گفت‌وگو با پدر شهید «علیرضا افشار» درباره گلایه‌هایش؛

شهید علیرضا افشار سواد نداشت؟! + عکس

در جلوی اسم علیرضا نوشته که خواندن و نوشتن نمی‌دانست و این یک توهین و اشتباه به شهید و خانواده‌اش است. علیرضا در شبکه خبر، خبرنگار بود و گزارش‌هایش را تمام مردم می‌دیدند بعد چطور سواد نداشته؟
کد خبر: ۳۸۰۲۴۱
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۸ - ۱۸:۰۰ - 19January 2020

شهید علیرضا افشار سواد نداشت؟! + عکسبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، صدا و تصویر شهید «علیرضا افشار» در یاد و ذهن بسیاری از مردم ایران تصویری پررنگ دارد. مردم بسیاری گزارش‌های شهید افشار در مراسم‌های مختلف را می‌دیدند و با چهره‌اش آشنایی داشتند.

«علیرضا افشار» در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۸۴ هنگامی که برای تهیه گزارش مانور پیروان ولایت از تهران عازم چابهار بود با دیگر همکاران عرصه خبر بر اثر سانحه سقوط هواپیمای (سی-۱۳۰) نیروی هوایی به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آرام گرفت.

پس از گذشت ۱۴ سال از شهادت «علیرضا افشار»، انتشار کتاب اعلام شهدای تهران بزرگ با اشتباهات فاحش باعث رنجش و ناراحتی خانواده شهید شده است. پدر شهید، غلامعلی افشار در گفتگو با «جوان» یاد پسر شهیدش را زنده می‌کند و از ناراحتی‌اش بابت این اشتباهات می‌گوید.

کمی از کودکی و شروع کار خبرنگاری شهید افشار بگویید.

علیرضا در تاریخ ۴ آذر ۱۳۵۳ مصادف با میلاد امام رضا (ع) متولد شد. بعد از گرفتن دیپلم، رشته دامپزشکی دانشگاه آزاد قبول شد. خیلی به رشته‌اش علاقه‌مند نبود. علیرضا یک آدم وسواسی بود و خیلی رشته دامپزشکی را دوست نداشت. به همین خاطر از رشته‌اش انصراف داد و مدیریت خواند. علیرضا آدم بلندپروازی بود و دوست داشت کارهای بزرگ را به بهترین شکل انجام دهد. کارهای هیجانی نیز دوست داشت و به خاطر همین روحیه و علاقه وارد باشگاه خبرنگاران جوان شد. تمام زندگی‌اش را رها کرده بود و بیشتر زمانش را به کارهای خبری اختصاص می‌داد.

دیگر تمام زندگی‌اش معطوف به کار خبری شده بود. خیلی زود در کارش پیشرفت کرد. همکارانش می‌گفتند ما به علیرضا خیلی حسودی می‌کردیم چراکه وقتی ما یک گزارش می‌گرفتیم، علیرضا چند گزارش دیگر کنار آن گزارش درمی‌آورد. با روند و سرعت علیرضا در حرفه خبرنگاری از شبکه جام‌جم به شبکه بین‌المللی خبر راه یافت و دیگر از اینجا، جایگاه اصلی خودش را پیدا کرد و همه به عنوان یک خبرنگار حرفه‌ای او را شناختند. البته مدت زیادی در شبکه خبر حضور نداشت ولی در همین زمان کوتاه بسیاری او را شناختند. علیرضا سال ۱۳۸۴ به شبکه خبر رفت و چند ماه بعد سانحه هوایی پیش آمد و شهید شد.

در حین فعالیت شغلی موفق شد در کنکور سراسری در مقطع کارشناسی ارشد با رتبه بالا به عنوان دانشجوی رشته علوم ارتباطات در دانشگاه علامه طباطبایی تهران پذیرفته شود. هرچند در سال اول ارشد خواندنش آن سانحه تلخ اتفاق افتاد و علیرضا به شهادت رسید. علیرضا در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۸۴ شهید شد و داغ بزرگی را بر دلمان گذاشت.

چه ویژگی‌های اخلاقی و کاری شهید افشار را متمایز کرده بود؟

علیرضا خیلی کم‌حرف بود و اصلاً اهل غیبت نبود. خاطرم هست اگر در جمعی حضور داشت که صحبت درباره کسی می‌شد در آن جمع نمی‌ماند و آنجا را ترک می‌کرد. همیشه بحثم با او این بود که تو معلم اخلاق جامعه نیستی و نمی‌توانی به‌تن‌هایی یک جامعه را درست کنی. علیرضا یک پله بالاتر از دیگر خبرنگاران بود. چون ندیدم کارهایی که او کرده را شخص دیگری انجام دهد. علیرضا روابط عمومی خیلی بالایی داشت و همه دوستش داشتند.

اخلاقش هم خوب بود و همیشه می‌خندید. سال ۱۳۸۴ که گزارش نماز عید فطر را گرفت، سردبیرش گفت وقتی ما این گزارش را دیدیم، واقعاً لذت بردیم و همان را خیلی سریع روی آنتن فرستادیم. من در یک سال اخیر توانستم از آرشیو صداوسیما تمام گزارش‌های پسرم را دربیاورم و برای خودم نگه دارم. علیرضا خبرنگار ویژه نهاد ریاست جمهوری بود و بهترین خبرنگار حوزه دفاع مقدس شده بود. به خاطر ویژگی‌های خاص علیرضا و ارائه گزارش‌های جذاب تأکید می‌شد که در مانورها و رزمایش‌های ارتش و دیگر ارگان‌های نظامی حضور داشته باشد.

همین یک پسر را داشتید؟

بله؛ از دار دنیا یک دختر و همین یک پسر را داشتم. علیرضا ازدواج کرده بود ولی فرزندی نداشت.

لحظات قبل از سانحه را به یاد دارید که آیا علیرضا را دیدید و چه صحبت‌هایی بینتان رد و بدل شد؟

شب قبلش علیرضا به خانه‌مان آمد. من تعجب کردم، چون روز قبلش برای مأموریت به بندرعباس رفته بود. مادرش گفت می‌خواهد ما را ببیند و به مأموریت دیگری برود. آقای مرآتی تعریف می‌کرد که به همراه علیرضا در خیابان‌های بندرعباس قدم می‌زدیم که علیرضا گفت می‌خواهم به تهران بروم. آقای مرآتی می‌گوید به او گفتم ما تازه آمده‌ایم ولی علیرضا با اصرار می‌خواست به تهران برگردد. مسئولان با برگشت علیرضا مخالفت می‌کنند. در آخر علیرضا موفق می‌شود به تهران بیاید. من آن روز شمال بودم و شب به خانه آمدم.

آن شب همین‌طور که نشسته بودیم و تلویزیون می‌دیدیم، من زیرچشمی نگاهش کردم. متأسفانه پدرها زیاد بچه‌هایشان را در آغوش نمی‌گیرند و قربان‌صدقه‌شان نمی‌روند ولی وقتی راه رفتن پسرشان را می‌بینند هزار دفعه در دلشان قربان‌صدقه‌اش می‌روند. آن شب علیرضا همین‌طور که کنارم نشسته بود، زیرچشمی نگاهش کردم و گفتم ماشاءالله چه چهارشانه و رعنا شده است. من خیالم راحت بود که از دست دادن فرزندانم را نمی‌بینم و وقتی از دنیا بروم پسرم زیر تابوتم را می‌گیرد. آن شب گفت صبح می‌خواهم به مأموریت بروم. وقتی می‌خواست برود چنان با من دست داد که در طول آن ۳۱ سال هرگز آن‌گونه با من دست نداده بود. خداحافظی کرد و رفت. علیرضا معمولاً روزی یکی، دو بار با مادرش تلفنی صحبت می‌کرد و اگر قرار بود گزارشش پخش شود زنگ می‌زد و ساعت پخشش را می‌گفت. مادرش هم زمان پخش گزارش‌ها، با عشق و علاقه زیادی جلوی تلویزیون می‌نشست و گزارش‌هایش را می‌دید.

روز شهادتش چطور متوجه آن اتفاق شدید؟

۱۵ آذر روز تاریکی برای ماست. آن روز خودرویم را به تعمیرگاه برده بودم و سوار تاکسی شدم و راننده تاکسی گفت که یک هواپیما در حوالی میدان آزادی سقوط کرده است. در تعمیرگاه هم مکانیک‌ها از سقوط این هواپیما می‌گفتند. ماشینم را سوار شدم، به محل کار دخترم رفتم و از او سراغ برادرش را گرفتم. دخترم گفت که دو بار به مادرش زنگ زده ولی دیگر هرچه زنگ می‌زنیم در دسترس نیست. به دوستانش در شبکه خبر زنگ زدم و گفتم اگر خبری از علیرضا شد با من تماس بگیرید.

مدتی گذشت و خبری نشد. خودم به صداوسیما رفتم و آنجا هم کسی درست و حسابی جوابم را نداد. در راه برگشت به خانه دیگر گریه‌ام گرفته بود. مستأصل شده بودم و می‌گفتم خدایا چه شده است. وقتی نزدیک منزل شدم دیدم جلوی در خانه شلوغ است. من اصلاً متوجه نمی‌شدم چه خبر است. همان زمان شبکه خبر گزارشی از غواصی‌های علیرضا را پخش می‌کرد. تلویزیون در حال پخش خبر شهادتش بود و من همان جا دیگر متوجه شهادت علیرضا شدم.

زیر تابوت فرزند رفتن خیلی سخت است. وقتی بچه سردرد می‌گیرد پدر و مادر دیوانه می‌شوند دیگر حساب کنید وقتی تابوت فرزندتان را می‌گیرید چه حالی دارید. من الان با علیرضا زندگی می‌کنم و فقط برایمان حضور فیزیکی ندارد. الان تمام عکس‌های علیرضا را جمع‌آوری کرده‌ام و نمایشگاهی در بهشت زهرا برپا کرده‌ام. صبح‌های پنج‌شنبه ایستگاه صلواتی داریم و میزبان کسانی هستیم که سر مزار علیرضا می‌آیند. مردم پسرم را می‌شناسند. مسئولان هم گاهی به نمایشگاه می‌آیند و میزبانشان هستم.

گویا شما گلایه‌هایی از کتاب فرهنگ اعلام شهدای تهران بزرگ دارید. این کتاب تازگی منتشر شده است. مشکل چیست؟

این کتاب را مرکز پژوهش‌های بنیاد شهید به نام «فرهنگ اعلام شهدای تهران بزرگ» در سه جلد منتشر کرده است. در جلد اول که ۸۰۰ صفحه می‌شود وقتی به مشخصات پسرم رسیدم خشکم زد. متأسفانه وقتی به اسم علیرضا رسیدم با اشتباهات فاحشی مواجه شدم که شوکه و ناراحتم کرد. در کنار نام هر شهید توضیحات مختصری داده‌اند که همان توضیحات با اشتباهات زیادی مواجه است.

در جلوی اسم علیرضا نوشته که خواندن و نوشتن نمی‌دانست و این یک توهین و اشتباه به شهید و خانواده‌اش است. علیرضا در شبکه خبر، خبرنگار بود و گزارش‌هایش را تمام مردم می‌دیدند بعد چطور سواد خواندن و نوشتن نداشت. نویسنده و ویراستار این کتاب چه کسانی هستند که ساده‌ترین اطلاعات شهدا را اشتباه زده‌اند. یا در جای دیگری از کتاب نوشته‌اند که پیکر علیرضا هیچ‌وقت پیدا نشده است. اگر پیدا نشده پس من ۱۴ سال است که سر مزار چه کسی می‌روم؟ این اشتباه را برای شهدای دیگری که من می‌شناسم هم مرتکب شده‌اند.

برای شهید خیرخواه که همراه علیرضا بوده هم نوشته‌اند پیکرش پیدا نشد در حالی که این موضوع کذب محض است و باعث رنجش و ناراحتی خانواده شهدا می‌شود. چند شهید دیگر را که می‌شناختم و دیدم برای آن‌ها هم اشتباه کرده‌اند. یعنی نویسنده کتاب ساده‌ترین راه را انتخاب کرده و با نوشتن پیدا نشدن پیکر جلوی نام شهدا خودش را راحت کرده است. گویا معاونت فرهنگی، اجتماعی تهران بزرگ متقبل شده تا این کار را انجام بدهد و این کار را با چنین اشتباهات عجیبی منتشر کرده است.

با هزینه‌های گزافی این کتاب قطور را با این اشتباهات منتشر کرده‌اند درحالی‌که با هزینه‌اش می‌شد به مشکل بسیاری از جانبازان رسیدگی کرد. متأسفانه باید واژه‌های کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر سطحی و عامیانه نوشته شده است. حتی به خودشان زحمت ندادند به ما زنگ بزنند یا پرونده‌اش را نگاه کنند و مدرک تحصیلی فرزندم را ببینند.

چرا این کتاب را بدون آگاهی و تحقیق منتشر کرده‌اند و پاسخ مناسبی به خانواده شهدا نمی‌دهند؟ من از این ناراحتم که این بودجه‌ها توسط افراد ناتوان و غیرحرفه‌ای از بین می‌رود. حالا شنیده‌ام که می‌خواهند این کتاب‌ها را جمع کنند ولی با صرف این هزینه و وقت و انرژی دیگر چه فایده‌ای دارد. وقتی دل خانواده شهدا را به درد آوردید تصمیم به جمع‌آوری‌اش گرفتید. این کار دیگر ارزشی ندارد.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/ 900

نظر شما
پربیننده ها