گروه دفاعی امنیتی دفاعپرس- شهابالدین شعبانینیا؛ نخستین بار او را در مراسم بزرگداشت شهدای قنیطره از نزدیک دیدم. با او مصافحه کردم و تسلیت گفتم. چهرهاش بسیار جدی بود و البته ناراحت و غمگین. طبیعی هم بود که به خاطر از دست دادن یارانی چون سردار اللهدادی، جهاد مغنیه و تعدادی دیگر از نیروهای مقاومت، چنین حالی داشته باشد. دیدار با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس سپاه که نام او لرزه بر اندام دشمنان اسلام میاندازد، افتخار بزرگی برای من بود و آرزو کردم که سعادت دیدار مجدد ایشان را در موقعیتی بهتر پیدا کنم.
این توفیق حاصل شد و دومین دیدارم با سردار دلها در گردهمایی پیشکسوتان دفاع مقدس صورت گرفت. یادم هست که یکی از مسئولان این برنامه، از حضور حاج قاسم در ادامه مراسم خبر داد و گفت که بنا به دلایل امنیتی، خبرنگاران باید مکان گردهمایی را ترک کنند.
شنیدن نام حاج قاسم اشتیاقم را برای ادامه این حضور بیشتر کرد و هرچه اصرار کردند، متقاعد به ترک مراسم نشدم. مدت زیادی طول نکشید که سردار دلها وارد مجلس شد و درست کنار درب، روی اولین صندلی نشست.
به سرعت خود را به حاج قاسم رساندم و سلام کردم. دستم را در دست با صلابتش فشرد و به گرمی، سلامم را علیک گفت. این بار نهتنها مثل دفعه قبل، مغموم نبود، بلکه به دلیل حضور در جمع یاران و همسنگران قدیمی، شادی در چهرهاش موج میزد.
با حاج قاسم احوالپرسی کردم؛ سپس دستان گناهآلودهام را روی صورت زیبا و نورانیاش گذاشتم و به ایشان گفتم: «دوستت داریم حاجی». ایشان هم با محبت دستی به سر این حقیر کشید و گفت: «ما هم شما را دوست داریم». این دست همان دستی بود که دیروز انتشار تصویرش، همه را به یاد دستان قلمشدهی علمدارِ کربلا انداخت.
دستم را پشت سر حاجی قرار دادم، پیشانیاش را بوسیدم و از محضرش مرخص شدم. چقدر حضورش مایهی آرامش و موجب شعف بود! این دومین و آخرین باری بود که افتخار مصاحبتی کوتاه با این سردارِ سرافراز سپاه اسلام را پیدا کردم و حالا حسرت دیدار این فرماندهی بزرگ و سردار دلها بر دل دوستدارانش مانده است.
بسیاری از خصوصیات اخلاقی ایشان در قالب خاطرات متعددی از این قهرمان جهان اسلام، نقل شده است و در این دلنوشته نیازی به بازگو کردن آنها نیست؛ اما من این خاطره کوتاه از آشنایی خود با حاج قاسم را از این جهت نوشتم تا در حد وسع خود، دِینم را به ایشان ادا و تأکید کنم که سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی مصداق آیهی «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» بود، نوشتم تا به سهم خود، قطرهای از این آب حیات را به دوستداران این مرد بزرگ، بچشانم، نوشتم تا بگویم که تحمل داغ فراق مردان خدا سخت است و من اکنون حالِ خود حاج قاسم را دارم که از درد فراقِ شهید «احمد کاظمی» گفته بود: «نمیدونم چکار کنم!».
تصویر پیکر ارباً اربای حاج قاسم، مرا به کربلای سال ۶۱ هجری برد... . کاش دستم در دست حاج قاسم میماند.
«خدایا به آن جنازههایی که از اروند برنگشتند، خدایا به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب آنها قَسمت میدهیم عاقبت ما را ختم به شهادت کن.»
انتهای پیام/ 200