ما پنج برادر و دو خواهر بودیم که اسماعیل فرزند دوم خانواده بود. شهید در بهبهان متولد شد اما کمی بعد خانواده ما به امیدیه نقل مکان کرد که در واقع شهرکی نفتی به شمار میرفت. پدرمان خیاط بود و شغل آزاد داشت، ولی همان خانه و مغازهخیاطی چسبیده به آن هم از طرف شرکت نفت در اختیار ما گذاشته شده بود. این مقدمه را گفتم که بدانید شهرکهای نفتی از اصالت شهرهای قدیمی ایران برخوردار نبودند. ما در محیطی بزرگ شدیم که گرایش به زندگی غربی داشت. ولی والدینمان انسانهای معتقدی بودند و اسماعیل هم با اینکه نخبه بود و به هنرستان شرکت نفت راه یافت، همیشه اعتقادات مذهبیاش را حفظ کرد و مخالف سرسخت رژیم طاغوت بود. ایشان همراه افرادی مثل محسن رضایی فعالیتهای انقلابی داشت و حتی سال 52 دستگیر و متعاقباً از هنرستان اخراج شد. بعد از آن اسماعیل درسش را در کنار فعالیتهای انقلابی ادامه داد و با اخذ دیپلم در رشته علوم تربیتی به دانشگاه راه یافت و رهسپار تهران شد. در آنجا هم تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و چند بار دیگر دستگیر شد. حضور در گروه منصورون که فعالیتهای مسلحانه میکردند یکی از فعالیتهای عمده پیش از انقلاب شهید بود که بعد از پیروزی انقلاب برخی از اعضای این گروه مثل محسن رضایی در تشکیل هسته مرکزی سپاه نقش داشتند.
بنابر این شهید دقایقی هم از همان ابتدای تشکیل سپاه در این نهاد انقلابی حضور داشت؟
بله، ایشان از بدو تشکیل سپاه در آن حضور داشتند، اما اسماعیل اعتقاد داشت که باید مناطق محروم و دورافتاده از مرکز را پوشش داد و هر کاری که از دستش برمیآمد برای انقلاب انجام میداد. بنابراین به خوزستان برگشت و در تشکیل سپاه امیدیه و آغاجاری همت گماشت. سپس در تشکیل سپاه خوزستان در کنار افرادی چون شهید علمالهدی و آقای شمخانی حضور داشت و حتی در مقطعی با حضور در جهاد سازندگی در زمینه محرومیتزدایی فعالیت میکرد.
اگر بخواهیم مروری بر روند فعالیتها و مسئولیتهای ایشان پیش از تشکیل لشکر بدر داشته باشیم، این روند چه خط سیری را دنبال میکند؟
بعد از تشکیل سپاه خوزستان شهید دقایقی مسئول هماهنگی سپاه این استان شد. در آن ایام فتنه خلق عرب مشکلاتی را برای خوزستان ایجاد کرده بود که خیلی از انقلابیون این خطه برای مقابله با آن بسیج شدند. از جمله خود شهید که واقعاً در این زمینه فعال بود. با شروع رسمی جنگ نیز اسماعیل نماینده سپاه در اتاق جنگ جنوب شد و سپس فرماندهی سپاه سوسنگرد را برعهده گرفت. شهری که در ماههای اولیه جنگ سه بار دست به دست شد و از نقاط حساس جبهههای جنگ به شمار میرفت. جانشین حفاظت از شخصیتهای قم سمت دیگر اسماعیل بود که در دوران رکود جبهههای جنگ مقطعی تقریباً شش ماهه در این شهر حضور یافت. برادرم در قم چندماهی مشغول تحصیل دروس حوزوی هم شد که با شعلهور شدن دامنه جنگ دوباره به جبههها بازگشت و تا پیش از تشکیل تیپ بدر در سال 62، ایشان در تشکیل اولین دوره آموزشی فرماندهان سپاه تحت عنوان طرح مالک اشتر همت گماشت.
تشکیل لشکر بدر بر اساس چه نیازی صورت گرفت؟
پیش از شروع جنگ تحمیلی صدام به سرکوبی شدید مخالفانش پرداخت که عموماً از شیعیان عراقی بودند. حزبالدعوه، مجلس اعلای عراق و... از جمله این گروهها بودند که باعث شد خیل نسبتاً زیادی از مجاهدان و معارضان عراقی به ایران پناه بیاورند. برخی از اینها از همان ابتدای جنگ به شکل گسسته و گریخته و نهچندان ساماندهی شده در جبههها حضور داشتند. یادم است در همان ابتدای جنگ خودم با یکی دو نفر از آنها برخورد داشتم که مهماتی نیز برای جنگیدن با بعثیها برای خودشان مهیا کرده بودند. تعدادی دیگر از آنها هم سعی میکردند به کارهای سیاسی روی بیاورند و بین این مجاهدان اختلافات زیادی هم وجود داشت. بنابراین احساس نیاز میشد تا معارضان عراقی در یک واحد سازماندهی شوند. اقداماتی هم برای تشکیل یک تیپ یا واحد نظامی از این دست صورت گرفت که به خاطر اختلافات موجود بین این عزیزان همه این اقدامات با شکست روبهرو شد تا اینکه شهید اسماعیل دقایقی برای تشکیل تیپ بدر مأمور شد و انصافاً هم توانست موفق عمل کند.
معیارهای انتخاب شهید دقایقی برای تشکیل تیپ بدر چه بود؟
اسماعیل اهل خوزستان بود و اندکی با زبان عربی آشنایی داشت. همچنین مطالعات و اطلاعات خوبی در خصوص تاریخ تحولات کشور عراق و گروههای مخالف رژیم بعث این کشور داشت و از همه مهمتر جذابیتهای رفتاری و شخصیتی ایشان بود که افراد را به سوی خود جذب میکرد. با چنین خصوصیاتی شهید دقایقی مأمور شد و جلسات بسیاری با گروههای مختلف معارض عراقی برگزار کرد. یادم است بارها با شخصیت بزرگی چون شهید آیتالله حکیم جلساتی را برگزار میکردند و به این ترتیب موفق شد تیپ بدر را در سال 1362 پایهریزی و تشکیل بدهد.
قاعدتاً فرماندهی بر لشکری که از اتباع کشوری دیگر تشکیل شده حساسیتهای خاص خود را دارد، شهید چطور با نیروهایش تعامل برقرار میکرد؟ برخوردشان با مجاهدان عراقی چطور بود؟
همانطور که گفتم یکی از ویژگیهای اسماعیل جاذبه خیلی قویاش بود. ایشان همواره مدافع اعتماد به مجاهدان عراقی بود و تا آنجا که میشد به این عزیزان پر و بال میداد تا تواناییشان را بروز دهند. البته کادر تیپ از بچههای سپاه خودمان بود، ولی شهید با حسن نیت و اعتمادی که به نیروهای عراقی داشت زمینههای رشد و پیشرفت آنها را فراهم میکرد چنانچه ابوحسن هیثم یکی از مجاهدان عراقی به سمت مسئول مهندسی لشکر هم نائل آمده بود. من خودم مقطعی چند ماهه به لشکر بدر رفتم و میدیدم که چطور اسماعیل مثل یک نیروی عادی در کنار مجاهدان عراقی مینشیند و با هم غذا میخورند و بسیار رفتار خوب و برادرانهای بین آنها حاکم بود. به جرئت میتوانم بگویم که دقایقی بر قلوب این مجاهدان حکم میراند و آنها فرماندهی شهید را با دل و جان پذیرفته بودند.
تیپ بدر بعدها تبدیل به لشکر شد، این گسترش چگونه صورت گرفت؟ ضمن اینکه ظاهراً تعدادی از اسرای تواب عراقی نیز به بدریها پیوسته بودند؟
وقتی تیپ بدر استقرار یافت و دفاتری در تهران، قم، مشهد و اهواز تأسیس کرد و همچنین در جبههها خوش درخشید، تعدادی از عراقیهایی که در شهرهای مختلف ایران حضور داشتند، به جمع تیپ بدر پیوستند و رفته رفته این واحد گسترش یافت. همچنین تعداد قابل توجهی از اسرای عراقی که از رژیم حاکم این کشور تبری جسته بودند و فرمهای نمایندگان صلیب سرخ برای درخواست پناهندگی از ایران را پر کرده بودند، اعلام کردند که میخواهند علیه بعثیها وارد میدانهای جنگ شوند. آن زمان مخالفتهایی با جذب این افراد در داخل کشور صورت گرفت. حتی به نظرم در مجلس هم سخنانی در مخالفت با این موضوع شده بود. اما شهید دقایقی یکی از کسانی بود که از حضور توابین در لشکر بدر حمایت کرد و با حسن نیت افرادی چون او، تعدادی از توابین به جمع بدریها پیوستند و در جبههها چنان خالصانه جنگیدند که تعدادی شهید و مجروح شدند. بعد از شرکت در عملیات قدس4، تیپ بدر تبدیل به لشکری تمام عیار شد.
موارد خاصی از حضور توابین در جبهههای جنگ سراغ دارید؟
ابواحمد سرهنگ سنی مذهب ارتش بعث عراق بود که جزو توابین به شمار میرفت. ایشان تکاور بود و قد و هیکل رشیدی هم داشت. وقتی که اعلام کرد میخواهد جزئی از نیروهای بدر شود، خیلیها مخالفت کردند. حتی نمیخواستند به او اسلحه بدهند. اما شهید دقایقی با آغوش باز ایشان را پذیرا شد و گفت هم به او اسلحه بدهید و هم نارنجک! با چنین رفتاری ابواحمد با دل و جان وارد جمع بدریها شد و خیلی هم خوش درخشید. به نظرم ایشان بعدها به کشور سوریه هم رفته و علیه سلفیها جنگیده است.
درقامت یک فرمانده، شهید دقایقی با چه خصوصیاتی شناخته میشود؟
او از آن دست فرماندهانی بود که همواره خودش در خطوط مقدم حضور مییافت و خالصانه انجام وظیفه میکرد. نحوه شهادتش در خطوط مقدم عملیات کربلای5 دلیلی بر این سخن است. اسماعیل روحیه فوقالعادهای داشت و کارها را با جدیت پیگیری میکرد. همیشه قرآن میخواند و حتی در آخرین دیدار با خانواده سوره یاسین را تلاوت میکرد. اوایل جنگ برادرم در خرمشهر حضور یافته و تا لحظه سقوط شهر مرتب به آنجا رفت و آمد میکرد و برای ما از مصاف نزدیک و تن به تن با کماندوها و تانکهای عراقی میگفت. یک بار هم در عملیات آزادسازی بستان ایشان در روز عملیات از همه مسئولیتها خود را خلاص کرده و به عنوان یک آرپیجیزن ساده در خط مقدم حضور یافته بود.
از شهادت برادرتان بگویید.
شهید دقایقی 28 دی ماه 1365 و حین عملیات کربلای5 به شهادت رسید. ایشان 48 ساعت قبل از شهادت در حالی که گاه دو ماه یک بار هم خانوادهاش را ملاقات نمیکرد به ناگاه از همسرش خواسته بود به اهواز بیاید. همسر شهید میگفت اسماعیل به من گفت اگر نیایی شاید بعدها پشیمان شوی. بنابراین آنها سریع به اهواز آمده بودند و برادرم به دیدارشان رفته بود. روز بعد وقتی که اسماعیل از خانواده خداحافظی میکند، به منطقه عملیاتی برگشته و تنها چهار ساعت بعد به شهادت میرسد. آقای اسماعیل بهمهای مسئول اطلاعات لشکر بدر که هنگام شهادت در کنار اسماعیل بود، راوی لحظه شهادت اوست. ایشان میگوید به همراه شهید دقایقی با یک موتورسیکلت تریل برای شناسایی جزیره صالحیه در داخل خاک عراق رفته بودیم که با حمله راکتی هلیکوپترها و جنگندههای دشمن روبهرو شدیم و وقتی در یک سنگر پناه گرفتیم، یک راکت به دیواره سنگر خورد و اسماعیل به شهادت رسید.
واکنش عراقیهای لشکر بدر به شهادت فرماندهشان چه بود؟
ارتباط قلبی بالایی که بین اسماعیل و مجاهدان عراقی وجود داشت باعث اندوه بسیاری بین نیروهایش شده بود. در همه مراسم شهید اعم از شب هفتم، چهلم و... حضور رزمندگان عراقی بسیار پررنگ بود و حتی شهید حکیم هم در امیدیه حضور پیدا کرد تا با خانواده شهید دقایقی دیدار کند و از نزدیک به آنها تسلیت بگوید.
به نظر شما امروز موفقیتهای مجاهدان عراقی در برابر سلفیهایی چون داعش تا چه میزان مرهون کسانی چون شهید دقایقی است؟
من یکبار به شهید گفتم به نظرت روزی میرسد که صدام از بین برود. او گفت روزی خواهد رسید که نقشه منطقه تغییر خواهد کرد و پرچمی که این سید (حضرت امام) برافراشته به سایر کشورهای مسلمان مثل عراق گسترش خواهد یافت و انشاءالله به صاحب اصلی آن امامزمان(عج) خواهد رسید. یادم است فرمانده وقت سپاه آقای رضایی هم در مراسم شهید میگفتند روزی فرا خواهد رسید که تابلوهای عکس شهید دقایقی در دستان مجاهدان عراقی قرار خواهد گرفت و ایشان پرچمدار حرکتهای اصیل انقلابی در عراق خواهند بود.
منبع:جوان