گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «پدرم الگوی من است. در دورانی که من سن و سال کمی داشتم، پدرم به طور غیرمستقیم آموزشهایی به من داد که بعدها مفهوم آنها را فهمیدم. او هرگز ما را با خودش به کشورهای مختلف که برای ماموریت میرفت، نمیبرد. مادرم گاهی گلایه میکرد که ما هم به سفر نیاز داریم اما پدرم مخالفت میکرد.»
متن بالا برگرفته از سخنان محمدمهدی منافی فرزند هادی منافی وزیر بهداری در دوران دفاع مقدس است. او تحصیلات تکمیلی در رشتههای مهندسی عمران و مدیریت رسانه دارد و یک رزمنده در جبهه فرهنگی است. در ادامه متن گفتوگوی خبرنگار ما با وی پیرامون فعالیتهای پدرش و همچنین برادر شهیدش «محمد منافی» را میخوانید:
دفاعپرس: چه توصیفاتی از برادر شهیدتان شنیدهاید که آن را سر لوحه کارتان قرار میدهید؟
من متولد ۶۴ هستم. برادرم سال ۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسیده است. داستان جبهه رفتن محمد برای من بسیار جالب بود، زیرا او اصرار به حضور در جبهه داشت و در مقابل مادربزرگم به جهت اینکه محمد تک فرزند بود، با افراد بزرگ صحبت میکرد تا برادرم را راضی کنند که او به جبهه نرود. یک مرتبه برادرم نزد آیت الله طبرسی میرود. وی علت اصرار محمد را برای جبهه میپرسد و سپس میگوید که تو هنوز سن و سال کمی داری. میتوانی سال بعد بروی. برادرم در حضور وی حرفی نمیزند، ولی وقتی از اتاق خارج میشود به پدرم میگوید که اگر جنگ برای هم سن و سالهای من تکلیف نیست، چرا فتوا نمیدهند.
یک مرتبه نیز برادرم نزد امام خامنهای (مدظله العالی) میرود، ایشان هم میفرمایند که تو همچون یک پیازچه میمانی. با پیازچه فقط میشود یک لقمه نان و پنیر خورد، ولی اگر پیاز شود، میشود با آن یک آبگوشت پخت. برادرم پاسخ میدهد «اگر این پیازچه خراب شد و به پیاز نرسید، حیف میشود.»
مادربزرگم همچنین نامهای هم به امام (ره) مینویسند و از ایشان میخواهند که محمد را راضی کنند که به جبهه نرود. پدرم یک روز به محمد میگوید که اگر امام (ره) بگویند که شما به جبهه نروید، چه کار میکنید. گفت امام (ره) امام ملت است نه امام محمد. مطمئن هستم که امام این سخن را نمیگویند. بعد از اعزام محمد، آقای محلاتی از دفتر امام (ره) به پدرم زنگ میزنند و میگویند که امام فرمودند نامه مادر شما را چه کنیم؟ پدر پاسخ میدهد «ایشان امام هستند ما که تعیین تکلیف نباید بکنیم. ما اصلا جواب نمیخواهیم.» آقای محلاتی گفت «امام فرمودند که ایشان مکلف است و خودش تصمیم گرفته است.» پس از شهادت محمد، حضرت امام تماس گرفتند و فرمودند «أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ».
دفاعپرس: از علاقه پدرتان به محمد برایمان بگویید.
پدرم به جهت اینکه محمد نخستین فرزندش بود، او را خیلی دوست داشت. در حال حاضر که چندین سال از شهادت محمد میگذرد، هر وقت اسم محمد میآید، پدرم بغض میکند. پدرم وسایل محمد را نگه داشته است. در بین وسایل، موتور و ساعتش را خیلی دوست دارد.
پس از شهادت محمد، پدرم اسم من را محمدمهدی و برادرم دیگرم را محمدعلی گذاشت. اسم خواهرم زینب است، گاهی به شوخی او را محمدزینب صدا میزنیم. من هم نام فرزندم را محمدهادی انتخاب کردم.
دفاعپرس: دکتر هادی منافی از جمله وزرایی است که نقطه ابهامی در خصوص فعالیتهای وی وجود ندارد، در خصوص توجه وی به بیت المال برایمان توضیح میدهید.
پدرم در دوران دفاع مقدس به همراه معاونان خود برای سرکشی به جبهه میرفت و در تخلیه خرمشهر، جزو آخرین کسانی بود که شهر را خالی کرد؛ زیرا گفته بود که مشخص نیست جنگ چقدر ادامه داشته باشد، باید تجهیزات اتاق عمل را برداریم. آنها وسایل را بار ماشین میکنند و از شهر خارج میشوند. پدرم میگفت ما جزو آخرین نفرها بودیم که از شهر خارج شدیم. بعد از ما چند نیروی نظامی نیز عقب نشینی کردند.
پدرم در دوران خدمت خود هرگز به مکانی که برادرم مستقر بود نمیرفت، زیرا معتقد بود که محمد باعث میشود تا ناخواسته به سمتش برود و نمیخواست با اموال دولتی این را انجام داده باشد. پیش از اینکه برادرم به آخرین عملیات برود، یکی از معاونان پدرم بدون اینکه پدرم بداند، او را به مکان استقرار برادرم میبرد. در آنجا پدر و برادرم همدیگر را میبینند و چند عکس یادگاری میگیرند.
من هم گاهی اوقات برای دیدن پدرم به محل کارش میرفتم. در آنجا اجازه نداشتم از اموال دولتی استفاده کنم. اگر حتی به یک برگه نیز نیازمند میشدم حتما آن برگه را هزینه شخصی خودش تهیه میکرد.
به خاطر دارم که در دورانی که پدرم به ماموریتهای مختلف میرفت، مادرم از اینکه ما را با خودش نمیبرد گلایه میکرد. اما حالا که بزرگ شدهام درک میکنم که پدرم چه کار خوبی انجام داده است. او نمیخواست ما با اموال دولتی و بیت المال به سفر برویم.
پدرم و معاونانش در سفرهایی که میرفتند هدایای گران بهای زیادی دریافت میکردند. یک مرتبه به وی یک ماشین گرانقیمت هدیه دادند. پدرم درخواست میکند که در ازای این ماشین لوکس چند ماشین دیگر بدهند. آنها هم به پدرم ۴۰ ماشین میدهند. پدرم این ماشینها را به دولت تحویل میدهد و در ازای هر کدام از آنها ۴ جیپ برای شکاربانان محیط زیست میگیرد. این در حالی است که پدرم میتوانست آن ماشین گرانبها را بگیرد و استفاده کند.
در اواخر مسئولیت پدرم در سازمان محیط زیست، به تمام معاونان خودش میگوید که تمام هدایایی که تا به امروز دریافت کردهاید را بیاورید. پدرم تمام وسایل را تحویل میگیرد و آنها را لیست میکند. آن لیست را در اختیار دفتر آقا قرار میدهد و میگوید که ما با این اموال چه کار کنیم. آنها هم میگویند یا خودتان آنها را در راه خیر خرج کنید و یا اینکه پول آنها را بدهید تا ما به نیازمندان بدهیم. در همین زمان پدرم پست مدیریتی خود را به خانم ابتکار تحویل میدهد. معاونانی که از این کار ناراحت شده بودند به خانم ابتکار میگویند که اموال سازمان در اختیار آقای منافی است. پدرم برای این که این تهمت از بین برود و از سوی دیگر پولها حیف نشود، پول همه این هدایا را به بانک مرکزی تحویل میدهد.
دفاعپرس: چه درسهایی از پدر آموختید؟
پدرم آموزشهایی را به صورت مستقیم و غیرمستقیم به من داد تا بتوانم راه درست را در زندگیام پیدا کنم. او یک گنج گرانبهایی را به من داد که امیدوارم بتوانم آن را برای فرزندانم ارث بگذارم. پدرم برای من حقوق نجومی و سکوی نفتی به ارث نگذاشت اما یک نام نیک به من سپرد. همچنین او نوک کوه را که همان هدف زندگی است نشانم داد. من از او آموختم که اگر هدفم را ندانم و نشناسم، در مسیر زندگی به انحراف میروم.
زمانی که بچه بودم، پدرم برای من آرپیجی اسباب بازی خرید. به من گفت تا زمانی که نگفتهام آن را شلیک نکن. من وسوسه شدم و قبل از اینکه پدرم بگوید، ماشه را فشار دادم. گلوله آرپیجی مستقیم وسط پیشانی پدرم اصابت کرد. او چند دقیقه سرش را گرفت. منتظر بودم که پدرم با من دعوا کند اما او هیچ حرکتی نکرد. من به سمتش رفتم و خواستم تا من را ببخشد. امروز که خودم فرزند دارم، فهمیدم که در آن بازی چه درس بزرگی گرفتم. اول این که هر چقدر هم سرت شلوغ باشد، باید برای خانوادهات وقت بگذاری. از سوی دیگر اگر عصبانی هستی، هیچ چیزی نگو که بعدها پشیمان شوی.
من در دوران مدرسه، با فرزندان افراد بزرگی همکلاس بودم، میدیدم که آنها زودتر از اینکه به بلوغ ذهنی برسند، وارد سیاست میشدند اما پدرم به من اجازه چنین کاری نداد. این امر باعث شد که من با دانش و اطلاعات وارد جامعه و سیاست شوم.
ادامه دارد...