کتاب "خاکریز پیشانی" روایتی مستند از پدافند گردان حمزه‌ لشکر ۲۷ در عملیات والفجر ۸

"خاکریز پیشانی" روایتی مستند از پدافند گردان حمزه‌ لشکر 27 در عملیات والفجر 8 به قلم آقای علی‌رضا اشتری به چاپ رسید.
کد خبر: ۳۷۵۷۰
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۲ - 03January 2015

کتاب

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، «خاکریز پیشانی، روایتی مستند از پدافند گردان حمزهی لشکر ۲۷در عملیات والفجر ۸» به قلم علیرضا اشتری در نشر ۲۷ (مرکز فرهنگی هنری روایت ۲۷ بعثت) به چاپ رسید.

لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) از یگانهای عملکنندهی عملیات والفجر ۸، در جادهی فاو ـ امالقصر وارد کارزار شد و پدافند این جناح از عملیات را به عهده گرفت. گردان حمزه در مرحلهی اول عملیات، جنگ بسیار سختی کرده بود و توان خود را از دست داده بود، اما با بهرهگیری از باقیماندهی نیروهای گردانهای شهادت و سلمان، سازمان رزم خودش را تکمیل کرد و اسفند ۱۳۶۴ به مدت ۵ روز در خط پدافندی جادهی فاو ـ امالقصر مستقر شد. با اینکه یک ماه از عملیات گذشته بود، دشمن تقریباً هر شب تلاش میکرد به هر شکلی که شده منطقه را دوباره پس بگیرد. اما با مقاومت رزمندگان اسلام، نمیتوانست با پاتکهای مدامشان این کار را انجام دهد.

در آن پنج روز، پدافندِ پیشانی جادهی فاو ـ امالقصر به عهدهی گردان حمزه بود و چهار پنج کیلومتر خط در اختیار داشت. دستهی اول گروهان سوم گردان حمزه در این چند روز پدافند، در خاکریز پیشانی مستقر بود و این کتاب، روایت یکی از آدمهای این دسته از اتفاقهای آن پنج روز است.

«خاکریز پیشانی» در ۳۴۸ صفحه، در قطع رقعی با شمارگان ۳۰۰۰ نسخه  از سوی نشر ۲۷ روانهی بازار نشر شده است.

در این کتاب میخوانیم:

کمتر از یک دقیقه بعد از انفجار، صدای پِرپِر چند تا ترکش پیچید توی آسمان. ترکشها میچرخیدند و صدایشان نزدیک و نزدیکتر میشد بیاینکه بشود دیدشان. یکدفعه دو تا ترکش، تقریباً با هم خوردند به پشتم. درست توی فرورفتگی بین دو کتفم؛ وسطِ وسط و قشنگ روی ستون فقرات.

سرد بودند. هیچ کاری نکردند. خدا را شکر کردم که کسی ندید. حتی آنقدر قدرت و سرعت نداشتند که بادگیر را پاره کنند. خوردند به پشتم و افتادند کف سنگر. برِشان داشتم. ترکش باید داغ باشد، آنقدر داغ که سرخِ سرخ باشد، اما اینها حتی دستم را هم گرم نمیکردند. دو تا ترکش چدنی، هر کدام اندازهی دو بند انگشت؛ تمیز و نقرهای و سرد. گرفتمشان جلوی صورتم. آن لحظه دوست داشتم میشد که با همین دو تا ترکش تا ابد همانجا میماندم یا حتی میرسیدم به دوستانی که توی این دو سه روزه ازشان جا مانده بودم. اگر میرفتند تو، حتماً قطع نخاع میشدم. یککم با ترکشها بازی کردم. مثل دو تا سنگریزه که کف دست بچرخانی؛ بعد هم گذاشتمشان توی جیب بادگیرم؛ یادگاری. شاید هنوز هم ته کمد وسایلم مانده باشند.

برای سفارش این کتاب به فروشگاه اینترنتی نشر ۲۷ به آدرس www.۲۷besat.com/shop مراجعه و یا با شماره تلفن ۶۶۹۶۴۰۷۱ تماس حاصل فرمایید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها