به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، جعفر طهماسبی از نیروهای تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) روایت کرد: ما در گردان تخریب لشکر 10 یک شهید داشتیم به نام «رسول فیروزبخت» که روحیات خاص خودش را داشت. روابط عمومیاش عالی بود و وقتی هم به او نزدیک میشدیم و رفاقت میکردیم دیگر دوست نداشتیم از او جدا شویم.
در عملیاتهایی که با او میرفتیم در اوج سختی و تلخیها او را پر روحیه و انرژی میدیدیم. نترسی و دلاوریاش در عملیاتها هم زبانزد بود.
رسول فیروزبخت در پاییز سال 66 با انفجار مین والمری با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما را تنها گذاشت. یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر عملیات کربلای 5 در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضان خلیلی پسری داد که اسمش را رسول گذاشت.
این رسول کوچک از وقتی که هوش و حواسش به جا آمد قاطی همسنگران پدرش بود و هر هفته با حاج رمضان در جمع بچههای تخریب لشکر 10 در هیات الوارثین شرکت میکرد. از همان روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود.
وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزو نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم بازیگوشیاش شروع میشد و در دقایق اولیه جیبهایش را پر از ترکشهایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود.
با مقر الوارثین انس و الفت عجیبی داشت. این رسول ما را به یاد آن رسول میانداخت. رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود.
بارها و بارها در ایام عید نوروز که به بازدید از مناطق جنگی میرفتیم همراه ما بود. خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال برای زیارت مقر الوارثین به منطقه عملیاتی رفته بودیم، در جاده فکه از ماشین پیاده شد و در یک لحظه غیبش زد. ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند و رسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت. وقتی برگشت گونههایش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده.
ما به رویش نیاوردیم، اما حاج رمضان خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم، دیدم داخل یکی از قبرهایی که بچههای زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و گریه میکند، حالش خیلی خوش بود، از صمیم قلب برایش دعا کردم و خدا را شکر کردم که چنین هدیهای به من داده است.
آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی تخریبچی شهید مدافع حرم شد و به آرزویش رسید.
انتهای پیام/ 141