گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «همسرم روبروی مسجد هدایت کار میکرد که با انقلابیون این مسجد و آرمانهای امام خمینی (ره) آشنا شد. چند روز از تولد فرزندم نگذشته بود که تظاهرات شدت گرفت. فرزندم را به مادرم میسپردم و به تظاهرات میرفتم. پدرم میگفت اگر برایت اتفاقی بیافتد من به دخترت چه بگویم.»
متن بالا برگرفته از سخنان «زهرا موسوی» از زنان مقاوم دوران دفاع مقدس و مادر دو شهید به نامهای «سیدعلی و سید علیمحمد موسوی» است. وی در گفتوگو با خبرنگار ما به تشریح فعالیتهایش در کمک به جبهه پرداخت که در ادامه میخوانید:
سال ۵۹ عضو بسیج شدم. آن زمان در کرج زندگی میکردیم. همسرم بچهها را نگه میداشت و من برای اقامه نماز جمعه و کمک به جبهه به تهران میآمدم. مدتی بعد به تهران نقل مکان کردیم. ابتدا در مسجد فعالیت داشتم، اما مدتی بعد به همراه دخترم به مناطق جنوب کشور و کردستان رفتم. آن زمان دامادم در جبهه بود. هر بار که وضعیت قرمز میشد، دخترم گریه میکرد و نگران همسرش بود. در نخستین اعزامم به چایخانه اهواز با مادر شهید علمالهدی آشنا شدم. آنها فعالیتهایی مختلفی همچون بستهبندی، شستن لباس و ملحفه، دوخت بادگیر و... داشتند. در آنجا روزانه حدود ۲۰۰ نفر کار میکردند.
وقتی لباس رزمندگان را میآوردند، ابتدا آنها را در حوضی خیس میکردیم. سپس چند نفر باقیمانده اعضای بدن رزمندگان را برمیداشتند و خاک میکردند. افراد دیگر هم آن لباسها را شسته، پهن و اتو میکردند.
به تهران هم که میآمدم، در مسجد فعالیت داشتم. در آنجا هم پتو میشستم. گاهی هم پتوها را به خانه میآوردم و میشستم. یک روز در مسجد در حال دوختن لباس برای رزمندگان بودم که به من گفتند شما استراحت کنید. من تعجب کردم و گفتم چرا وقتی این همه کار داریم باید من استراحت کنم. با اصرار آنها به خانه آمدم. به خانه که رسیدم، همسرم گفت خانه را مرتب کن، پسرمان مجروح شده است و به خانه میآید. گفتم اگر مجروح شده است، ما باید به دیدن او برویم نه اینکه او به خانه بیاد. در همان لحظه فهمیدم که سید علیمحمد شهید شده است. خطاب به همسرم گفتم «به من دروغ نگو، او شهید شده است و من راضی به رضای خدا هستم. جنگ است و هر اتفاقی میتواند در آن رخ دهد.»
پس از شهادت پسرم فعالیتهایم نه تنها کم نشد بلکه بیشتر هم شد. از طرف پایگاه مالک اشتر قند میشکستم، برنج میپختم، بادگیر میدوختم و کارهای مختلفی انجام میدادم.
جنگ که تمام شد، خانه ما همچون یک پایگاه شده بود. در آن مراسمهای مذهبی مختلفی برگزار میشد تا اینکه تصمیم گرفتیم خانه قدیمیمان را بکوبیم و یک خانه نو بسازیم. همسرم به یک شرط این کار را کرد و آن هم این بود که یک حسینیه بسازیم. در حال حاضر حسینیهای به نام «علیاکبر» داریم که در آن مراسمهای مذهبی و کلاسهای قرآن برگزار میشود. اهالی محل که خانواده شهید نیز هستند هم عکس شهدایشان را آوردند و در آنجا گذاشتهاند. حالا این حسینیه به یک خانه شهید تبدیل شده است که جوانان در کنار خانواده شهدا در این حسینیه به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت میپردازند.
انتهای پیام/ 131