یادداشت/ محمدعلی صمدی

«حاج قاسم سلیمانی» ستونی ستبر در بنای ایران اسلامی

امروز «حاج قاسم سلیمانی» به بهای خون خود و با ساروجی که از اشکِ گرم ده‌ها میلیون ایرانی، ورز داده شد، به ستونی ستبر و رکین در بنای «ایران اسلامی» تبدیل شده است.
کد خبر: ۳۸۷۱۰۲
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۷ - 09March 2020

«حاج قاسم سلیمانی» ستونی ستبر در بنای ایران اسلامیبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «حاج قاسم ۲»، خاطراتی از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به اهتمام علی اکبری‌ مزدآبادی توسط انتشارات یازهرا (س) منتشر و روانه بازار نشر شد.

«محمدعلی صمدی» محقق و پژوهشگر عرصه دفاع مقدس در یادداشت مقدمه این کتاب آورده است: برای «حاج قاسم» تنها باید حماسه سرود اما، این وجود حقیر من است که در سیاهچاله «بی کسی» گرفتار شده. پس نمی‌توانم «سوگ» نسرایم: روزهای عروج «حضرت روح‌الله» را خوب به خاطر دارم. خام‌تر از آن بودم که جز اشک و لابه، فرجام دیگر را تصور کنم. دیگر آن همه سوز جگر را تجربه نکردم تا ... یک و بیست دقیقه بامداد روز 13 دی ماه 1398. حوالی ساعت چهار صبح بود که تلفن زنگ خورد و صدایی درهم شکسته و زجره‌زنان، فقط گفت: «بی چاره شدیم! بدبخت شدیم! حاج قاسم را زدند!» و شاید نخستین بار در زندگی‌ام بود که معنای «پایان» را تمام و کمال، شعور کردم.

هنگام نگاشتن این چند خط، نزدیک به هشتصد و پنجاه ساعت از آن ساعت شوم می‌گذرد. در این پنج هفته، «بی وزنی» و غوطه خوردن در خالی روح، شمایل جدیدی از «مصیبت»، در قلبم تراشیده شد؛ و حالا من که سال‌ها به «حاج قاسم» مباهات می‌کردم و فخرش را به قیمت گزاف به عالم و آدم می‌فروختم، کنار آن شمایل، چنبره زده و بلاتکلیفم. حالا آنقدر پخته شده‌ام که جان دادن غرور پرشکوهم را به تماشا بنشینم؛ و اینجاست که با نوحه جانکاه حضرت «حیدر (صلوات الله علیه)» خود را تسلی می‌دهم.

مردی که تمامیت «کفر» و «شرک» یکسره پامال پاپوش کهنه و وصله خورده‌اش بود و شاهنشاهی بر عالمیان، برایش از آب بینی بزی کم ارزش‌تر، در برابر مشتی «اشباه الرجال» این چنین روضه می‌خواند: «بندگان خوب خدا آماده کوچ‌اند. کم دنیا را که ماندنی نیست، به کثیر آخر که از بین رفتنی نیست، معامله کردند. برادران ما که در صفین خونشان ریخته شد، از اینکه امروز در دنیا نیستند چه زیانی بردند؟ نیستند تا لقمه گلوگیر بخورند و آب تیره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند، حق را ملاقات کردند و خداوند هم اجرشان را کامل و تمام عنایت فرمود و آنان را پس از بیم در جایگاه امن جای داد. کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طی کردند و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ عمار، بن‌تیهان و ذوالشهادتین کجا هستند و کجایند نظیران آنان از برادرانشان که بر جانبازی پیمان بستند و سرهای پاکشان برای تبهکاران فرستاده شد؟»

در این وقت، امام دست به محاسن شریف و کریم خود برد و زمانی طولانی اشک ریخت، سپس فرمود: «آه بر آن برادرانم که قرآن را تلاوت کرده آن را استوار داشتند و واجبات را اندیشه نموده و برپا کردند، سنت را زنده نموده و بدعت را می‌میرانند، به جهاد که دعوت شدند اجابت کردند، به پیشوا اعتماد نموده تابعش شدند.»

وقتی ابرمرد تاریخ، این گونه برای سرداران شهیدش، روی منبر بر صورت می‌کوبد و گریه می‌کند، درمانده‌ای چون من چه باید بکند؟

بگذاریم و بگذریم که چاره‌ای و درمانی جز «صبر» نیست. خوشا به حال «او» که تنها مزد خوبان را گرفت و بدا به حال ما که حتی درست ماندن را بلد نیستیم. امروز حاج «قاسم سلیمانی» به بهای خون خود و با ساروجی که از اشک گرم ده‌ها میلیون ایرانی، ورز داده شده، به ستونی ستبر و رکین در بنای، «ایران اسلامی» تبدیل شده است.

از این پس، بخش بزرگی از معماری تاریخی سرزمین «سلمان» بر گرده‌ی این استوانه‌ی آسمان خراش قرار خواهد گرفت و تقلای حشرات و کفتاران برای تغییر و تبدیل این سرنوشت محتوم، قطعاً به جایی نخواهد رسید. حاج قاسم، طی 20 سال گذشته، آنچه را از جهان فردایش، برای تدارک ظهور مولایش در مخیله داشت، با تمام توان روحی و جسمی‌اش پی گرفت و محقق کرد.

آرایش کنونی «آسیای غربی» مرهون دوندگی‌های هفده، هجده ساعته‌ی حاج قاسم در شبانه روز و خواب‌های ناآرامش در هواپیما و ماشین و قرارگاه‌های موقت در چند کشور است. چیزی شبیه این: نماز صبح را در «دمشق» می‎خواند، نماز ظهر را در «حلب»، نماز مغرب را «بغداد» و چند ساعت خواب و «نماز شب» در تهران روزی‌اش می‌شد. و احتمالا، ساعت هشت صبح، در ستاد نیروی قدس، جلسه‌ای با معاونانش برقرار بود و ساعتی بعد، شاید جلسه‌ای چند ساعته در بیت رهبری و نماز به امامت مرادش و بعد پروازی به بیروت و مذاکره با «سید حسن نصرالله» که شاید تا بامداد ادامه می‌یافت و نماز شب و صبحی دیگر.

مقصد بعدی کجا بود؟ شاید منطقه‌‌ای عملیاتی در جنوب «سوریه» و یا مذاکراتی در ترکیه یا روسیه یا افغانستان یا ... سال‌ها بود که برنامه یومیه فرمانده سپاه قدس، چنین تلاطم فرساینده‌ای داشت؛ و در کنار همه این‌ها، دیدار با خانواده شهدا، زیارت بقاع متبرکه عراق و ایران، مسجد جمکران، مناطق سیل زده خوزستان و... را هم اضافه کنید.

نتایج همین خروش خستگی ناپذیر، دشمنانش را در گرداب اعجاب و تحسین گرفتار و دوستانش را در اقیانوس محبت و ارادت غرق ساخت و اینک که پنجه بر ایوان عرش گرفته و از رفیع اعراف، به تماشای میراث‌دارانش نشسته است، باید کاری کنیم کارستان؛ اما... چه‌کار؟ نمی‌دانم و نمی‌دانند.

هنوز زود است که پاسخی در خور به این سوال داده شود؛ اما آن‌چه در این روزها مرتکب می‌شویم و می‌شوند، تنها راهی است برای آرام کردن ارواح عزادارمان. چهار سال قبل که بر کتاب «حاج قاسم» مقدمه می‎‌نوشتم، روحم سرمست بود از ستایش مردی که تمجیدش را افتخار می‌دانستم و اما امروز، تنها از سر ناچاری است که می‌نگارم. دیگر از من «گردتر از گرد» چه بر می‌آید برای آن «نورتر از نور»؟ کتابی که پیش و روی دارید، تکمله‌ای است بر کتاب «حاج قاسم». آن کتاب مجموعه‌‌ای بود از سخنان و خاطرات «حاج قاسم» که از منابع موجود در کتابخانه‌ها، آرشیوهای صوتی و تصویری، مطبوعات و فضای مجازی گردآوری و در زمان حیات دنیای علمدارمان، علی‌رغم میل ایشان و با تکیه بر گستاخی و بی ادبی جوان‌سرانه اما از سر عشق و ارادت ما منتشر شد.

این کتاب، تلاش دیگری است برای مکتوب‌سازی سیره عملی ایشان که این بار علاوه بر خاطرات آن سپهدار، خاطراتی از زبان همرزمانش درباره او، در سال‌های دفاع مقدس روایت و تدوین شده است؛ و ما مریدان جان تابناکش، امیدواریم که شاید مجلدات دیگری نیز به همین نام در آینده‌‌ای نزدیک، آماده طبع و انتشار شود؛ ان‌شاءالله.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار