به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، «نورعلی شوشتری» از فرماندهان و خدمتگزاران سپاهی بود که سالها برای ایجاد وحدت و همبستگی طوایف شرق کشور، بخصوص سیستان و بلوچستان خدمت کرد. وی سرانجام در راه انجام این امر مهم در ۲۶ مهر ۱۳۸۸ در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان در منطقه پیشین طی یک عملیات انتحاری به دست منافقان به شهادت رسید.
کتاب «شهدای همبستگی» نوشته «مصطفی محمدی» شرح زندگی و سلوک فردی و اجتماعی شهید شوشتری است که سعی شده تصویری همه جانبه از این شهید بزرگوار ارائه دهد. قسمتی از متن این کتاب که از زبان سردار علی ناظری روایت شدن را میخوانید. در همین متن کوتاه میتوان به عمق نگاه و بصیرت شهید شوشتری و دغدغهمندی وی پیبرد.
مردم مرز نشین تنهای تنها هستند
نیمه شعبان سال گذشته (۱۳۸۸) بود که برای پیگیری چند کار رهسپار قرارگاه قدس شدم. شب که از انجام کارها کمی خیالم راحت شد، به اتاق محل کار سردار شوشتری رفتم.
شروع صحبتمان درباره کارهای فرهنگی خاصی بود که سردار شوشتری به عنوان فرمانده ارشد سپاه شرق کشور و فرمانده قرارگاه قدس، توی منطقه بلوچستان از ما انتظار داشت.
من هم گزارشهایی از روند کارها و مشکلاتی که برای تسریع در کار وجود داشت، ارائه کردم.
همینطور که از ساعات شب میگذشت، بیش از پیش گرم کار میشد. عین یک آدم شبکار. یا نه آدمی که شب و روز نمیشناسد. میدانست که من سالها توی منطقه کردستان و قرارگاه حمزه (ع) کار کردهام و ترس چندانی از ناامنی و سختی کار ندارم، اما ملاحظات خودم را هم مدنظر گرفتم و بیم و امیدهای توی دلم را به زبان آوردم؛ تا اینکه ناگهان درآمد و گفت: بنا داریم برای طوایف همایش برگزار کنیم، آن هم به دست خودشان، این همایشها برگزار خواهد شد و خودشان از مسئولان و سایر طوایف دیگر، دعوت خواهند کرد. این کار به آنان هویت و شخصیت بیشتری میبخشد. ما تنها در صورت نیاز به آنان کمک خواهیم کرد. همین کار را در برقراری امنیت در مرزها و مناطق آلوده انجام دادهایم. الان خود مردم و طوایف هستند که امنیت را برقرار میکنند؛ ما در کنار آنان هستیم. امروز با گذشته خیلی فرق کرده است. الان مردم در ایجاد امنیت، محور هستند. سخنان شهید شوشتری، درباره وضعیت فرهنگی و اجتماعی استان سیستان و بلوچستان، من را به یاد دوران جنگ انداخت؛ طوری که احساس کردم سردار شوشتری واقعا آن نقطه از مملکت را جبههای دیگر فرض کرده است. واقعا هم همینطور بود؛ چرا که حال و هوای روزهای جنگ و جبهه، در میان برادران سپاه در آن منطقه، برگشته بود و کارهایشان، یاد آن. روزها را در ذهن هر آشنایی، زنده میساخت.
جایی که قرار گرفته بودم، در واقع یک قرارگاه عملیاتی نبود؛ بلکه مکانی برای بهترین خدمتها به مردمان محروم و از یاد رفته بود.
گفتوگویمان به اینجا رسید که گفت: آقای ناظری پا میشوی با هم همین الان برویم یک خودرو برداریم و برویم مرز برای سرکشی؟
من که از این پیشنهاد بیمقدمه جا خورده بودم، گفتم: حاج آقا الان؟ این موقع شب؟ ساعت از ۹ هم گذشته، پر از خطر است.
گفت: طوری نیست. مسلح و در پوشش میرویم. مشکلی پیش نمیآید انشاالله.
حس کردم، بهرغم سن و سال بالایی که دارد، مانند دوران جنگ هنوز شور جوانی و حقیقتگرایی آن دوران را از سر شوریدهاش نینداخته که هیچ، بیپرواتر و دلیرتر هم شده است. همینطور که توی اتاق قامت افراشته و سراپا ایستاده بود، صلابت و شجاعت هم از سر و رویش میبارید.
گذشت تا اینکه دوباره پیشنهاد داد بیشتر توی منطقه سیستان بمانم و زود به تهران باز نکردم تا بلکه ببشتر نیز بدبختیهای مردم محروم و سادهدل بلوچ را از نزدیک لمس کنم. سر حرف که همان طور بازمانده بود، گفت: کنار این مردم کسی نیست. تنهای تنها هستند. اگر جمهوری اسلامی دیر بجنبد، بیگانگان دل آنان را میربایند. دستشان به جایی بند نیست. لنگ فقر فرهنگی و فقر اقتصادیاند. عدهای احمق هم در لباس پادرمیانی، به اختلافهای مذهبی و قومی ایشان دامن میزنند تا آتش این اختلافها پر جامعه جمهوری اسلامی را هم بگیرد. با همه این حرفها، تنها مشکل من با آنان برای کار توی این منطقه معضل انتحاریهاست؛ همین افراد آگاه و گول خوردهای که توسط عوامل استکبار اجیر شده و بمب به خودشان میبندند تا مایه ننگ یک ملت شوند.
البته بهانههایی هم هست که برخی از ما گزنه میدهیم دستشان. میدانی آقای ناظری در یافتن چگونگی انجام گرفتن این کارها به ما مربوط نیست. چگونگی پیشرفت و موفقیت ما، از میزان تعهد، ایمان و انتخاب قاطع خواستههایمان نمایان خواهد شد.»
انتهای پیام/ 161