به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، اتحادیه کمونیستها در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی معتقد بود نظام جمهوری اسلامی یک دست و یکپارچه نیست و لذا نمیتوان موضع یکسانی در مقابل همه جریانهای اتخاذ کرد، اما در مجموع نظام جمهوری اسلامی را یک رژیم ضد آمریکایی میدانست که باید از آن حمایت کرد.
اما با ارتباطی که بین سازمان، منافقین و گروههای کوچک سیاسی بود و با نفوذی که سازمان در میان گروهها داشت، به تدریج به سمت اتخاذ مواضع تند و خشونت آمیز هدایت شدند. از طرفی پس از انتخابات ریاست جمهوری که بنی صدر رای آورد، آنها فکر میکردند در میان توده مردم درصد بسیار زیادی طرفدار دارند و با اتکا به همین مردم میتوانند اهداف خود را هر چه بیشتر پیش ببرند.
کم کم تحرکات در شهرهای مختلف از جمله شهرستان آمل آغاز شد و در حالی که فرزندان راستین مملکت در حال جنگیدن با دشمن بعثی بودند عدهای نیز باید میماندند تا در شهرها با این دشمنان داخلی دست و پنجه نرم کنند.
یکی از این تحرکات حماسه آمل بود، که عدهای از کمونسیتها که خود را گروه سربداران معرفی میکردند، سعی کردند شهر را به تصرف خود در آورند که مردم آمل آنها را شکست دادند. در بخشی از کتاب «اتحادیه کمونیستها بعد از انقلاب» در خصوص این واقعه آمده: هر چند تا پیش از ۶ بهمن سال ۶۰ در همین شهر چندین درگیری بسیار محدود دیگر نیز رخ دادند که مهمترین آنها درگیری «زرکه» بود که البته راه به جایی نبرد.
سرانجام بیش از یکصد نفر از اعضای اتحادیه کمونیستهای ایران در اول بهمن ۶۰ از مقر خود در جنگل به سمت شهر آمل به راه افتادند.
با توجه به برف سنگینی که آمل و اطراف آن را پوشانده بود، عبور از رودخانههای متعدد با طناب صورت گرفت. پشت سر گذاشتن این مسیر به خاطر سختی راه و مشکلات تردد سه روز به طول انجامید. با توجه به برفی بودن زمین، این وضعیت پیشبینی شده بود و در طراحی عملیات، قرار بود که عملیات در روز پنجم بهمن انجام گیرد که در اثر خستگی به شش بهمن موکول شد.
محمدرضا سپرغمی یکی از سربداران در بازجویی خود میگوید: «نیروهایمان در روز پنجم بهمن به شهر رسیدند و شب را همگی در خانه من بودند تا صبح.»
بنابراین نیروهای شورشگر از ساعت ۵:۳۰ صبح به خانه مادری محمدرضا سپرغمی که در آن زمان مادر و همسر و فرزندش را به تهران فرستاده بود رسیدند. گروه تصور میکرد که در مرحله آخر ورود به شهر نیاز به پنج ساعت راهپیمایی دارد و این پیادهروی ۱۰، ۱۲ ساعت به طول انجامید و در نتیجه عملیات یک روز به تعویق افتاد. نیروها از فرط خستگی حتی توان روی پای خود ایستادن را هم نداشتند.
محمود آزادی یکی دیگر از سربداران میگوید: حتی بعضی از بچهها از فرط خستگی به محض لحظهای ایستادن سرپا خوابشان میبرد و جا میماندند و گم میشدند.
شب (شش بهمن) به هر شکلی بود، در خانه سپرغمی اقامت کردند و به کشیک محل که انجمن اسلامی بود به دروغ گفتند: ما مأمور ویژه هستیم و از تهران آمدیم، قرار است جنگلیها به شهر حمله کنند، ما آمدهایم تا با آنها مقابله کنیم. حتی از او خواستند رازداری کند تا ضدانقلاب متوجه نشود و آن فرد هم به آنها اطمینان داد. در ساعت ۹ شب گروهها به تدریج از خانه یلمحمد بیرون آمدند.
سرانجام با عبور از رودخانه هراز که از حاشیه شهر آمل میگذرد، وارد محله «آسپهکلا» شدند و در مکانهای مقرر استقرار یافتند. مقر بسیج که در آن سوی رودخانه نزدیکترین هدف نظامی مهاجمین بود، به محاصره درآمد. گروهها هرکدام کارشان در یک قسمت شهر بود. تقریباً هفده نفر مسؤول حمله به بسیج بودند. درگیری در ساعت ۱۱:۴۵ آخر شب (پنج بهمن) شروع شد. گروههای عملکننده دیگر در دادگاههای انقلاب و سپاه که این سه هدف از عمدهترین اهداف گروه سربداران بود، وارد درگیری شدند. در حین عبور از خیابانهای شهر، هرگاه با نیروی مسلح به افرادی که ظاهر حزباللهی داشتند روبهرو شدند به آنها حمله میکردند و آنها را به شدت به شهادت میرساندند و یا زخمی کرده و یا با کمال شقاوت رفتار میکردند.
اکبر نصیری از شاهدان عینی ماجرا اینگونه روایت میکند: آن سال تازه به محله اسپه کلا آمده بودم و کسی مرا نمیشناخت و خسته از جابجایی منزل بودم که حوالی ساعت ۱۱ و ۳۰ شب صدای شلیک گلوله شروع شد و از درب منزل میخواستم بیرون بیایم، خانم موسوی مرا به داخل منزل هول داد که جنگلیها به شهر آمدند، لباس را عوض کردم و خودم را به دیوانگی زدم، بهطرف بیمارستان ۱۷ شهریور حرکت کردم، یک نفر از مجروحین را با ماشین راهی بیمارستان کردم و با زبان گیلکی به میان مهاجمین رفتم و حرفهایی را با آنها ردوبدل کردم و توانستم باهمان حالت دیوانگی اطلاعات خوبی کسب و کسانی که با آنها همکاری داشتند را شناسایی کنم.
تا ساعت هفت صبح با جنگلیها بودم و بهطرف بربریخیل حرکت کردم دیدم، شهیدان اکبر زاده، شعبانزاده و ایزدی وسط جاده افتاده بودند. با همان حالت دیوانگی بهطرف آنها رفتم و با همان زبان گیلکی برای آنها گریه میکردم و دیدم چشم شهید شعبانزاده باز است، چشمش را بستم و به راه خود ادامه دادم و با گرفتن موقعیت از پشت با چوب بهطرف یکی از مهاجمین حمله کردم و اسلحه او را برداشتم و فرار کردم، بهطرف بچههای سپاهی حرکت کردم و با اطلاعات خوبی که به دست آوردم توانستیم بر آنها غلبه کنیم و بعضی از آنها را کشتیم و بعضی را به اسارت گرفتیم.
فریدون علی پور یکی از مدافعان سال ۶۰ در خصوص حادثه ششم بهمن آمل میگوید: سال ۶۰ چند روز مانده به حمله اتحادیه کمونیستها به شهر ساعت ۱۰ شب شهید حشمتالله طاهری به من دستور دادند که باید در سپاه باشیم علت را از ایشان پرسیدم و گفت: جنگلیها به نزدیکی امامزاده عبدالله رسیدند و در نزدیکی لشگر ۳۰ مستقر شدند. بعد از نماز صبح بهاتفاق هفت نفر از عزیزان ازجمله شهید نادر خضری، تقی زاده و فیضی از پاسداران بهاتفاق محمد رنجبر بهعنوان فرمانده بهطرف محل موردنظر حرکت کردیم.
فرمانده مهاجمین بنام اکبر اصفهانی که در کنار رودخانه مستقر بود و او میخواست بهطرف پائین بیاید متوجه ما میشود و من دو تفنگ به همراه خودم داشتم حمله کردیم و شهید نادر خضری رفت در کنار درخت بزرگی که مسلط بر آنها بود مستقر شد و دو نفر از آنها را به درک فرستاد.
برنامه اصلی آنها این بود که حتیالامکان نیروهای سپاه و بسیج را از کار بیندازند و بعد از آن مردم را به قیام دعوت کنند. زیرا طبق تحلیلهای تشکیلات آنها مطمئن بودند که مردم به آنها خواهند پیوست. غلامرضا سپر غمی که خود از اهالی رضوانیه بود، مأموریت داشت تا با اهالی آنجا صحبت و آنها را جمع آوری کند تا به صحبتهای مسئولین تشکیلات گوش فرا دهند و در «قیام فوری» مشارکت کنند، ولی او در این امر موفق نشد و حتی به در خانه دو تن از آشنایان خود رفت و پاسخی نشنید:
من در ابتدای شب به محلهی رضوانیه رفتم و در دو خانه را زدم که اولی بدون اینکه حتی در را باز کند، از همان پشت در، با فحش از ما پذیرایی کرد. خانه دوم فقط در را باز کردند، ولی هیچ کس بیرون نیامد. در تمام طول شب و پس از آن تا صبح و تا ظهر، من در همان محله در بین افرادی که با روشن شدن روز از خانه بیرون آمدند، بودم».
در آن سوی شهر نیز درگیری با مقر سپاه پاسداران ادامه داشت:
درگیری در اطراف سپاه بود و نیروهایمان سپاه را در محاصره داشتند و در کوچههای اطراف سپاه، مقر سپاه را تحت نظر گرفته بودند. دو نفر موتور سوار را قبل از ظهر دستگیر و یکی را در خیابان اعدام انقلابی کردیم. نفر دوم که دستش تیر خورده بود، فرار کرد. به دلیل نیامدن و نپیوستن مردم صحبت شد که مردم نیامدند و حالا چه کار کنیم؟ عقب نشینی کنیم یا بمانیم؟ مرکزیت توصیه کرد درگیری را ادامه بدهیم و ما ادامه دادیم». اما اوج درگیریها در اطراف مقر بسیج بود که از اعضای سربداران ۱۱ نفر جلوی ساختمان بسیج کشته شدند. اطراف مخابرات و فرمانداری نیز از مکانهای درگیری بودند. نیروهای مهاجم با قرار دادن ۲ یا ۳ گاری خیابان را بستند و شروع به تیراندازی کردند تا مردم به آنها ملحق شوند.
محمود آزادی یکی دیگر از کمونیستهای شرکت کننده میگوید: «به ما گفته بودند به محض تیراندازی، مردم به شما ملحق میشوند. یک نفر به نام محمود آملی هم بلد ما بود، ولی مردم نیامدند.»
تیراندازی و سپس تسخیر شهر تا شش صبح ادامه داشت، اما با آغاز صبح ششم بهمن، حماسهی مردم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابلهی سربداران جنگل رفتند.
سنگربندیها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان همگی با آوردن شن و گونی اقدام به سنگر سازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت. رفته رفته به تعداد نیروهای ضد شورش که از روستاهای اطراف میآمدند و از مردمان وفادار به امام و انقلاب اسلامی بودند، افزوده میشد. البته در شب حادثه هم، از مردم آمل هر کس که خود را به خاطر صدای تیراندازی به سپاه و بسیج رسانده بود، دستگیر، اسیر و یا شهید شده بود.
سازماندهی و ساماندهی نیروهای مردمی از ساعت هفت صبح آغاز شد و تا هشتم صبح به پایان رسید. هر چند نهادهایی، چون سپاه و بسیج به خاطر نوپایی این نهادها تجربهی لازم را نداشتند، ولی شور و اشتیاق بسیار بالا برای مقابله با ضدانقلاب، جایگزین هر نارسایی شد. حملهی مردم حزب اللهی به ضدانقلاب در دو محور اساسی، یعنی در همان مناطقی که دشمن تمرکز داشت، صورت گرفت.
در ادامهی حضور مردم، واحدهای کوچک تری از کوچه و خیابانها به راه افتادند و خود را به مناطق درگیری رساندند. برخی از نهادهای انتظامی، چون کمیتهی انقلاب اسلامی، شهربانی و ژاندارمری در بخشهایی از شهر مانع ورود مردم به صحنهی درگیری میشدند تا به آنها آسیبی وارد نشود، اما مردم در چند بخش اساسی که به ترتیب اهمیت بدین شرح هستند:
کمک در ایجاد سنگر و مواضع دفاعی
تلاش برای دستگیری دشمن
درگیری مسلحانه و جنگ تن به تن با دشمن
کشف محل استقرار دشمن
تخلیهی شهدا و کمک به مجروحین
یکی از ابتکارات جالب نیروهای بسیجی در نبرد با دشمن این بود که پشت یک وانت نیسان سنگر درست کرده بودند و وانت با دنده عقب به سمت دشمن حرکت میکرد؛ نیروهای بسیجی پشت سنگرهای ساخته شده در وانت به سمت در تیراندازی میکردند و راننده هم از تیراندازی دشمن در امان بود.
نقش مردم در این درگیری غیر قابل تصور بود، به طوری که در ساعات اولیه این نبرد دلاورانه، مردم تمام سطح شهر را پوشانده بودند و از خارج شهر با سرعت تمام وانت وانت شن و ماسه به داخل شهر میآوردند:
بهروز فتحی یکی از کمونیستها میگوید: در حین درگیری شدید در حدود ساعت یازده بود که وانتهایی که کیسه شن حمل میکردند، از جاده رد شدند. ما ابتدا ایست دادیم که آنها توجه نکردند. یک بار به یک وانت به منظور ترساندن آنها شلیک کردیم که فرار کردند. یکی دو بار هم وانتها را گرفتیم و گونی آنها را خالی کردیم.
ولی تعداد وانتها آنقدر زیاد بود که محافظان جاده، کاری نمیتوانستند بکنند. جنگ و گریز مردم و نیروهای انتظامی منجر به کشته شدن و دستگیری عدهای از مهاجمین شد و در همان روز سه شنبه (ششم بهمن ۱۳۶۰ دشمن تمام مواضع خود را از دست داد. در ساعت چهارم بعد از ظهر دشمن شروع به عقب نشینی کرد و در دو باغ حاشیه شهر موضع گرفت.
علی علیزاده از گروه موسوم به سربداران میگوید: «بعد از عقب نشینی، وارد یک باغ بزرگ شدیم. در همان موقع صدای الله اکبر و صدای جمعیت زیادی از درون باغ آمد. بچهها فهمیدند که باغ در محاصره است و از هر طرف که بخواهیم برویم به آنها بر میخوریم. در آنجا بچهها تیراندازی هوایی کردند، چون امکان داشت همدیگر را بزنیم».
افرادی که در برخی از محلات مانند رضوانیه مستقر بودند تا شاید مردم در روشنی روز به آنها بپیوندند، نومیدانه به جنگل برگشتند:
غلامرضا سپرغمی: «من تا ظهر در همان محله ماندم و با شدت گرفتن درگیری در پیرامون محله و تنگ شدن حلقهی محاصره، جزو اولین گروهی بودم که به طرف جنگل برگشتیم».
در واقع پس از یورش بی امان مردم و کشته شدن ۳۶ نفر از گروه سربداران، به ویژه کشته شدن کاک اسماعیل، مسئول کمیتهی نظامی، گروه به طرف جنگل عقب نشینی کرد.
در این حماسهی جاودان، از مردم قهرمان آمل ۴۰ شهید و ۱۲۰ نفر زخمی شدند.
دستگیریها
دستگیری اعضای فراری اتحادیه کمونیستها که همچنان با هم قرار داشتند و بسیار محتاطانه عمل میکردند، از درخشانترین عملکردهای نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی است. با به دست آوردن اطلاعاتی از اولین اعضای دستگیر شده.
سایر اعضا حتی با گذشت سالها از جریان مخفی شدن و زندگی زیرزمینی، راهی زندان شدند؛ برای نمونه هاشم مازندرانی که از معدومین اتحادیه کمونیست هاست، ۲۸ دی ۱۳۶۲، یعنی دو سال بعد از حادثهی آمل دستگیر شد که افرادی، چون وحید سریع القلم در تاریخ ۱۵ بهمن ۶۱، حسین تاجمیر ریاحی در ۲۹ دی ۱۳۶۲، فرید سریع القلم در ۲۸ شهریور ۱۳۶۱، محمدرضا سپر غمی در ۲۸ آذر ۱۳۶۱ اطلاعاتی از وی را در اختیار دادستانی قرار دادند. در عین حال با تعقیب و مراقبت فراوان و تلاش گستردهی نیروهای اطلاعاتی، «هاشم مازندرانی» در ۲۸ دی ۱۳۶۲ دستگیر شد که گوشهای از عملیات تعقیب و دستگیری او ارائه میشود.
روز چهارشنبه، ۲۸ دی ۱۳۶۲، ساعت ۶ و نیم دقیقه بود که در محل منزل مورد نظر مستقر شدیم. ساعت هشت بود که وی از منزل خارج شد و سر کوچه آمد به طرف ماشین خود رفت و پس از اینکه ماشین را روشن کرد، پنج دقیقهای ایستاد تا ماشین گرم شود و بعد حرکت کرد و مانند هر روز مسیرهایی را که به محل کارش میخورد، طی کرد و به مغازه اش رفت و جلوی در مغازه ماشین را پارک کرد و وارد مغازه شد و پس از ۱۰ دقیقهی دیگر، همراه با شاگردش از مغازه خارج شد و یک تخت بچه از مغازه خارج کردند و در صندوق عقب ماشین گذاشتند، ولی تخت عقب ماشین جا نشد و مجبور شدند، آن را روی سقف ماشین قرار دهند و روی سقف هم نشد تا اینکه پس از سه ربعی که آنجا بود، بالاخره تخت را داخل مغازه گذاشتند و ساعت ۱۵: ۹ دقیقه بود که سوار ماشین شد و به طرف منزل خود حرکت کرد، تا اینکه بالاخره به سر کوچهی خود رسید، به سر چهار راه رفت و از آنجا داخل خیابان زربافیان شد و ما هم قبل از چهارراه داخل ترافیک ایستاده بودیم.
این شد که بعد از اینکه از ترافیک بیرون آمدیم و به داخل خیابان زربافیان رسیدیم مشاهده کردیم که انتهای خیابان زربافیان، داخل خیابان کارگر شد و به سمت راست (میدان کشتارگاه) پیچید. وقتی که ما به انتهای خیابان زربافیان رسیدیم و داخل خیابان کارگر شدیم، دیدیم کنار پیاده رو با پای پیاده، دوباره داخل خیابان زربافیان شد. هرچه دنبال ماشین گشتیم، از ماشین خبری نبود، این شد که بالاخره دنبال او رفتیم تا اینکه وارد منزل شد و پس از ده دقیقهی دیگر از منزل خارج شد و داخل خیابان زربافیان شد و به داخل صف اتوبوس رفت و به مدت پنج دقیقه داخل صف بود تا اینکه اتوبوس آمد و سوار اتوبوس شد و اتوبوس داخل باب همایون شد و او از ماشین پیاده شد. ما هم ماشین خود را کنار خیابان پارک کرده بودیم و یک سرنشین داخل ماشین بود. او وقتی از اتوبوس خارج شد، به کنار پیاده رو آمد و از بغل ماشین ما رد شد و داخل ماشین به خود ماشین نگاه میکرد تا اینکه ماشین ما را رد کرد و به داخل میدان پانزده خرداد رفت و سوار اتوبوس مسیر سید خندان شد و اتوبوس مسیرهای خیابان میدان امام - چهارراه مخبرالدوله و سعدی شمالی را به طرف خیابان مبارزان طی کرد. در این بین بود که ما با شعبهی ۶ تماس حاصل کردیم و برنامهی داخل باب همایون را که وی، ماشین ما را مشاهده کرده بود، به اطلاع شعبه رسانیدیم که شعبه در جواب گفت، اگر دیدید کار دیگر سرخ شده است و هیچ راهی ندارد، او را بگیرید وگرنه اگر بو نبرده بود به کارتان ادامه بدهید. در این لحظه ما در خیابان مبارزان، پشت اتوبوس که او در آن بود، بودیم تا اینکه اتوبوس در خیابان مبارزان در اولین ایستگاه ایستاد و از ماشین پیاده شد و دوباره چشمش به ما و ماشین ما افتاد و به آن طرف خیابان، مقابل تیزرو داخل دکانی به اسم کتیبه که وسایل چاپی داشت، رفت که یک دفعه دیگر هم داخل این مغازه رفته بود. وقتی که داخل مغازه رفت، ما دوباره با شعبهی مربوطه تماس گرفتیم و گزارش کار را به شعبه دادیم و شعبه هم در جواب گفت که اگر مورد از دکان خارج شد، او را دستگیر کنید. ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه قبل از ظهر بود. ساعت ۵۰: ۱۱ دقیقه بود که از دکان بیرون آمد و به طرف ماشین ما که در آن نزدیکیها بود، رفت و جلوی باجه تلفن دقیقه دیگر دوباره داخل مغازه شد و بعد از دو دقیقهای کنار خیابان منتظر ماشین ایستاد تا اینکه یک تاکسی گرفت و به طرف خیابان سعدی رفت و داخل خیابان سعدی شد. ما ماشین خود جلوی تاکسی رفتیم و چند متر آن طرفتر توقف کرد و ما به عنوان مسافر کنار خیابان بایستد و سوار آن تاکسی شدند. یکی از بچهها به عنوان مسافر، جلوی تاکسی را گرفت و مس و تاکسی ایستاد. فرد مورد نظر جلوی تاکسی، بغل راننده نشسته بود. وقتی تاکسی برای ما ایستاد، مورد در ماشین را باز کرد و آن طرفتر رفت تا اینکه ما سوار ماشین شویم و در این حال بود که ما هاشم را دستگیر کردیم و به ماشین خودمان انتقال دادیم».
در این مورد دستگیری نیز همچون مورد قبلی، متهم خود را به غفلت میزند و سعی میکند کتمان نماید و حتی در اولین مراحل بازجویی، نگارشی بدخط از خود ارائه میدهد که وانمود کند فردی کم سواد و بی اطلاع از مسائل سیاسی است. اما هنگامی که در بازجوییهای بعدی، اطلاعات کسب شده در مورد وی از او مورد بازجویی قرار میگیرد؛ به ناچار به تدریج به جزئیترین مسائل درون گروهی اعتراف مینماید، حتی در این مورد اخیر وقتی ناگهان از او پرسیده میشود که سرنوشت دو قبضه آر. پی. جی هفت چه شده است؟ او مجبور میشود حتی کروکی دقیق سلاحهای جاسازی شده و مخفی شده را لو دهد.
یکی از بازداشت شدگان، ژیلا شمس رکابی بود. وی که در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ دستگیر شده بود، پس از طی محاکمات به ۱۴ سال زندان محکوم شد. در سال ۱۳۶۵ اجازهی مرخصی ۴۸ ساعته به او داده شد. وی پس از بازگشت گزارشی گفت از اینکه هنوز در فضای خانوادهی خود با آن افکار و ایدهها قرار گرفته است، بسیار ناراحت است، ولی احساسات خود را بدین گونه تشریح میکند:
در کل مرخصی میتواند برای زندانی فرصتی را پیش آورد که جو خانواده و جوی را که قرار است در آن زندگی کنند، بسنجد. البته خود من تازه متوجه شدم که مسئلهی حجاب و نماز که در حال حاضر من خودم آن را قبول دارم در خانواده رعایتش خیلی سختتر از آن است که فکر میکردم، چون از هر طرف مرتب میگویند چادر فلان است و چرا این قدر مقید شدی و با عقایدی که من پیدا کرده ام، جو را برای زندگی مشکلتر میکند.
مثلا خواهرم که در اینجا مقید به حجاب و نماز شده بود، در شرایط زندگی حجاب و نماز را کنار گذاشته، ولی توکل به خدا، چون فکر میکنم در این زمینه با خانواده در آینده درگیریهایی پیش بیاید. به هر حال عقایدشان در کل به صورت ضدانقلاب نیست، ولی مخالفت میکنند و در عین حال در مواقعی حقانیت جمهوری اسلامی را قبول دارند و اعتراف میکنند، اما بیشتر توی خط زندگی و بی حجابی و ... هستند و در خانواده و در بین خواهران و برادرانم، مسائل شدید خانوادگی وجود دارد و این مسئله آنها را به خود مشغول میکند و پدرم نیز به جو اختلافات تا حدی دامن میزند. به هر حال، من واقعا فکر میکردم با تمام این مسائل، افکار خود را که رسیدن به یک سری ارزشهای اسلامی است و این ارزشها را عملا در آن جو احساس میکردم که چقدر مهم هستند، باید حفظ کنم، البته فکر میکنم خیلی باید تلاش کنم و واقعا اعصاب میخواهد که آدم برد و انشاءالله خدا تحملش را به من خواهد داد. واقعا آرزو دارم کاش از همین جا دستم به کارهایی بند باشد که در بیرون مجبور نباشم پدر و یا خانواده را تحمل کنم و یا برخورد ناجوری پیش بیاید. البته مادرم در کل بد نیست. به هر حال التماس دعا، چون نمیدانم چه بگویم، فقط تاحدی حالت یأس از آینده به من دست داد، چون فکر کردم رسیدن به آن ارزشها برایم واقعا سخت خواهد بود. توکل به خدا میکنم، تا الان دست مرا گرفته، از این به بعد هم به خودش توکل میکنم. فعلا دستم نمیرسد، جز اینکه اگر بشود کاری کرد، بچهها در همین جا زندگی آینده وارد بشوند، بهتر است.
در ضمن یکی از برادرهای رزمنده که به تازگی از منطقهی کربلا ۵ آمده بود که همسر خواهرم است، توانست کلی به روحیهی من کمک کند و از یک سری واقعیتهای جبهه و مردم حزب الله صحبت کند.
ژیلا شمس رکابی
وی همچنین در جای دیگری از اعترافات خود که نشانهی اوج تنفر وی از گروههای ضد انقلاب است میگوید:
این جانب شدید از این گروهک مرتد و محارب، متنفر و منزجرم و نه تنها از این گروهک، بلکه از هر گروه مارکسیستی و کمونیستی و یا هر جریانی که با جمهوری اسلامی در ضدیت قرار دارد و یا هر جریانی که در ظاهر اسلامی و در واقع مارکسیست است و به طور کلی با هر کس که امام را و خط امام را قبول نداشته باشد، مخالف هستم و حاضرم در جمع زندانیان و یا هرجای دیگری این مسئله را ابراز کنم».
ژیلا رکابی در دفاعیات خود نیز مشابه چنین اعترافاتی را اظهار میکند:
با کمال میل حاضرم مصاحبه تلویزیونی کنم و این کمترین کاری است که لازم است انجام دهم. به علاوه از برادر بازجو خواستهام در صورت امکان به محل کارم بروم و ماهیت قبلی خود و دیگر گروهکها را افشا نمایم، چون مرکز فعالیت ما در آنجا بوده است. در اثر آگاهی و هوشیاری مجموعهی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، در ۱۷ شهریور، بهروز فتحی که یکی از اعضای برجسته و فعال اتحادیهی کمونیستها بود، به همسرش، آناهیتا رحمانی زاده، به هنگام عبور از مدخل اتوبان (تهران - کرج)، توسط کمیته، شناسایی و دستگیر شدند؛ در حالیکه هم فاصلهی زمانی و همچنین مکان دستگیری، هیچگونه خطری را نمیتوانست متوجه نیروهای تشکیلاتی اتحادیهی کمونیستها بکند.
ارتباط با کشورهای خارجی
در مورد ارتباط حرکت جنگل با کشورهای مداخله گر، اعضای اتحادیه منکر هر گونه ارتباط هستند:
به نظر من حرکت جنگل، سیاست هیچ کشور امپریالیستی نبود، بلکه سیاست آن زمان اتحادیهی کمونیستهای ایران بود. اینکه چه کشورهایی از این حرکت بهره برداری میکردند، موضوع دیگری است؛ چون امپریالیستها از هر حرکتی که فکر کنند میتوانند استفادهی تاکتیکی نمایند حتی اگر آن حرکت در نهایت امر مخالف منافعشان باشد، استفاده مینمایند.»
همانگونه که آمریکا یا سایر کشورهای امپریالیستی از اسلام سعودی یا پاکستانی ممکن است به نفع خود استفاده نمایند، دلیل بر آن نمیشود که اسلام، حرکتی آمریکایی است.
در حالی که اگر قرائتی از اسلام و یا هر مکتب دیگری حافظ منافع امپریالیستها باشد، در واقع به گونهای نوعی از آن محسور زمینه، رهبر اندیشمند انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) دقیقا از واژهی «اسلام آمریکایی»، استفاده کردند. در حالی که اگر حرکتی اصیل و ناب باشد، صرفأ منافع خود را تامین میکند، به ویژه در اندیشهی امام (ره)، در مورد هویت مستقل مارکسیستها جای تردید وجود دارد.
ایشان میگویند: من صریحا اعلام میکنم از این دستجات خائن، چه کمونیست مارکسیست و چه منحرفین از مذهب تشییع و از مکتب مقدس اهل بیت عصمت علیهم الصلوه و السلام به هر اسم و رسمی باشند، متنفر و بیزارم و آنها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب میدانم.
مارکسیسم اصالتا با اسلام مخالف است و در تفسیر فلسفی توحید، هر جریانی که رنگ غیر الهی داشته باشد، نمیتواند حرکتی مستقل باشد و در نهایت وابستگی خود را باز خواهد یافت، که امام در قبل از پیروزی انقلاب از این رویکرد تعبیر جالبی داشتند:
ما حتی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به هواداران خود گفتهام که این کار را نکنند. ما با طرز تلقی آنها مخالف هستیم. ما میدانیم که اینها از پشت به ما خنجر میزنند.»
یقینا جمله امام خمینی (ره) مبنی بر خیانت کمونیستها خنجر زدن از پشت، همسویی آنها را با منافع دشمنان خارجی نشان میدهد.
این حادثه و روشنگری در مورد گروههای چپ به قدری مهم بود که امام (ره) حتی در وصیت نامهشان نیز به آن اشاره کرده و فرمودند:
استالین که یکى از چهرههاى به اصطلاح «درخشان» حزب بود، ورود و خروجش را و تشریفات آن و اشرافیت او را دیدیم. اکنون که شما فریب خوردگان در عشق آن رژیم جان مىدهید، مردم مظلوم شوروى و دیگر اقمار او، چون افغانستان از ستمگریهاى آنان جان مىسپارند، و آن گاه شما که مدعى طرفدارى از خلق هستید، بر این خلق محروم در هر جا که دستتان رسیده چه جنایاتى انجام دادید و با اهالى شریف آمل که آنان را به غلط طرفدار پر و پا قرص خود معرفى مىکردید و عده بسیارى را به فریب به جنگ مردم و دولت فرستادید و به کشتن دادید، چه جنایتها که نکردید؛ و شما «طرفدار خلق محروم» میخواهید خلق مظلوم و محروم ایران را به دست دیکتاتورى شوروى دهید و چنین خیانتى را با سرپوش «فدایى خلق» و طرفدار محرومین در حال اجرا هستید، منتها «حزب توده» و رفقاى آن با توطئه و زیر ماسک طرفدارى از جمهورى اسلامى، و دیگر گروهها با اسلحه و ترور و انفجار.
من به شما احزاب و گروهها، چه آنان که به چپگرایى معروف (گرچه بعضى شواهد و قرائن دلالت دارد که اینان کمونیست آمریکایى هستند) و چه آنان که از غرب ارتزاق میکنند و الهام میگیرند و چه آنها که با اسم «خودمختارى» و طرفدارى از کرد و بلوچ دست به اسلحه برده و مردم محروم کردستان و دیگر جاها را از هستى ساقط نموده و مانع از خدمتهاى فرهنگى و بهداشتى و اقتصادى و بازسازى دولت جمهورى در آن استانها میشوند، مثل حزب «دموکرات» و «کومله» وصیت میکنم که به ملت بپیوندند؛ و تا کنون تجربه کردهاند که کارى جز بدبخت کردن اهالى آن مناطق نکردهاند و نمىتوانند بکنند، پس مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است که با دولت تشریک مساعى نموده و از یاغیگرى و خدمت به بیگانگان و خیانت به میهن خود دست بردارند و به ساختن کشور بپردازند و مطمئن باشند که اسلام براى آنان هم از قطب جنایتکار غرب و هم از قطب دیکتاتور شرق بهتر است و آرزوهاى انسانى خلق را بهتر انجام میدهد؛ و وصیت من به گروههاى مسلمان که از روى اشتباه به غرب و احیاناً به شرق تمایل نشان میدهند و از منافقان که اکنون خیانتشان معلوم شد گاهى طرفدارى میکردند و به مخالفانِ بدخواهان اسلام از روى خطا و اشتباه گاهى لعن میکردند و طعن میزدند، آن است که بر سر اشتباه خود پافشارى نکنند و با شهامت اسلامى به خطاى خود اعتراف، و با دولت و مجلس و ملت مظلوم براى رضاى خداوند هم صدا و هم مسیر شده و این مستضعفان تاریخ را از شرّ مستکبران نجات دهید؛ و کلام مرحوم مدرس آن روحانى متعهد پاک سیرت و پاک اندیشه را به خاطر بسپرید که در مجلس افسرده آن روز گفت:اکنون که باید از بین برویم چرا با دست خود برویم.
من هم امروز به یاد آن شهید راه خدا به شما برادران مؤمن عرض میکنم اگر ما با دست جنایتکار آمریکا و شوروى از صفحه روزگار محو شویم و با خون سرخ شرافتمندانه با خداى خویش ملاقات کنیم، بهتر از آن است که در زیر پرچم ارتش سرخ شرق و سیاه غرب زندگى اشرافى مرفه داشته باشیم؛ و این سیره و طریقه انبیاى عظام و ائمه مسلمین و بزرگان دین مبین بوده است و ما باید از آن تبعیت کنیم؛ و باید به خود بباورانیم که اگر یک ملت بخواهند بدون وابستگیها زندگى کنند میتوانند؛ و قدرتمندان جهان بر یک ملت نمیتوانند خلاف ایده آنان را تحمیل کنند.
سخنان امام خمینی (ره) در جمع مردم آمل و سربازان هوانیروز، سال ۱۳۶۰
انتهای پیام/ 900