتهام
تا مادرت بیاید و تقدیمِ او کنم
نصیبا مرادی
با اینکه روزگار به وفق مراد نیست
با صبر دلخوشیم! توقع زیاد نیست
خود را سپردهایم به آشوب سرنوشت
دیگر امید راحت ازین گردباد نیست
بیچاره ما که اینهمه با خود غریبهایم
آری! به صدق آینهها اعتماد نیست
روزی بهشت را به «دو گندم» فروختیم
بازار دین_فروشیمان هم کساد نیست
گاهی سکوت کرده و گاهی گریستیم
صبر و گلایه با غم ما در تضاد نیست
دنیا مترس! ناله ما بیاثر شده ست
آهی برای خسته دلان در نهاد نیست
سجاد امیدا
سر به زیر آمده و بار گناه آورده
نوکرت بر درت ای شاه پناه آورده
معصیتها نه فقط هجر به دنبال آورد
بلکه بیچارگی و روی سیاه آورده
دست خالی و دلی تنگ و دو چشم گریان
نوکرت هیچ نیاورده و آه آورده
توبه کرده ست و دگر سخت پشیمان شده است
اشک چشم است که بر توبه گواه آورده
با خودش گفته مرا نیز نجاتم بدهد
او که حر را ز لب چاه به راه آورده
قَسَمت میدهم آقا به همان آقایی
که غم و غصه خود را سوی چاه آورده
توبهاش را بپذیر و بِگذر از گنهاش
او که غافل شده و عمرِ تباه آورده
سم اسب و طمع و نیزه خصم و کینه
چه بلایی به سر پیکر شاه آورده
رضا آرن
حسینیه بهپا کردند در جنت پیمبرها
و غرق اشک خواهد گشت پله پله منبرها
شمیم عطر یک پیراهن خونین دلم را برد
به این ترتیب شد در اشک چشم نوکرها
همیشه چایی روضه عجین با ناله و اشک است
که در هرم غمت جوش آمده آب سماورها
سرت بر نیزه بالا رفت و حالا بِین هر هیئت
میان روضه پایین است از داغ غمت سرها
به یاد دختر دردانه و بی گوشوار تو
بدون گوشواره روضه میآیند دخترها
تو یک اکبر فرستادی به میدان ظهر عاشورا
ولی افتاد روی خاک گوشه گوشه اکبرها
منبع: تسنیم
انتهای پیام/ 113