گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: امام علی (ع) فرمودند که «خوشبخت و رستگار کسی است که علم و عمل، دوستی و دشمنی، گرفتن و رها کردن، سخن گفتن و سکوت و رفتار و کردارش تنها بر اساس رضای الهی استوار باشد و بر خلاف امر پروردگار قدمی برندارد.»
تا نگردی آشنا زین پرده، رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد، جای پیغام سروش
مرحوم کربلایی «احمدمیرزا حسینعلی تهرانی» ملقب به «کل احمد آقا» میگفت که «اگر خوب و بد جنس فروشندهای با هم مخلوط باشد، آن جنس اصلا مشتری پیدا نمیکند، ولی اگر جنس صاف و خالص باشد، خریدار دارد». اعمال و نیات ما نیز ناخالصی زیاد دارد. یا خیالات بهشت داریم یا از عذاب میترسیم و یا خلق را میبینیم و دنبال ثواب میگردیم. اینها همه نیت غیر خدایی است که در دل ما وارد میشود. باید مثل آیینه یک رنگ شویم تا او ما را بخرد.
در درگه ما، دوستی یک دله کن
هرچیز که غیر ماست آن را یله کن
یک صبح به اخلاص بیا در بر ما
گر کار تو برنیامد، آنگه گله کن
گاهی انسان مطلبی را از خداوند درخواست میکند و این مطلب از طرف ذات باری تعالی به اجابت نمیرسد. ولی اگر همین امر توسط صاحب نفسی مورد درخواست قرار گیرد، به سرعت برآورده میشود. البته به غیر از موانعی چون به صلاح نبودن آن درخواست یا موانع دیگر و حجابهایی که انسان با دست خود آنها را ایجاد کرده است.
شاید در این مورد بتوان به این حدیث اشاره کرد، «شخصی خدمت امام جعفر صادق (ع) رسید و عرض کرد، یابن رسول الله مگر خدا نفرموده که «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم» پس چرا ما دعا میخوانیم؛ ولی مستجاب نمیشود؟ حضرت فرمود، «زیرا شما کسی را میخوانید که نمیشناسید!»
ما در حین اینکه دعا میکنیم، راه در پیش خدا میگذاریم و میگوییم، خدایا به دل فلانی بیانداز که فلان کار را بکند. فلانی را از این راه به من برسان و... نظر به اسباب داریم. این دعا مستجاب نمیشود. اما اگر یکسره از خدا بخواهیم و چشممان به اسباب نباشد، فوری مستجاب میشود. ما خدا را نخواندهایم که مستجاب نشده باشد. البته ناگفته نماند که ممکن است برخی از خواستههای ما به صلاحمان نباشد و بنابراین باید همیشه از خدا بخواهیم آن چیزی که به صلاح ماست به استجابت برسد.
به راستیکه مردان خدا پس از رهایی از قفس تنگ این خاکدان به عروج روحی دلخواه خود دست مییابند و با شروع سیر برزخیشان دوستداران آل الله را بیشتر مورد عنایت خود قرار میدهند و دعای خیرشان حکم چراغ فروزانی را دارد که فرا راه آنان را روشن میکند.
جنگ تمام شد و مرد به شهر بازگشت. با تنی خسته و زخمهایی بر آن نشسته، که آرام آرام خود را نشان میداد. کوتاه از خاطراتش میگفت. خاطراتی که هر کدام برگی است از دفتر تاریخ این سرزمین. سرزمینی که مهد مهرورزیها و انسانیتهاست. سرزمینی که جوانان غیورش جان و مال خود را برای حفظ ارزشهای اسلام عزیز در طبق اخلاص گذاشتند و امروز یادگار آن روزگار، خاطرات رزمندگان و شهدای زنده هشت سال ایثار و عشق است... «مجتبی تاجیک» از جمله این مردان است.
اولین مرتبه حضور او در جبهه به عملیات والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ بازمیگردد. پیش از آن نیز چندین مرتبه شناسنامهاش را دستکاری کرد اما نتوانست به مقصود خود دست یابد. مجتبی و خانواده وی همانند بسیاری از خانوادههای مذهبی دیگر برای خدمت به نظام و انقلاب اسلامی احساس دِین میکردند و برای حضور در جبهه سر از پا نمیشناختند. گویا حضور در جبهه مسابقهای بود که همه برای پیوستن به آن از یکدیگر سبقت میگرفتند.
مارِش و اخبار عملیاتها و سپس تشییع پیکر مطهر شهدا در کوی و برزن کافی بود تا دل همگان برای پیوستن در شمار رزمندگان اسلام هوایی شود. مجتبی نیز هیچگاه اشکها و التماسهای خود و همسن و سالهایش برای اعزام به جبهه را فراموش نمیکند. به خصوص آن روزی که با امید، به همراه کپی شناسنامههای دستکاری شده به پایگاه مالک اشتر رفتند و مسوول آنجا از فریبشان مطلع شد و با چشمانی بارانی به منزل بازگشتند. اما این نوجوان ۱۶ ساله آرام نگرفت. آنقدر تلاش کرد تا یکسال بعد بالاخره به مقصود خود رسید. البته نباید از نقش بسزای مادر وی چشمپوشی کرد.
خانواده تاجیک نیز همانند بسیاری از خانوادههای ولایتمدار، هر سه فرزند پسر خود را رهسپار منطقه کرد. به نحویکه گاهی در برخی از عملیاتها هر سه برادر در جبهه حضور داشتند. مجتبی برادر کوچکتر در بیان خاطرهای میگوید: «بخاطر دارم یک بار پس از چندین ماه حضور در منطقه به مرخصی آمدم و زود نیز باید برمیگشتم. مادر دیگر تاب دوری نداشت و اجازه نمیداد که بازگردم. او میگفت که باید مدت زمان بیشتری پیش آنها بمانم. نمیتوانستم درخواست مادر را رد کنم. از طرفی عملیات نزدیک بود و... گفتم، «باشه مادر، نمیروم. اما باید روز قیامت شما جواب حضرت ثارالله (ع) و شهدا را بدهید.» دقایقی بعد پس از نماز، مادر شروع به گریه کرد. گفتم، «مادرِ من، من که گفتم نمیروم. چرا بیتابی میکنی؟!» مدت زیادی گذشت تا آرام شد. سپس گفت، «پس از نماز از خود پرسیدم، مجتبی برایت عزیزتر است یا اسلام؟! معلوم است که اسلام. بنابراین بخاطر اسلام باید از فرزند عزیزم بگذرم... برو مادر جان. برو جبهه چراکه آنجا به شما بیشتر احتیاج دارند.» پس از آن هرگاه به مرخصی میآمدم، مادر میگفت «نکند عملیاتی بشود و شما جا بمانی! برو مادر. هرچه سریعتر برو پیش همرزمانت!» به راستیکه این والدین با چنین روحیاتی شهیدپرور شدند.»
مجتبی ابتدا تحت عنوان امدادگر در گردان عمار حضور یافت و به مرور زمان در سمتهای دیگر نیز تجربه کسب کرد. در این میان دوستان بسیاری پیدا کرد که با برخی از آنها صیغه برادری خواند. دوستانی که هنوز هم، هرگاه به زیارتشان در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران میرود، در برابرشان احساس شرمساری میکند. شهیدان «مجتبی اکبری»، «مسعود ملا»، «اصغر اصغری کلانتری»، «علیرضا افتخاریپور»، «حسن حیدری»، «احمد دهقان»، «سیدمجتبی تهوری»، «نقی مرادی»، «سیدعلی موسوی»، «امیر ابراهیم»، «امیرعباس کاشفی» و...
این رزمنده شجاع اسلام که اکنون در شمار جانبازان ۴۰ درصد میهن عزیزمان محسوب میشود در مناطق عملیاتی سردشت و تنگه ابوقریب و همچنین در عملیات بیتالمقدس ۲، مجروح و به افتخار جانبازی نایل آمد. نزد وی رفتیم تا درددلهایشان را بشنویم. در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «مجتبی تاجیک» جانباز دفاع مقدس را میخوانید.
عبدالله
۱۶ سال بیشتر نداشتم که به جبهه اعزام شدم. چهار سال بعد، جنگ پایان یافت. آن روزها هرگاه جوانی ۲۰ ساله از خاطرات جبهه خود میگفت، مورد تمسخر قرار میگرفت. عزمم را جزم کردم. سالها سکوت کردم تا اینکه سوم خردادی فرا رسید و تلویزیون صحنههایی از پل خرمشهر را به نمایش گذاشت. خاطرات ثبت شده در ذهنم زنده شد. یاد شهدای بسیاری که روی این پل فدا شدند، افتادم. همین تلنگر سبب شد تا سکوت خود را شکسته و شروع به بیان خاطرات جبهه خود و دوستانم برای نوجوانان کنم در قالب کاراکتری به نام «عبدالله». باور نمیکردم بچهها آنقدر مشتاق شنیدن داستان عبدالله شوند. گاهی اشک میریختند، گاهی میخندیدند و گاهی خود را عبدالله مینامیدند. میگفتم، «اتفاقا بچهها عبدالله نیز همسن و سال شما بود که به جبهه آمد و چنین رشادتهایی کرد.» ابتدا قبول نمیکردند اما پس از گذشت مدتی گفتند، «میخواهیم عبدالله شویم!» و امروز همان نوجوانان، خادمان هیأت و مسجد و بعضا مدافعان حرم شدهاند.
راستش ما هنوز با دوستان شهیدمان زندگی میکنیم. برخی از شبها چنان در خواب، غرق خاطرات گذشته میشوم که صبح روز بعد گمان میکنم، از پیش آنها بازگشتهام. حقیقتا جبهه طلیعهای شد که ما سالهای متمادی با همدیگر زندگی کنیم و روابطی فراتر از رابطه برادری میانمان شکل بگیرد. گاهی البسه یکدیگر را میشستیم و گاهی صیغه برادری با هم میخواندیم. و به راستی که کلمات قاصرند از آنکه بتوانند معنای حقیقی چنین علاقه و احساسی را توصیف کنند.
وداع
وداع همواره دردآور است، حال شما گمان کنید باید با عزیزترین برادر خود وداع کنی. این لحظات دشوارترین دقایق زندگیمان بود.
هیچگاه وداع شبهای عملیات را از خاطر نمیبرم. بچهها چنان با حسرت، یکدیگر را در آغوش میگرفتند و گریه میکردند، که گویی دیگر فرصتی برای دیدار ندارند. بماند که خیلیها پیش از عملیات نوربالا میزدند.
به یاد دارم روزی برادر صابری شِکوه کرد و گفت «بچهها، شما مگر به غیر از خوبی از همدیگر چه دیدهاید؟ چرا پیش از آغاز هر عملیات این چنین بیقراری میکنید و حلالیت میطلبید؟» سپس ادامه داد «خودم میدانم. این اشکها نشانهاند... نشان از داغ فراق دارند... ترس از دست دادن... میدانم...»
جامانده
بچههایی که لقب جامانده دارند، سالهاست که از شرایط موجود جامعه و فراق رفقای خود رنج میبرند. هنوز هم زمانیکه فرصتی فراهم میشود تا دیداری تازه کنیم، همدیگر را در آغوش میگیریم و به یاد آن روزها گریه میکنیم. چراکه ما هنوز امید داریم که یک روز به قافله شهدا میپیوندیم.
سال ۱۳۹۶ با تعدادی از دوستان به پادگان دوکوهه رفتیم. وارد ساختمانها که شدیم؛ نزدیک به یک ساعت همه بچهها بدون هیچ مقدمهای ناله میکردند و ضجه میزدند. شاید دیگران گمان میکردند که این جمع به تازگی عزیز از دست داده که اینگونه بیقرار است اما زنده شدن خاطرات برایمان خود روضهای مصور بود... هرچند که امروز برخی از این بچهها همچنان در جبهه نبرد حق علیه باطل حضور دارند و در جرگه سربازان حضرت زینب (س) هستند... مدافعان حرم امروز با پیشی گرفتن از رزمندههای زمان جنگ، بار دیگر «یا لیتنا کنا معک» گفتند و این فراز زیبای زیارت عاشورا را عملی کردند.
مدتی قبل یکی از دوستان دچار بیماری قلبی شده بود. حال وی به حدی نامساعد بود که دکترها با شوکهای پی در پی وی را به زندگی عادی برگرداندند. تمام پزشکان اضطراب حال او را داشتند اما خودش آرام بود. زمانیکه علت آرامش وی را جویا میشوند، میشنوند، «با پروردگارم مناجات کردم که، خدایا من از مرگ هراسی ندارم، اما برای من کسرشأن دارد که روی تخت بیمارستان از دنیا بروم. اگر چنین شود، چطور در روز قیامت سر خود را در برابر دوستان شهیدم بالا بیاورم؟! خدایا قرار ما این نبود... عاقبت ما باید به نحو دیگری ختم شود...» او اکنون بهبود یافته و در حال خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران است.
از خدا تمنا میکنم که همواره یاد و خاطره جبهه ملکه ذهنم باشد و یاریام کند که به نحوی قدم بردارم که هیچگاه شرمنده شهدا نباشم و در نهایت به قافله آنها برسم... از خداوند عاجزانه میخواهم در روز محشر در میان رفقای شهیدم قرار بگیرم و از آنها جدا نشوم. چندین صباح زندگی با خوبان، افتخاری بود که خدا نصیب ما کرد و تمام تلاش خود را کرده تا راهشان را ادامه دهیم. هرچند که در این میان یادآوری خاطرات، روز به روز احساس جا ماندن را برایمان ملموس و ملموستر میکند.
خوشا به حال مدافعان حرم
هرگاه در زندگی به بن بست میرسم، پس از نماز صبح به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) میروم. برق نگاه شهدا را حتی از روی سنگ سرد مزارشان احساس میکنم. آرامگاهشان را دربر میگیرم و چشمانم را میبندم؛ گویا در آغوششان هستم. آرام میشوم و بازمیگردم... برمیگردم و به خود یادآور میشوم که آنها شهید شدند و ما را تحویل گرفتند... که آنها خون دادند و امتیازاتشان را به ما دادند... که آنها گل زدند و به نام ما تمام شد، مایی که در آفساید هستیم... و خوشا به حال مدافعان حرم...
با اینکه بسیاری از جوانان مدافع حرم خاطرات جنگ تحمیلی را تنها، شنیدهاند اما همان راه و عقیده را دنبال میکنند و پا جای پای شهدای دفاع مقدس میگذارند. خداوند انشاءالله به امثال «رسول ملاقلیپور» و «ابراهیم حاتمیکیا» اجر و پاداش بدهد که با تلاش بی وقفه خود گوشهای از راه و رسم شهدای دفاع مقدس را به تصویر کشیدند. من هرگاه فیلم «دیدهبان» را میبینم، خاطرات گذشته برایم زنده میشود و بغض میکنم.
یکی از دوستان فرزند دو سالهای داشت که آن کودک در هر جمعی قرار میگرفت، همگان را محو زیبایی و محبت خود میکرد و تمام حضار قربان صدقه وی میرفتند. یک بار در محفلی پرسیدم، «اگر شما چنین فرزندی داشته باشید، حاضر هستید حتی برای یک روز از او دور شوید؟!» همه پاسخ منفی دادند. وقتی گفتم «پدر این بچه نیز شیفته اوست اما در سال چندین مرتبه او را به پروردگار مهربانش میسپارد و برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به سوریه میشتابد» دیدگان همه بارانی شد. هیچکس باور نمیکرد پدر او بتواند تاب بیاورد که چندین ماه فرزند دلبند خود را در آغوش نگیرد.
انتهای پیام/ 711