گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: سهم بانک صادرات در مقاطع مختلف انقلاب اسلامی 90 شهید است که بخش عمده آن مربوط به شهدای دوران دفاع مقدس میشود. وجود این تعداد شهید گواه بر حضور اقشار مختلف مردم در صحنه دفاع مقدس هشت ساله و دیگر مقاطع تاریخ ساز انقلاب اسلامی است. علاوه بر این نیز در خانواده بانک صادرات صدها رزمنده و جانباز وجود دارد که حماسهآفرینان دوران دفاع مقدس بودهاند و برگی زرینی را در تاریخ پر افتخار ایران رقم زدهاند.
هر ساله کنگره شهدای بانک صادرات با حضور خانوادههای این شهدا در مشهد مقدس برگزار میشود. به همین واسطه در آستانه برگزاری این یادواره خبرنگار دفاعپرس با رضا صدیق، قائممقام مدیر عامل و فرمانده حوزه مقاومت بسیج بانک صادرات به گفتوگو نشست تا از اقدامات این بانک در خصوص ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پرداختن به شهدا و نیز خاطرات وی از دوران دفاع مقدس بگوید. در ادامه بخش دوم این مصاحبه آمده است. بخش اول این گفتوگو پیش از این در خبرگزاری دفاع مقدس منتشر شد.
دفاعپرس: خاطرهای از زمان دفاع مقدس و شهر ایلام که اصالتا متعلق به آنجا هستید روایت کنید.
اگر کسی قلم و حوصله داشته باشد میتواند صدها کتاب درباره شهر ایلام بنویسد. ایلام با دیگر شهرهای جنگ زده متفاوت است. برخی شهرها بلافاصله بعد از حمله صدام تخلیه و خالی از سکنه شد، اما در ایلام شرایط به گونهای دیگر بود. مردم پس از بمباران هر چند ماه یکبار، مدتی کوچ میکردند و دوباره به شهر بازمیگشتند. تلویزیون و رسانهای نبود، ما تنها شبکه اول را میتوانستیم ببینیم و چون لب مرز بودیم دو شبکه عراق هم قابل مشاهده بود. این شبکهها هر از چند گاهی هشدار میدادند که شهر را تخلیه کنید و ما قصد بمباران داریم. مردم تخلیه نمیکردند و بمبارانهای وحشتناکی میشد که باعث میشد مردم زیادی به شهادت برسند، بعد از بمباران مردم به سمت کوهها پناه میبردند و یا در روستاها نزد بستگان خود میماندند و مدتی در آنجا زندگی میکردند تا شهر آرام میشد، سپس بدون توجه به اینکه چه اتفاقی افتاده به شهر بازمیگشتند. شهر را درست میکردند چند ماهی زندگی عادی جریان داشت تا باز بمباران تکرار میشد، هدف صدام این بود شهر تخلیه شود تا روحیه رزمندگان خراب شود.
من آن زمان مدتی با سازمان تبلیغات اسلامی کار میکردم و مدتی در امور تربیتی آموزش و پرورش بودم. اواخر سال 66 به خانه ما موشک مستقیم خورد. پدرم هیچ گاه شهر را تخلیه نکرد، حتی زمانی که تنها نیروهای نظامی در شهر بودند، هرچه میگفتند ممکن است کشته شویم اصلا توجهی نمیکرد. اسفند ماه بود، منزل ما در بلوار سیدالشهدا (ع) قرار داشت، پدرم درختان زیادی در پیادهرو کاشته بود و به آن رسیدگی میکرد. غروب یکی از همسایهها پدرم را دید و از او پرسید چه میکنی؟ چرا از شهر بیرون نرفتید؟ پدرم گفت من و حاج خانم همینجا هستیم و جایی نمیرویم، اصرار کرد که باید با هم از شهر خارج شویم اما پدرم قبول نکرد، از او اصرار و از پدرم انکار، میگفت حتما باید بروید. پدرم گفت امشب قرار است برادرم به ما سر بزند، شب بعد از این قرار همراه شما میآییم. همان شب خانه را خالی کردند و به یکی از روستاهای اقوام رفتند، فردای همان شب خانه ما بمباران و تخریب شد. پدر بعد از این واقعه 50 سال زندگی کرد تا اینکه سال پیش به رحمت خدا رفت.
اما داستان حاج محمد، همان همسایه ما هم جالب است. با ماشین در حال رد شدن از کمبرندی شهر بود که در یکی از پیچها صدای هواپیما میشنود، ماشین را میزند کنار تا شرایط کمی آرام شود که همانجا بمب میخورد و حاج محمد پشت فرمان به شهادت میرسد. او باعث شد جان دو نفر نجات پیدا کند اما خودش به شهادت رسید.
دفاعپرس: در سطح جامعه و به طور کلی در کشور حفظ دستاوردها و فرهنگ متعالی دفاع مقدس تا چه اندازه در روحیه جامعه اثرگذار است؟ به خصوص امروز که مشکلات زیادی به ویژه مشکلات اقتصادی گریبانگیر جامعه است.
بیان کردن شرایط هشت سال دفاع مقدس در روحیه مردم اثرگذار خواهد بود. هم رسانهها هم دولتمردان دفاع مقدس را خوب تشریح کردهاند، اینکه چطور جنگ شروع شد، شرایط ما چه بود، کاری که رزمندهها انجام دادند در نشریات متعدد چاپ شده و فیلمهایی تولید شده اما فکر میکنم زحمات پشت جبهه خوب بیان نشده. اگر اتفاقاتی که پشت جبهه و در درون جنگ افتاده را تشریح کنیم در روحیه امروز جامعه اثرگذار خواهد بود. یک خاطرهای از دفاع مردمی در پشت جبهه بگویم، من در دفتر امور تربیتی بودم که صدای هواپیمای دشمن را شنیدم، در این لحظات اصلا فرصت کاری را نداشتیم، بمباران که تمام شد به پشت بام ساختمان امور تربیتی رفتم تا ببینم کدام سمت شهر بمباران شده، احساس کردم سمتی است که خانه ما و بستگان قرار دارد، رفتم و دیدم خیابان بالاتر خانه ما بمباران شده و ماشین آمبولانس و تجمع مردم باعث شده راه بسته شود.
آمبولانسی آمد و ما هم از ماشین پیاده شدیم تا به سمت جایی که بمب اصابت کرده برویم. جلوتر رفتم، دیدم کسی روی آسفالت افتاده است، از موهای پریشان شدهاش فهمیدم خانم است، مقداری خون هم روی زمین ریخته بود، سریع آمبولانس آمد و برانکارد را کنار جسد گذاشت، من پاهایش را گرفتم، یکی از نیروهای بهداری دستانش را گرفت تا روی برانکارد بگذاریم، به محض اینکه بلندش کردیم شکمش از هم شکافت و امعا و احشای بدنش روی زمین ریخت. از این صحنهها در پشت جبهه فراوان بود، این زن چیزی برای دفاع از خودش نداشت، اما هیچگاه کسی آن را برای جوانان روایت نکرده است.
آن زمان سختیها زیاد بود، اکیپی به همراه آقای رفسنجانی از تهران به ایلام آمده بودند، ما هم مدام به خانه امام جمعه رفت و آمد داشتیم، دیدم آقای رفسنجانی از امام جمعه پرسید مشکل این مردم چیست، امام جمعه جواب داد سیب زمینیای باشد که مردم بخورند. کسی دنبال سیگار 800 میلیونی که مدتی پیش در روزنامهها نوشته شده بود و یا غذای لاکچری نبود، با یک سیبزمینی و یک چادر بالای سرشان زندگی میکردند و با این شرایط انقلاب را حفظ کردند. بعضا سربازان که وارد شهر میشدند در خیابان میخوابیدند، یا حمامی در شهر نبود، مردم سربازان را به خانه میبردند تا حمام کنند، مردم شهر به رزمندهها رسیدگی میکردند، این کارها باید تبیین شود تا نسل جوان بدانند و الگو بگیرند، شاید ما کمی کوتاهی کردهایم و خوب نتوانستیم شرایط آن دوران را تبیین کنیم.
انتهای پیام/ 141