به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، اسارت، فصلی تلخ، اما بسیار آموزنده برای آن دسته از رزمندگانی بود که مدتی از دوران زندگی خود را در چنگال دشمن بعثی گرفتار بودند، فصلی با ویژگیهای خاص و منحصربهفرد که بزرگترین دانشگاه برای اسرا محسوب میشد.
خاطرات اسارت بیشک یکی از جذابترین و شاید تلخترین و آموزندهترین خاطرات دوران دفاع مقدس است که هر یک از راویان آن، دریایی از ناگفتهها را در سینه خود دارند. در ادامه روایتهایی از «اسماعیل جانمحمدی» پیرامون خاطرات دوراه اسارتش میخوانید.
***
نزدیکیهای صبح از تشنگی بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم حس کردم زیر بدنم خیس است. اول فکر میکردم در خوابم، ولی وقتی بلند شدم و اطرافم را نگاه کردم دیدم آب در کف سوله جاری شده، آبی گلآلود که با خون برادران مجروح توام شده بود. بعضی از بچهها از شدت عطش همان آب را خوردند. من هم دهانم را روی زمین گذاشتم و شروع به خوردم آب کردم. در همان حال به یاد تشنگی امام حسین (ع) افتادم.
***
وقتی به اردوگاه شماره ۱۲ تکریت در صلاحالدین انتقال داده شدیم با توجه به اینکه جزو اسرای ثبت نام نشده بودیم بدترین و فجیعترین برخوردها را تحمل میکردیم. این طرز برخورد با ما با هیچ منطقی قابل توجیه نبود، مثلا برای دریافت یک لیوان آب آشامیدنی گاه باید ۴۰ تا ۵۰ ضربه کابل را تحمل میکردیم.
***
آب به قدری خراب بود که وقتی آن را به ما میدادند بعضی از نفرات خودشان میگفتند: «از این آب نخورید، ما برای شما از آب دجله میآوریم.» البته آن هم خیلی گل آلود بود، به قدری که وقتی آب را داخل آب انبار میریختند رسوب زیادی میکرد به قدری که هر چند وقت یکبار بچهها گلهایش را جمع میکردند و با آنها مهر یا تسبیح میساختند.
***
آب لولهکشی اردوگاه که فقط یکی دو ساعت در روز جریان داشت، به علت تلخی و بیماریزاییاش به هیچوجه قابل استفاده نبود. آب آشامیدنی اردوگاه که هر روز به وسیله تانکر از رودخانههای اطراف به اردوگاه حمل میشد، پس از تخلیه در مخزن بتونی که خود بچهها ساخته بودند، میبایست یکی دو ساعت راکد میماند تا هم گل و لای آن تهنشین شود و هم اینکه حشرات و دیگر زایدات آن بیاید روی آب تا قابل خوردن شود! روزهایی که بارندگی میشد، آب آشامیدنی، معجونی بود از آب شیرین و گل و لای!
***
یکی از نگهبانان عراقی وارد سلول شد و دو نفر از بچهها را با خود برد. کنجکاو شده بودیم که آنها را کجا بردند؟ با آنها چه میکنند؟ نگران آن دو نفر بودیم که دوباره در باز شد و آن دو با سطلی آب وارد شدند. تازه متوجه شدیم که چقدر تشنه هستیم. سراسیمه به سمت سطل آب هجوم آوردیم. یکی از بچهها که آب را آورده بود فریاد زد: «این سطل آب سهمیه یک شبانه روز ۶۸ نفرمان است، بهتر است آن را سهمیهبندی کنیم.» به عقب برگشتیم و سر جاهایمان نشستیم. با نصف لیوان آبی که سهمیهمان بود فقط توانستیم گلویمان را قدری خیس کنیم.
***
در بصره خشنترین و وحشیانهترین برخوردها را اعمال کردند. در آن شهر تعدادی از برادران در اثر تشنگی و یا جراحات شدید و عفونی به شهادت رسیدند. از ۴۵ نفری که داخل اتوبوس بودیم فقط ۱۰ نفر چشمهایشان باز مانده بود و بقیه از فرط تشنگی افتاده بودند و بیتابی میکردند، با این حال آنها به ما آب نمیدادند.
انتهای پیام/ 141