به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، در یکی از قسمتهای سریال هالیوودی «میهن» (هوملند) که شش سال قبل از تلویزیون آمریکا پخش شد، نظامیان آمریکایی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را ترور میکنند. رویای ترور یک سردار ایرانی، تنها شش سال بعد از قاب تلویزیون، در دنیای واقعی به وقوع پیوست.
مثل یکی از قسمتهای سریال ۲۴ که طی آن، دولت آمریکا با رئیسجمهوری با نام «حسن» به توافق هستهای رسید و این داستان هالیوودی، کمتر از یک دهه بعد به واقعیت تبدیل شد! فیلمها و سریالهای هالیوودی با موضوعات استراتژیک و سیاسی، رویاهای دولتمردان آمریکایی را ترسیم میکنند. رویای آنها، اشغال و کشتار و ترور و فریب است.
گرفتن انتقام خون «حاج قاسم سلیمانی» از دولت آمریکا هم امروز به یک رویای ملی برای ایرانیان تبدیل شده است. هنرمندان ما هم وظیفه دارند تا این رویا را در آثارشان نمایش دهند؛ اگر هنرمندان ما کابوس آمریکا را در فیلم و سریال و تئاتر و ادبیات و هنرهای تجسمی و موسیقی به تصویر بکشند، آنوقت «انتقام سخت» روح زیباتری پیدا خواهد کرد و روحیه انتقام جویی از آمریکا دوام خواهد داشت.
اما عرصه فرهنگ و هنر چگونه میتواند در این برنامه ملی با مردم و نیروهای دفاعی ایران و جبهه مقاومت همراه شود؟ در این گزارش، همراه با هنرمندان، پاسخ به این سؤال را جستوجو میکنیم. با ما همراه باشید.
ثبت جنایات آمریکا در سینما
ترور و شهادت سپهبد قاسم سلیمانی، شور ضدآمریکایی را همچون سالهای ابتدای انقلاب بین مردم ایران زنده کرده است. انتقام جویی، حالا به چشمانداز و آرمان ملت ایران تبدیل شده است. یکی از عرصههایی که ارتباط غیر قابل تفکیکی با بخشهای استراتژیک، نظامی، امنیتی، سیاسی و اقتصادی دارد، فرهنگ و هنر است.
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون، برنامه دولت آمریکا، جنگ فرهنگی و رسانهای با ایران بوده است. جنگی که پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در سینما و تلویزیون، شدت بیشتری گرفت. همان طور که ترامپ، در تهدید اخیرش نشان داده که حتی به میراث فرهنگی و آثار باستانی کشور ما هم چشم دوخته، در فیلمهایشان نیز همین کار را کردهاند. مثل دو قسمت فیلم «۳۰۰». در نقطه مقابل، با مروری بر کارنامه تولیدات سینمایی و تلویزیونی در مییابیم که متأسفانه در دو دهه اخیر تعداد بسیار اندکی فیلم و سریال علیه آمریکا تولید شده است. بنابراین، اولین قدم، تبدیل تولید فیلم ضدآمریکایی به یک جریان فراگیر در فضای سینما و تلویزیون است.
جواد اردکانی، کارگردان سینما و تلویزیون در گفتوگویی اظهار داشت: «یکی از عرصههایی که قابلیت فراوانی برای انتقام از آمریکا دارد، حوزه فرهنگ است. همان گونه که هالیوود در خدمت سردمداران کاخ سفید است، سینمای ما نیز میتواند به موضوع اقدامات آمریکا در منطقه و سطح جهان بپردازد. خیلی از جنایات آمریکا را میتوان از طریق سینما تبدیل به سند تاریخی کرد. آمریکا از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در حال ضربه زدن به کشور ماست و به قدری جنایت انجام داده که نیازی به سوژه یابی نیست!»
وی بااشاره به نقش مدیریت فرهنگی در اجرای برنامه ملی انتقام نیز بیان میکند: «اگر مجموعه مدیریت فرهنگی کشورمان، چنین موضوعی را در دستور کار خود قرار دهد، حتما عملیاتی میشود. اما مسئله اینجاست که مدیریت فرهنگی ما اصلا پرداختن به این گونه موضوعات را از مأموریتهای خود نمیداند. حتی اگر کسی بخواهد با انگیزههای شخصی خودش هم درباره چنین سوژههایی فیلم بسازد، نه تنها کمترین همراهی را نخواهد داشت بلکه بیشترین کارشکنی را هم در برابر خود خواهد دید. ابتدا باید این مسئله در مدیریت فرهنگی کشور حل شود. مخصوصا نهادهای انقلابی مثل حوزه هنری، سپاه و... وظیفه دارند در این زمینه کار کنند. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در رأس امور فرهنگی است و باید پاسخگو باشد. سایر نهادها هم وظیفه دارند، اما این موضوع را نادیده میگیرند. همچنین نمیتوان درک کرد که صداوسیما چرا در سریالهای خودش به جنایات آمریکا نمیپردازد؟ به طور کلی معتقدم که وضعیت مدیریت فرهنگی ما در جهت اهداف انقلاب قرار ندارد و باید با شهادت قاسم سلیمانی، این جهت گیری تغییر کند.»
جشنوارهها؛ کارزارهای فراموش شده!
تبدیل جشنوارههای داخلی به کارزاری فرهنگی برای مقابله با آمریکا نیز از دیگر راهبردهایی است که میتواند در دستور کار قرار گیرد. امسال نیز در جشنواره فیلم فجر، جایزهای ویژه با نام تندیس سپهبد قاسم سلیمانی برای اهداء به بهترین فیلم با مضمون مقاومت طراحی شده است. اما سعید مستغاثی، رئیس اسبق انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران در این باره اظهار داشت: «این جایزه درحالی تعیین شده است که اغلب فیلمهایی که در جشنواره فیلم فجر به نمایش در میآید و اکثر تولیدات سینمای ما، برخلاف تفکر و راه و رسم قاسم سلیمانی هستند. به نظر من باید طرحی در انداخته شود که جشنواره فیلم فجر و به طور کلی سینمای کشور، در جهت انقلاب باشد. یعنی درباره موضوعات مهمی، چون انقلاب اسلامی و جنبههای مختلف آن، راهپیمایی اربعین، مدافعان حرم، قهرمانان انقلاب و جبهه مقاومت و... فیلمهایی تولید شود.»
وی همچنین تبدیل جشنوارههای بینالمللی به گردهمایی هنرمندان ضدسلطه و نمایش آثار ضدآمریکایی در این جشنوارهها را روش دیگری برای اجرای برنامه انتقام از آمریکا میداند و بیان میکند: «توجه به فیلمسازان ضد استکبار، آزادیخواه و مستقل که در جشنوارههای دنیا بایکوت میشوند باید یکی از برنامههای اصلی برگزارکنندگان جشنوارههای سینمایی، به ویژه جشنواره جهانی فیلم فجر باشد.
دبیرخانه جشنوارههای سینمایی باید تمام همت خود را به کار برند و این گونه هنرمندان را شناسایی کنند و از آنها برای حضور در این رویدادها دعوت نمایند و فیلمهای آنها را نمایش دهند. اما متأسفانه تا به امروز ما شاهد این عملکرد از سوی مسئولان برگزارکننده جشنواره جهانی فجر نبودهایم.»
از مرگ بر آمریکا تا زنده باد اسکار!
حضور سینمای ایران در محافل و جشنوارههای غربی نیز همواره در جهت اهداف غرب و آمریکا بوده است. یعنی بیشتر آثاری که به این جشنوارهها صادر شدهاند، نه تنها اقتدار و هویت ملی ما را نشان ندادهاند که تکمیلکننده تبلیغات آمریکا درباره ضعیف بودن ایرانیان بوده و هستند. نمونه این جریان، نحوه معرفی فیلم ایرانی به مراسم اسکار است.
جهانگیر الماسی، بازیگر سینما و تلویزیون در گفتوگویی، اظهار داشت: «سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی به زعامت امام خمینی (ره) صورت گرفت که مهمترین شعار آن به خصوص بعد از فتح لانه جاسوسی «مرگ بر آمریکا» بوده است. این شعار، در طول سالهای بعد از انقلاب و به ویژه پس از رحلت حضرت امام، شکلهای مختلفی به خود گرفته است. امروز نزد ما معنی مرگ بر آمریکا نفرین یک کشور و مردم آن نیست، بلکه مراد ما مرگ بر دولتی است که بر پایه استعمار و استثمار انسانها بنا شده است. حالا ما باید نسبت انقلاب خودمان را با آن دولت و این شعار، بازتعریف کنیم. مسئولیت هنرمندان در این زمینه سنگینتر است.
هنرمندان واقعی در طول تاریخ، پیشگامان صفی از مردم بودند که همیشه علیه جور و ظلم و ستم و پلیدی حرکت میکردند. خیلی تلاش شد که بگویند سینما و هنر فارغ از این مسئولیت هستند تا هنر را بیتفاوت بار بیاورند.»
وی درباره نسبت مراسم اسکار با دولت آمریکا نیز میگوید: «اسکار، از یک سو نتیجه یک سال فعالیت سینماگران آمریکا برای سرمایهداری آمریکایی امروزی است. از این منظر به ما هیچ ربطی ندارد. آنچه به ما ارتباط پیدا میکند تأثیر اسکار در کنترل بازار سینما در کل جهان است.
بدیهی است که تولیدکنندگان محصولات آمریکایی در بازار سینمای جهان دنبال این هستند که محصول خودشان را بفروشند. این اتفاق عجیبی نیست؛ آمریکاییها برای منافع خودشان عمل میکنند. این ما هستیم که به علت عدم آگاهی نسبت به مناسبات رسانهای جهان و عدم شناخت دقیق هنر و وسائل ارتباط جمعی و صنعت سینما گاهی در کنار بیگانگان و در مسیر تأمین منافع آنها قرار میگیریم.»
الماسی تصریح میکند: «جای سؤال است که چرا مدیریت عالی فرهنگی کشورمان نسبت به این قضیه تا این حد بیتفاوت است؟ چرا از یک طرف صبح تا شب «مرگ بر آمریکا» میگویند و از طرف دیگر برای اسکار تبلیغ میکنند؟ اگر آمریکا بد است، چرا با اسکار، برای آمریکا ارزشسازی میکنند؟ این رفتار ناشناخته و به دور از آگاهی، تناقضهای عجیبی در ذهن جوانان ما ایجاد کرده است.
هنرمند جوان ایرانی که باید در پی خدمت به مردم و آگاهی بخشیدن به مردم خودش باشد، با این رفتارهای تناقض آمیز مدیریت فرهنگی، به موجودی تبدیل شده که همه فکر و ذکرش این است که بدود برود توی اسکار و روی فرش قرمز آن راه برود و در آنجا برایش سوت بزنند!»
تغییر گرایش از هالیوود به جبهه مقاومت
گرایش به هالیوود و اسکار در سینما و حتی نزد مدیران این عرصه، ساختاری را ایجاد کرده که بازدارنده استفاده از قابلیت هنر هفتم در جهت دفاع از جبهه مقاومت و مقابله با دولت آمریکا شده است.
سیدناصر هاشمزاده، فیلمنامهنویس و منتقد سینما در گفتوگویی، بیان کرد: «وضعیت سینمای ما شبیه به وضعیت فوتبال ماست. ما نمیگوییم که فوتبال تعطیل شود، اما حرف ما این است که اخلاق ورزشی و روابط اقتصادی پشت صحنه فوتبال باید (ایرانی-اسلامی) شود. درباره سینما هم همین نظر را داریم. وقتی قبله گاه سینمای ما هالیوود است، گرفتن جایزه اسکار هم منتهای آمال آن میشود.
حتی برخی از بچه مسلمانهای سینمای ما هم دنبال این هستند که یک جوری به هالیوود نزدیک شوند و از آن جایزه بگیرند! چون هیچ گاه سعی نکردیم که در عرصه فرهنگ، روی پای خودمان بایستیم. مدیران فرهنگی ما هم بیشتر سعی کردهاند تا در این زمینه مماشات کنند و به همین قانع شدند که «اگر اوضاع علیه ما نباشد، خوب است»! یعنی به ساحت فرهنگ، سیاسی نگاه میکنند، نه ساختاری. این نگاه، موجب شده که احساس حقارت بر فرهنگ ما غلبه پیدا کند.»
وی میافزاید: «گرایش ما به اسکار، دقیقا تابع نوعی از سیاستورزی است. در سیاست، برخی از سیاستمدارهای ما دنبال این هستند که کدخدا را راضی کنند. هر چند که آن پیر گفت: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، اما امروز برخی از سیاستمدارهای ما میگویند که همه غلطها را کدخدا میکند! اسکار هم نمودار ارتش فرهنگی آمریکا به نام هالیوود است که خودش را به عالم تحمیل کرده است.
عجیب است که ما هم میخواهیم در ارتش آنها شرکت کنیم و عجیبتر این که آن ارتش برای ما معیار تعیین میکند! سران آن ارتش میگویند بهترین فیلمهایتان را بفرستید و از من بخواهید تا به شما جایزه بدهم. جوی را ایجاد کردهاند که در آن همه فرهنگهای بومی و ملی کشورهای مختلف، به نفع موجودی به نام هالیوود، تحقیر شوند. در چنین شرایطی ما هم که دم از اسلام و انقلاب اسلامی میزنیم، وارد بازی آنها میشویم و برای این هم قاعده و قانون ساختهایم.
هر سال یک بار شورایی تشکیل میدهیم برای این که یک انتخاب کنیم و بفرستیم اسکار بلکه جایزه بگیریم. همه دولتها هم این بازی را پذیرفتهاند. قرار گرفتن روشنفکران وابسته به غرب در این بازی طبیعی است؛ اسکار برای آنها یک امامزاده است. اما روشنفکران مستقل و دیندار چرا چنین لهله میزنند؟ درست به این میماند که ارتش آمریکا هم جایزهای بگذارد و به بهترین تجاوزگری جایزه بدهد و ما هم برای کسب افتخار، در این جایزه شرکت کنیم! هالیوود هم هنر تجاوز به فرهنگها و ایجاد فضای مناسب برای حملههای نظامی است. چرا ما به این فضاسازی باج میدهیم؟»
منبع: کیهان
انتهای پیام/ 900