«افضل بلوکی» مبلغ انقلاب و امدادگر دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در زاهدان اظهار داشت: هوا ابری بود و دانشآموزان داخل حیاط مدرسه مشغول شیطنت بودند که ناگهان ماشینی وارد مدرسه شد و مردانی با کت و شلوار سفید و عینک دودی با هیبتی ترسناک اقدام به دستگیری یکی از بهترین معلّمین مدرسه کردند و رفتند.
وی گفت: دانشآموزان به بازی و تفریح خود ادامه دادند؛ ولی این ماجرا ذهن مرا را به سختی مشغول کرد و بعد از پرسوجو فهمیدم که آن افراد ساواکی بودند و آن معلّم یک انقلابی به تمام معنا بوده است؛ و این ماجرا باعث روشنشدن ذهن من از اطراف شد؛ و فهمیدم که در شهر و میان مردم چه میگذرد و باعث نفرت از شاه و ساواک و علاقه به انقلاب شد.
بلوکی افزود: این چنین بود که همراه با برادرم شروع کردیم به تهیّهی کاغذ و کاربن و شبها را تا صبح به نوشتن میپرداختیم و صبحها در راه مدرسه آنها را پخش میکردیم.
وی ادامه داد: کمکم دانشآموزان دیگر هم علاقمند شدند و وقتی تعدادمان به حد خوبی رسید، تصمیم به برپایی تظاهرات گرفتیم؛ و از روی دیوار مدرسه به خیابانها میرفتیم و به همراه بچههای مدرسهی پسرانه، یک گروه شده و تظاهرات و راهپیمایی ایجاد میکردیم، افراد و اهالی محل به پدر و مادرم گفته بودند که هر وقت تظاهرات میشود، پسر و دختر تو جزو پرچمدارهای تظاهرات هستند؛ و به طبع خانواده مانع این کار ما میشدند. اما به لطف خدا آنها هم آگاه شدند.
مبلغ انقلاب بیان داشت: در آن روزها، گروههایی بودند که بر ضدّ انقلاب و انقلابیّون فعّالیت میکردند؛ و باعث ایجاد رعب و وحشت میشدند. از جمله حزب رستاخیز که واقعا وحشیصفت بودند و بیشتر از ساواک، مردم را شکنجه و آزار میدادند.
امدادگر دوران دفاع مقدّس ادامه داد: روستای محلّ زندگی ما «سیاه کل» نام داشت به خوبی به یاد دارم در زمستان نفت را قطع کردند و زمستانهای سیاه کل که همیشه پوشیده از برف بود، در آن سال باران هم به خود ندید؛ و شعار ما این بود: «به کوری چشم شاه، زمستون هم بهاره».
وی اظهار داشت: بعد از انقلاب، گروهک مجاهدین خلق ایجاد شده بود و من برای کسب اطّلاع از فعّالیت این گروهک، تصمیم گرفتم تحت نظارت معلّم خودم عضو این گروه شوم؛ و این کار را نیز کردم. امّا مدّت زیادی دوام نیاوردم و چیز زیادی هم دستگیرم نشد و از آنجا بیرون آمدم.
بلوکی ادامه داد: روزها گذشت تا اینکه جنگ شروع شد و در همان زمان روحانی برای تبلیغ به شهر ما آمد و باعث ایجاد علاقه به تبلیغ در وجود من شد؛ و عزم رفتن به قم کردم که مادرم مخالفت کرد، امّا پدرم اجازهی رفتن به من داد.
امدادگر دوران دفاع مقدّس گفت: با ورود به حوزه، صحنهی دیگری از زندگی برای من رقم خورد. سال دوم جنگ برای تبلیغ به شهرهای اهواز و آبادان و دزفول میرفتم. اوّلین سفر من به دزفول بود؛ و آنجا بود که صحنههای واقعا عجیبی را دیدم. به عنوان مثال زیر زمینی را بمباران کرده بودند و بعد از چند روز گروه امداد توانسته بودند افراد را از زیر آوار بیرون بکشند؛ و یک نوزاد شش ماهه زنده مانده و در حال مکیدن انگشت خود بود.
مبلّغ انقلاب بیان کرد: روزها گذشت و رفت و آمدها به جنوب زیاد شد و یک سری هم به عنوان امدادگر اعزام شدم؛ و بعد از آن به کردستان رفتم و یک سال و نیم در کردستان کارهای پشت جبهه انجام میدادم، از سال 1364 تا 1365، مسوولیّت واحد خواهران حوزهی علمیّهی اهل سنّت کردستان را به من دادند؛ و من اقدام به برپایی کارگاه خیّاطی کردم.
وی اظهار داشت: فعّالیتهایی مانند بستهبندی لوازم و مایحتاج رزمندگان و کارهای پشتیبانی از جبهه را انجام میدادیم. مشکلات زیادی داشتم، امّا به هر حال با همهی آنها کنار آمده و درسم را هم با آن شرایط ادامه میدادم؛ تا اینکه سطح 3 حوزه را به دست آوردم.
بلوکی ادامه داد: پس از آن برای ادامهی تحصیل به قم بازگشته و از طرف دفتر تبلیغات در سال 1366 به بوشهر اعزام شدم. در آنجا از من خواستند حوزهی علمیّهای ایجاد کنم و در قبال این کار دیدار با امام; را به من نوید دادند. من هم با شور و شوق حوزهی علمیّهی فاطمیهی بوشهر را ایجاد کردم و به همراه تعدادی از افراد حوزه به تهران و دیدار امام; رفتیم.
وی افزود: مام طول مسیر برای دیدن ایشان لحظهشماری میکردم. امّا وقتی به حسینیّه رسیدیم، دیدار تمام شده بود و مردم در حال برگشتن بودند و سربازها اجازهی ورود به ما ندادند؛ امّا وقتی اصرار ما را دیدند، موضوع را با امام; مطرح کرده بودند و ایشان اجازهی دیدار دادند و این افتخار نصیب ما گشت و بعد از آن به قم برگشتم و به درسم ادامه دادم.
بلوکی بیان کرد: در سال 1367 ازدواج کرده و به درس و تبلیغ هم ادامه دادم و تولّد فرزندم مسوولیّتم را سنگینتر کرد؛ و همچنان به تبلیغ میپرداختم تا اینکه در سال 1372 شوهرم به زاهدان منتقل شد و فصل جدید زندگی من در زاهدان رقم خورد و در زاهدان مشغول تبلیغ و بعد از آن به حرفهی معلّمی در این شهر مشغول شدم و بعد از آن نیز مدرّس دانشگاه شدم.
مبلغ انقلاب گفت: اما سخن من به همهی دختران جوان این است: «خانم بودن، مادر بودن و همسر بودن خانمها از استاد بودن و اقتصاددان بودن و همه چیز مهمتر است.»
انتهای پیام/