سرداری که با یک پا می جنگید / دوباره دختر سه ساله ای یتیم شد+تصاویر

در بین مصیبت‌های امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سه‌ساله امام حسین اشک می‌ریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید.
کد خبر: ۳۷۶۱۳
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۶ - 03January 2015

سرداری که با یک پا می جنگید / دوباره دختر سه ساله ای یتیم شد+تصاویر

به گزارش دفاع پرس، پدر شهید انبارلویی ، مرد باایمان و زحمت کشی بود. بعد از ازدواج خانه کوچکی تهیه و از راه کارگری مخارج زندگی را تأمین میکرد. محمدصادق چهارمین فرزند خانواده بود، که ۲۰ مهر ۱۳۳۴ در قزوین به دنیا آمد. دو- سه سال بیشتر نداشت که بهشدت بیمار شد. یک هفته  کار مادر شده بود دوا و درمان فرزندش ، اما هیچکدام افاقه نمیکرد و دکترها هم به علت ضعف بیش از حد کودک در اثر بیماری از او قطع امید کرده بودند. پدر هر شب که به خانه میآمد با دیدن کودک بیمارش خستگی تمام روز درجانش می ماند و تنها کاری که از دستش برمی آمد اشک ریختن و دعا برای شفا کودک بود تا درنهایت در یک شب خوابی دید ، به او عنایتی شد و محمدصادق شفا یافت.دوباره صدای شادی و بازیهای کودکانه او دل پدر و مادر را پر از گرمی و نشاط کرد.

روزهای کودکی و نوجوانی را سپری کرد. دوران سربازی را در حالی گذراند که هر نقطه از کشور آبستن حوادث انقلاب بود، او حتی در طی این دو سال همدست از کارهای انقلابی اش برنداشت. هر بار که برای مرخصی به قزوین میآمد در تکثیر اعلامیه ها  به برادرش کمک می کرد و با اتمام مرخصی، وقتی باید برای ادامه خدمت به شیراز برمی گشت تعدادی اعلامیه هم با خود میبرد و درواقع رابطی بین این دو شهر بود.

بعد از پایان دوران سربازی ازدواج نمود، شرطش برای ازدواج این بود که همسرش دستگیری، زندان، شکنجه، و شهادت او را بپذیرد.
هنوز زمانی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دشمنان جنگ تحمیلی هشت ساله را پیش آوردند. محمدصادق که جوانی ۲۵ ساله بود جزء اولین گروهها از طرف بسیج به سومار اعزام شد. در سال ۶۱ خداوند به او فرزند پسری عنایت نمود و در سال ۶۳ صاحب دختری شد. هرسال ماه محرم که میآمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبتهای امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سهساله امام حسین اشک میریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید.

 راه شهید انبارلویی برای رسیدن به شهادت:

در امام زاده اسماعیل دعا می خواندیم و در آن اوج دعا من از خدا شهادت خواستم و برگشتم به دل خودم رجوع کردم که آیا در دلم نیز این را می خواهم یا فقط در زبان است که می گویم و دیدم که زبان و دلم یکی نیست و زبانم به خاطر اینکه همه دارند این را می گویند و مجلسی است عمومی در جهت این مسائل و بچه های بسیجی شهادت طلب در بین ما می گویند زبان من هم این را می گوید: به خودم گفتم تو ضعف داری وباید این ضعف را از بین ببری و این بود که در این جهت کوشش کردم و الحمدالله به این مرحله رسیدم که شهادت در تمام وجودم باشد و قلب و زبانم یکی شود.

خاطره هاشم ذوالقدر همرزم شهید محمدصادق انبار لویی:

ایشان به مسائل مذهبی مقید بودند و عشق و علاقه بسیاری به آقا امام زمان داشت، حتی اسم بچه هایشان را مهدی و مهدیه گذاشت. می گفت میخواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان را روی آن ها بگذارم. هرکس به مظلوم کمک میکرد موردعلاقه ایشان بود و نسبت به بیت المال بسیار حساس بود. ما حالت عصبانیت در ایشان ندیدیم. اگر کاری را به بچه ها دستور میداد اول خودش دست به کار میشد.

سال ۶۴ در طلاییه مجروح شد. زمانی که خانواده به عیادتش رفتند، پدر که همیشه نگران خانواده و فرزندان او بود گفت خدا را شکر تو دیگر مجروح شدی و به جبهه نمیروی. محمدصادق در جواب پدر لبخندی زد و گفت: اگر شما به همراه من به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمیزنید و ادامه داد: این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم.

با آن وضعیت به جبهه برگشت. معاون لجستیک تیپ الها دی بود که در ۶۶/۱۲/۲۲ در منطقه بندیخان (ارتفاعات بالامکو) و در عملیات والفجر ۱۰ براثر برخورد ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

خاطرهای از زبان هم رزم شهید جابرالله شیخ:

در منطقه عملیاتی بارندگی شده بود شهید انبار لویی هم آنجا فعالیت می کرد. مجروح بود و پایش از مچ قطع شده بود و پای مصنوعی داشت، برای راه رفتن عادی هم درد زیادی تحمل میکرد چه برسد به آن هوای بارانی و زمینی که پر از گل بود.  هر بار که قدم برمیداشت پای مصنوعی از پایش جدا می شد و همینکه او پای مصنوعی را محکم می کرد، دوباره این اتفاق تکرار میشد اما هیچ به روی خودش نمی آورد و به کارش ادامه می داد.

سید محمد عبد حسینی لحظاتی قبل از شهادت او را اینگونه روایت میکند:

لحظات قبل از عملیات بود، من با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را کامل بستیم و داشتیم می رفتیم، در حال رفتن بودیم که انبار لویی ما را صدا کرد، او به خاطر سادات بودنم، علاقه زیادی به من داشت. گفت: عبد حسینی بیا اینجا، سپس آن فرزند شهید را همصدا کرد. دوتایی رفتیم پیش او، گفت: یک خواهش از شما دارم. گفتم: چه خواهشی گفت: بایستید روبه قبله و دست هاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی میکنم، شما هم آمین بگوئید و هیچ سؤالی هم نکنید. ما هم دوتایی روبهقبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم و منتظر شنیدن دعایش شدیم. انبارلویی گفت: یا فاطمه زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچهی شهید، دیگه منو خلاص کن. این دعا را که کرد ما موضوع را انداختیم به شوخی و گفتیم: ما شما را حالا حالاها نیاز داریم، تو به این زودیها شهید نمی شوی. گفت: نه، شما را به خدا آمین بگوئید، محکم هم بگوئید، دستهایتان را هم پایین نیاورید. ما هم آمین را گفتیم و راه افتادیم. حدود نیم ساعت بعد عملیات شروع شد و همه بچهها وارد صحنه نبرد شدند، درست نیم ساعت دیگر بیسیم دوستم جاوید مهر مرا صدا کرد و گفت: امیر امیر، سید؟ گفتم: به گوشم. گفت: انبار لویی برات مفهومه؟ گفتم: آ ره. گفت: همین الآن رفت بهشت.

فرازی از وصیتنامه شهید صادق انبار لویی:

راهی که امام حسین (ع) رفت، اگر ما نرویم، شیعه نیستیم. سوگند یاد میکنم نایب حضرت مهدی (عج)، حضرت روحالله خمینی است او بر حق است او بر همه ولی است.

او بر همه ولایت دارد هر که از او سرپیچی کند انگار از مهدی (عج) و محمد (ص) و خدا سرپیچی کرده است. خدایا تو گواه باش من اسلامت را دوست دارم. امام زمانت را دوست دارم و امام خمینی را دوست دارم و با دوستان او دوست و با دشمنانشان دشمن هستم. خدایا تو گواه باش من او را ولی خودم میدانم و او را اطاعت میکنم.

امروز در حالی وصیت مینویسم که اسلام عزیز و غریب است. درزمانی وصیت مینویسم که اسلام در حال جنگ با کفار است و هر که در این موقعیت اسلام را کمک کند یعنی جنگ را ادامه و یاری کند انگار زمان پیامبر گرامی شمشیر زده است.

من بهعنوان یک سرباز اسلام خدمت هم مسلکان خود عرضه میدارم که مبادا این نعمت الهی را شکر گذار نباشید و خدای بزرگ بر شما سخت گیرد و ظالمی را بر همه ما مسلط سازد. راهی که امام حسین (ع) رفت، همگی ما اگر نرویم شیعه نیستیم. مگر خون حسین (ع) و اصحابش از ما سؤال نمیکند. مگر زمین کربلا فریاد برنمیآورد که چه شد که درک خون فرزند پیغمبر را نکردید؟ ...

برای مشاهده تصاویر منتشر نشده و کمیاب از شهید محمد صادق انبارلویی به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

کودکی شهید محمد صادق انبارلویی

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در تیم فوتبال

شهید محمد صادق انبارلویی در لباس سربازی

شهید محمد صادق انبارلویی در لباس سربازی

شهید محمد صادق انبارلویی

کارت بسیج شهید محمد صادق انبارلویی

گواهینامه حسابداری شهید محمد صادق انبارلویی 

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در دفاع مقدس

عبادت شهید محمد صادق انبارلویی در جبهه

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

عکس یادگاری شهید محمد صادق انبارلویی با همرزمان

شهید محمد صادق انبارلویی در بین همرزمان بعد از مجروحیت

شهید محمد صادق انبارلویی در جمع جانبازان

کارت شناسایی جانبازی شهید محمد صادق انبارلویی

حضور شهید محمد صادق انبارلویی در هیئت های مذهبی

حضور شهید انبارلویی با وجود جانبازی در جبهه

پیکر شهید محمد صادق انبارلویی بعد از شهادت

وداع خانواده شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

وداع پدر شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

وداع خانواده شهید محمد صادق انبارلویی با پیکر شهید

تشیع با شکوه شهید محمد صادق انبارلویی

تشیع با شکوه شهید محمد صادق انبارلویی

 

منبع:دفاع پرس

نظر شما
پربیننده ها