گفت که مواظب باشین خمپاره زد، بخوابین
الو الو کربلا پس نخودا چی شدن؟
کمک میخوایم حاجی جون بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا چشاشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام فقط امروز و دیدن
سوی بابا دویدم بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا غنیمت نبرده
شرافت و خون دل نشونههای مرده
ای اونایی که امروز دارین بهش میخندین
برای خندههاتون دردشو میپسندین
امروزشو نبینین بابام یه قهرمونه
یهروز به هم میرسیم بازی داره زمونه
یه روز پشیمون میشین که دیگه خیلی دیره
گریههای مادرم یقه تونو میگیره
شعر از از ابوالفضل سپهر