به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجان شرقی، سال 1365 و اینجا کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز است، تعدادی از دانشجویان و کارمندان در حال تولید بخشی از مهمات و تسلیحات مورد نیاز رزمندگان جبهه هستند، آنها این کار را در ساعات غیردرسی و از اویل دی ماه انجام میدهند، صدام مدام پیغام میفرستد که کارگاه را بمباران میکند، اما آنها کاری به پیامهای صدام ندارند، تا اینکه همزمان با آخرین شنبه دی ماه همان سال، صدام دستور بمباران دانشکده فنی دانشگاه تبریز را صادر میکند.
«ساعت 10:30 شب، بچهها در حال سپری کردن آخرین لحظات زندگیشان بودند، برای خوردن چایی، قند نداشتیم، آن روز برای آوردن قند و وسایل دیگر به خوابگاه رفتم، همین که به خوابگاه رسیدم، بمباران شروع شد، اصلا احتمال نمیدادم کارگاه بمباران شود، یک بمب اصابت کرد جلوی خوابگاه کوی قدس، یکی روی دیوار بیمارستان امام خمینی (ره)، یکی زمین فوتبال و دیگری متأسفانه روی کارگاه فنی دانشگاه. بدون اطلاع از اینکه کارگاه بمباران شده، تصمیم گرفتم به کمک مجروحان بیمارستان امام خمینی (ره) بروم، بعد که رفتم دیدم کارگاه آتش گرفته است، باور نکردم، از روی نردهها پریدم. نمیدانستم از چه راهی وارد کارگاه شوم، وارد کارگاه که شدم دیدم بچهها آه و ناله میکنند. خدایا این جا چه شده است! 22 نفر از 34 نفر، شهید شده بودند و صحنه دلخراشی بود. دوستانم را از دست داده بودم. برخیها همچون شهید بزرگوار «محسن محمد غریبانی»، ایستاده شهید شده بودند، صحنهی بسیار دلخراشی بود، همین الان هم مرور آن خاطرات بسیار سخت و رنجآور است، یکی دستانش قطع شده بود، یکی سرش. بمباران 27 دی بسیار وحشتناک بود. این بزرگواران به شکلی شهید شدند که در کارگاه دنبال تکههای بدنشان بودیم و یادم میآید در کفن شهیدی یک دست وجود داشت و در کفن شهید دیگری سه دست.
بعد از چند دقیقه مردم عادی هم رسیدند، با وجود وسایل آتشنشانی در کارگاه، نتوانستیم آتش را خاموش کنیم. نمیدانستیم که باید چکار کنیم، بچههای اورژانس رسیدند و شهداء و مجروحان را تخلیه کردند، به خاطر کمبود سردخانه، شهداء را در راهروهای بیمارستان امام خمینی (ع) قرار دادند و از من خواستند آن بزرگواران را شناسایی کنم. من همه را میشناختم، ولی در آن لحظه اسم کسی به ذهنم نمیرسید، حتی شهدایی که سر نداشتند و نصف شده بودند را هم شناختم چون هر روز با هم بودیم و اندام و لباسهایشان تعریف خاصی برایم داشت، ولی با این حال هر چقدر فکر کردم اسمشان به ذهنم نرسید»
اینها بخشی از مصاحبه جانباز سرافراز مرحوم محمدحسین حسینزاده، یکی از مسئولان وقت کارگاه فنی دانشگاه تبریز و رئیس اسبق جهاد دانشگاهی پیش از درگذشتش است، پرونده جنگ برای او بسته نشده بود و تا قبل از درگذشتش با عوارض ناشی از جنگ دست و پنجه نرم میکرد، او در آخرین مصاحبهاش اظهار کرده بود: ما همه دانشجو بودیم در موقع امتحانات هم، تا صبح در کارگاه کار میکردیم. شهدای بمباران 27 دی هیچ وقت پست و مقامی نداشتند، ما ریالی حقوق نمی گرفتیم، یک پیکان داشتیم که 11 نفری سوار آن میشدیم و تمام فکرمان این بود که با امکانات کم، کارهای بزرگی انجام دهیم تا شرمنده رزمندهها نشویم.
در سال 1365 جمعی از دانشجویان دانشگاه تبریز که آماده اعزام به جبههها بودند، خواسته شده بود به جای اعزام به جبهه به عنوان نیروهای بسیجی در ساخت مهمات در دانشکده فنی این دانشگاه که در ساعات غیر درسی در اختیار دانشجویان بسیجی به جهت تامین مهمات جبهه قرار گرفته بود، از تخصصشان استفاده شود، این عاشقان پاکباز شامل برادران مهندس حاج سجاد (ایرج) خلوتی، محسن محمدی غریبانی، رحمان قفلگری، مرتضی زمانپور، علی فصیح کجاآبادی، حمیدرضا ملکوتی خواه، علیرضا رضوان جو، عباس ارشدی پور، صدیار صفری، بیاضعلی اسدی فرد، سید محسن جواهری، سعید امیرخانی، مهدی امیرکاظمی، علیرضا کریمی وفایی، حسین شیرین سرندی، مرتضی جابری، فواد الدین محمودی، یعقوب اسماعیل زاده، شیرزاد شریفی، هاشم اخترشمار، عادل جعفری نویمی پور و حسین رضاپور، جزو داوطلبانی بودند که برای اعزام به جبهه نامنویسی کرده بودند تا داوطلبانه به خطوط مقدم جبهه اعزام شوند، اما با توجه به نیازی که به وجود آنان در کارگاه برای تولید قطعات نظامی احساس میشد، درخواست کار در کارگاه را قبول کردند تا با استفاده از تخصصهای فنیشان، سهمی در جنگ داشته باشند.
یحیی خلیلی، از بازماندگان این حادثه و جزو کسانی است که قبل از ورود به دانشگاه سابقه حضور در جبهههای دفاع مقدس را داشته و بعد از ورود به دانشگاه نیز به واسطه جو حاکم که با آهنگ و تبلیغات خاص مسئولان دانشگاه و جهاد دانشگاهی به دانشجویان منتقل میشده، داوطلب اعزام به جبهههای جنگ حق علیه باطل بوده است.
او میگوید: با توجه به اینکه رشته تحصیلی من، ساخت و تولید بود، تصمیم گرفتم در کارگاه فنی دانشگاه مشغول به جهاد شوم تا بر اساس طرحهایی که توسط صنایع خودکفایی به جهاد دانشگاهی ارائه میشد، با همکاری سایر برادران به ساخت مهمات اقدام کنیم.
وی توضیح داد: حدود یک هفته قبل از بمباران در کارگاه فنی مشغول کار بودیم که آژیر خطر به صدا در آمد و ما به علت وجود گاز و کپسول در کارگاه به سمت بیرون دویدیم که یکی از دوستان به من گفت که شنیده که رادیوی عراق اعلام کرده است، پایگاههای جاسوسی بعثی از پشتیبانی و حمایت همه جانبه دانشجویان دانشگاه تبریز از جبهههای جنگ خبر دادهاند و قصد داریم آنجا را بمباران کنیم، من با پوزخندی گفتم که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم و همچنان به کارمان ادامه خواهیم داد.
خلیلی با تشریح لحظاتی قبل از وقوع فاجعه بمباران کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز، یادآور شد: در شامگاه فاجعه، همگی بعد از قرائت دعای توسل به کارگاه رفتیم، دستگاهها را تازه روشن کرده بودیم که ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید و نور شدید بنفش رنگی به چشمم خورد که ناخودآگاه خود را در یک لحظه روی زمین یافتم، صدا مربوط به بمب اولی بود که جلوی دانشکده کشاورزی و نور هم مربوط به بمب دومی بود که درست به سقف کارگاه ثابت کرده بود، وقتی به هوش آمدم، دیدم آتش و دود همه جا را فرا گرفته و بوی سوختگی فضا را پر کرده و یکی از پاهایم قطع شده است و تنها صدایی که میشنیدم، ندای ملکوتی یا حسین بچههای شاغل در کارگاه بود.
گزارش از: نسرین سوار
انتهای پیام/