به گزارش خبرنگار دفاعپرس از قم، گروهبان یکم همافر شهید «سید مجتبی فخرایی» فرزند سید مصطفی در ۳۰ تیرماه سال ۱۳۳۷ در خانوادهای متوسط و مذهبی در محله شاهپور تهران متولد شد. مادرش از سادات اصیل تهران بود؛ پدربزرگ وی نیز از سادات شهرستان خوانسار و در کسوت روحانیت و پیشنماز مسجد آن شهر بود، دوران کودکی را در کودکستانی در همان محله شاهپور، و دوران ابتدایی را در دبستان عبرت خیابان مولوی گذراند.
به علت علایق مذهبی پدر در سال ۱۳۵۰ به شهرستان قم منتقل شدند و دوران دبیرستان تا ورود به نیروی هوایی را در دبیرستان شهریار و سال آخر در دبیرستان حکیم نظامی (امام صادق (ع) کنونی) تحصیل کرد. خانواده وی تا ۱۴ سال در قم ساکن بودند. وی بسیار باهوش و دوست داشتنی و مهربان بود و در تمام دوران تحصیل به سبب درک سریع و هوش سرشار، زبانزد دیگران بود.
مادر بزرگوار این شهید والامقام میگوید: مجتبی از فعالان هیئات مذهبی بود و در گروههای هنری همچون تئاتر فعالیت میکرد و در برگزاری اعیاد مذهبی مثل نیمه شعبان بسیار اثرگذار بود. با تشویق دوستانش وارد قسمت فنی نیروی هوایی شد و از نظر یادگیری امور فنی و دروس مربوطه در حد بسیار بالای فراگیری قرار داشت؛ با دوستان و فامیل بسیار مهربان، در کارها پیش قدم، شجاع و با شهامت و با خانواه بسیار خوش رو و خندان و باعث نشاط و شادی بود.
به سبب گرایشات مذهبی، با شروع انقلاب و تظاهرات مردمی سالهای ۵۶ و ۵۷ مشارکت سیدمجتبی بیشتر و بیشتر شد به شکلی که به علت ترک محل خدمت (نیروی هوایی) سبب بازداشت کوتاه مدت هم شد. با اینحال وی به دنبال اهداف خویش بود و با اینکه به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی و کار تخصصی در نیروی هوایی که بجز آمریکا کمتر کسی از عهده آن برمیآمد، رغبتی به ادامه همکاری نیروی هوایی رژیم شاه نشان نمیداد.
وقتی به او پیشنهاد ازدواج شد، گفت: «من که راهم مشخص است و برایم روشن است که به ازدواج نمیرسم چرا این کار را بکنم». شهید فخرایی بر این عقیده بود که به هر شکل ممکن مخالفت خود را با دستگاه ظلم و جور اعلام نماید و در نیروی هوایی، تظاهر به طرفداری میکرد، ولی در عمل مخالفت مینمود و سرانجام هنگامی که با رهبریها و رهنمودهای امام خمینی (ره) یکباره قیامها و مبارزات علنی ضد طاغوت اوج بالا گرفت، این شهید عزیز نیز در تظاهرات و قیامهای مردمی حضور فعالانه داشت و اصولاً بسیاری از افراد نیروی هوایی در مبارزات پیش قدم بودند.
فردای روزی که امام بزرگوار بعد از ۱۵ سال تبعید وارد ایران شدند، شهید فخرایی به قم آمده بود و با شور و اشتیاق فراوان گفت: «دیروز با یکی از رفقا با موتور جلوی اتومبیل امام اسکورت بودیم شور و دلهره ما بسیار بود ولی من هر بار که برمی گشتم و چهره نورانی امام را نگاه میکردم در آن صورت آرامش عجیبی وجود داشت که به ما راحتی و آرامش میبخشید»
مجتبی روز چهارشنبه ۱۸ بهمن برای آخرین بار به قم آمد، فردای آن روز یعنی ۱۹ بهمن به تهران برگشت. میگفت: «باید به تهران بروم و درآنجا برنامهای داریم که باید در روز راهپیمایی اجرا کنیم» آن روز در تظاهرات تهران شرکت کرد. یک روز هم میگفت: مادر اوضاع خیلی خراب است میخواهم به مردم ملحق شوم و با آنها به تظاهرات بروم هرچی میخواهد بشود فقط شما نترسید اگر آمدند دنبال من بگویید رفته شهرستان؛ من مخالفت کردم گفتم پسرم! ساواک تو را میکشد. گفت: دستشان به من نمیرسد مگه خون من رنگینتر از آن بچههایی است که مثل ریگ دارند میکشند؟ مادر فقط مرا حلال کن! من نگاهی به صورت او کردم دیدم یک نور خاصی دارد، نتوانستم جلوی او را بگیرم رفت.
شهید در خاطرهای دیگر میگوید: سه روز پیش در تظاهرات خیابان کارگر سی متری سابق نزدیک میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) از پشت بام و اتاقهای مشرف به خیابان از داخل مغازهها و از پشت دربهای کرکرهای گلوله میآمد؛ شهید و زخمی در بیمارستان زیاد بود آمبولانسها به سرعت به کمک مردم وارد میدان میشدند زخمیها و مجروحین را جمع میکردیم و به آمبولانسها انتقال میدادیم، تیراندازی به طرف آمبولانس به شدت ادامه داشت، تنها ماندم در وسط میدان و شهادت را در برابر خودم دیدم، به توصیه راننده به دسته آیینه بغل آویزان شدم شیشه آمبولانس شکسته بود آنها که داخل بودند مرا گرفته بودند که سقوط نکنم بر اثر اصابت گلوله یکی از چرخهای آمبولانس پنچر شده بود، اما راننده با مهارت خود توانست آمبولانس را از معرکه نجات دهد.
بعد از بیعت همافران با امام خمینی (ره)، نیروهای گارد به محل پادگان نیروی هوایی حمله میکنند. روز شنبه ۲۱ بهمن، به محل کارش مراجعه کرده و مرخصی یک روزه میگیرد و شتابان به کمک نیروی هوایی و مردم میرود و کلیه مدارک همراهش را به یکی از آشنایان تحویل داده و میگوید: «اگر تا عصر نیامدم بدانید که من شهید شده ام». حدود ساعت ۹ صبح وارد پایگاه واقع در خیابان فرح آباد ژاله شده و شجاعانه در درگیری مسلحانه با نیروهای گارد رویارو میشود و پس از کشتن چند نفر از آنان مورد اصابت رگبار مسلسل قرار میگیرد.
آن روزها دولت بختیار هنوز در راس کار بود و در بیمارستانهای اطراف نیروی هوایی نیروهای مسلح گارد مستقر بودند و مانع پذیرفتن زخمیها میشدند؛ برای پیدا کردن نشانهای از شهید به آنجا مراجعه کردم. مجتبی پس از مجروحیت و مراجعه به چند بیمارستان، سرانجام به بیمارستان سینا برده میشود و با تأخیر زیاد عمل جراحی میشود ولی افسوس که دیر شده بود.
تنها مطلبی که شفاها گفته بود این بود که که به مادرم بگویید برای من گریه نکند منهم جان خود را مفت از دست ندادم من موفق شدم با خواست خدا سه نفر از گاردیها را به درک واصل کنم و خود به آرزوی قلبی خود برسم و شهید شوم انشاالله.
شهید فخرایی در راه ایمان و اعتقاد و اطاعت از امام خویش به شهادت رسید؛ یکی از کارهای این شهید رساندن پیامها و اعلامیههای امام بود که در آن زمان در نیروی هوایی کاری بس خطرناک بود. این شهید عزیز روز ۲۱ بهمن در آستانه پیروزی انقلاب به شهادت رسید؛ پس از شهادتش جنازه او در حالی که سینه شکافته و قلبش پاره بود، تحویل خانواده شد.
در مراسمی با شکوه پیکر مطهر وی در روز ۲۲ بهمن ۵۷ پیاده از حرم حضرت معصومه (س) تا قبرستان بقیع بر دوش هزاران نفر از مردم قم تشییع شد و در حالی که همان صورت آرام و زیبا لبخند به لب داشت، در قبرستان بقیع، قطعه یک، ردیف ۱۴ قبر شماره ۲۰ به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/