به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت هیجدهم فروردین سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید محمد حسن قاسمی طوسی صفحاتی از کتاب قلب فرماندهی به قلم «سیدحسین ولیپور زرومی» را که توسط انتشارات سرو سرخ؛ وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران به چاپ رسیده، از نظر میگذرانیم.
...عملیات کربلای 5 با تمام سختیهای خود در 12 اسفند 1365 به مرحله تثبیت رسید و سرزمین شلمچه، فرماندهان و رزمندگان بیشماری را از بدنۀ لشکر ویژۀ 25 به آغوش خود کشید. شهید طوسی نیز برای چهارمین بار در اثر اصابت ترکش در این عملیات مجروح شد، اما هنوز رؤیای وی در «گرفتن سیب از دست پیامبر اکرم(ص)» تعبیر نشده بود. تا این زمان، حدود 30 ماه از شروع زندگی پرمشقّت خانوادۀ شهید طوسی در پایگاه شهید بهشتی در اهواز میگذشت. با اوجگیری عملیات کربلای 5 و ناکامی صدام در جلوگیری از شکست نظامی در میدان نبرد، حملات هوایی به شهرها و نقاط مسکونی ایران نیز شدت گرفت. مدارس اهواز تعطیل شده بود.
«سمیه طوسی» یادگار شهید، که در آن زمان حدود نه سال داشت در یادداشتی مینویسد:
«به دلیل بمباران پیاپی، مدارس تعطیل شده بود و ما با خانوادۀ یکی دیگر از فرماندهان، زودتر از پایان سال (بهمن ماه) به طوسکلا برگشتیم تا از درس و امتحانات عقب نمانیم. هر چه مادرم اصرار کرد که پدرم بیاید که با هم برویم قبول نکرد و گفت نمیشود در این شرایط، جبهه را تنها گذاشت.»
طوسی چند روز مانده به پایان سال 1365 به جمع خانواده پیوست. دختر شهید ادامه میدهد:
«روزهای پایانی سال بود که [پدرم] آمد و قرار بود تا آخر تعطیلات نوروز بماند ولی تماس گرفتند که باید باز گردد. هفت روز عید را ماند و به اصرار من، یک روز دیگر هم بود و روز هشتم فروردین رفت. آخرین روزهای زندگی پدر و مادرم رؤیایی بود.»
این آخرین دیدار طوسی با خانواده و آشنایان بود. لحظۀ خداحافظی در ذهن پدر شهید، ماندگار شد:
«بعد از آخرین باری که روبوسی و خداحافظی کردیم، دوباره دیدم که حالی پیدا کردم و باز او را بغل کردم و دستش را بوسیدم... گفت: حاجی چرا ما را خجالت میدهید، من باید دست شما را ببوسم... وقتی تا دم در حیاط رفت، مادرش صداش کرد: پسرجان برگرد. دوباره برگشت و خداحافظی کرد...»
چند روز بعد از بازگشت طوسی به جبهه، عملیات کربلای هشت، در موقعیت عملیاتی کربلای 5 و جهت تکمیل آن عملیات، طراحی و اجرا شد. طوسی، حمیدرضا نوبخت و سیدمنصور نبوی جزء فرماندهان شهید لشکر ویژۀ 25 کربلا در این عملیات بودند که به همراه شهید اسماعیل کلبادینژاد به فاصلۀ کمی از یکدیگر به شهادت رسیدند. پیکرهای مطهر شهیدان طوسی، نوبخت و کلبادینژاد در همان خاکهای شلمچه باقی ماند.
روایت مرتضی قربانی از این اتفاق چنین است:
«در ادامۀ نبردمان [بعد از کربلای 5] از کانال ماهی رفتیم به سمت تنومه [برای انجام عملیات] کربلای هشت. در یکی از روزهایی که در این عملیات، شدید درگیر بودیم، شهید محمدحسن، شهید نبوی و شهید حمیدرضا نوبخت، به اتفاق برای شناسایی مکانی که میخواستیم عمل کنیم، رفتند. چون دشمن دیگر توان خودش را از دست داده بود میخواستیم به هر جهت، تعقیب و گریز را انجام دهیم تا برویم نزدیکیهای بصره. ما ده کیلومتری بصره بودیم. آن روز این عزیزان ما وقتی به خط اول شناسایی رسیدند، عراقیها با تیر تانک زده بودند و این سه عزیز ما شهید شدند و جنازههایشان ماند. خاک هم به هم زده شده و روی جسد مطهرشان ریخته شده بود و چند ماهی بین ما و عراقیها قرار داشتند.»
با شهادت طوسی، کمر لشکر ویژۀ 25 کربلا شکست. ولولهای در میان فرماندهان و رزمندگان لشکر بر پا شد و حس یتیمی کاملاً احساس میشد.
علیجان میرشکار که در آن هنگام از فرماندهان گردان لشکر بود، در وصف هنگامۀ شنیدن خبر شهادت طوسی میگوید:
«وقتی خبر شهادت شهید طوسی را شنیدم، احساس کردم عمود خیمۀ لشکر 25 کربلا فروریخت، یعنی همانطور که با شهادت بهشتی یک خلأیی در انقلاب ایجاد شد و دیگر هیچ کس برای انقلاب ما شهید بهشتی نشد، با شهادت طوسی نیز هیچکس نتوانست خلاء ایشان را برای لشکر 25 کربلا پر کند.»
خانواده شهید طوسی، ستون آهنین خود را تقدیم اسلام کرده بود. لحظۀ شنیدن خبر، به ویژه از سوی مادر، وصف ناشدنی است؛ مادری که این بار جوان برومند دیگرش را به دیدار معبود فرستاده بود؛ تبیین سختی روزگار مادر در فردای پس از فقدان فرزندانش و به ویژه محمدحسن ممکن نیست. اما همین مادر، ندای آشکار و نهان شهادتطلبی فرزندانش را در راه صیانت از اسلام و مکتب اهل بیت(ع) بارها شنیده بود:
«محمدحسن هر وقت به خانه میآمد، میگفت مادر! برایم شربت درست کن. شربت که درست میکردم میگفت نه مادر! این شربتها قبول نیست، شربت شهادت درست کن»
طوسی یقین داشت که مزد خود را با شهادت دریافت خواهد کرد. عبدالعلی عمرانی به ذکر خاطرهای میپردازد که توجه به آن دلالت بر این یقین دارد:
«روز چهارم عملیات در فاو بود. چند گردان از بچههای لشکر 25 در فاصله چندکیلومتری از شهر فاو در اطراف جادۀ فاوـ بصره در محاصرۀ نیروهای دشمن قرار گرفته بودند. به همراه شهید طوسی برای سرکشی، با موتور در میان نیروها تردد میکردیم. دشمن تمام منطقه را شیمیایی زده بود. چفیه را خیس کرده بودم، یک بار جلوی صورت خودم میگرفتم یک بار جلوی صورت شهید طوسی. چند بار ادامه دادم. بعد از چند بار دستم را رد کرد و گفت بس است عبدالله! من الان شهید نشوم، یک هفته دیگر، یک ماه دیگر، یک سال دیگر شهید میشوم.»
خواست خدا بود تا طوسی بعد از عمری مجاهدت و پایداری، در 18 فروردین 1366، با تنی خونین به دیدار معبودش بشتابد. بیش از هشت سال، خاکهای تفتیدۀ شلمچه، میزبان بدن مطهرش بود. سرانجام در آبان 1374، پیکر این سردار سلحشور، با تلاش گروه تفحّص شهدا کشف شد و با انجام تشییع باشکوه در مرکز استان و شهر نکا، در زادگاه خویش روستای طوسکلا آرام گرفت؛ پدر و مادر رنجورش سالها در انتظار پیکر مطهر دو فرزند رشیدشان خون گریستند.
محمدابراهیم را در اسفند 1362 در راه خدا تقدیم کرده بودند و محمدحسن را در فروردین 1366؛ ولی پیکر هیچ کدام را دریافت نکرده بودند. از سوی دیگر نمیدانستند که خداوند هنوز هم میبایست از این خانوادۀ فداکار و صبور قربانی میگرفت. قربانی سوم، محمدحسین بود که در مهر 1374 در کسوت سربازی حضرت ولیعصر(عج) به قربانگاه رفت. یک سال بعد در مهر 1375 پیکر مطهر محمدابراهیم بعد از گذشت 13 سال از زمان شهادتش، کشف و تشییع شد.
مادر گرامی شهیدان طوسی نیز در سال 1378 به مهمانی سه فرزند شهیدش رفت؛ ولی پدر و برادران صبور محمدحسن، به نیکویی یاد شهیدانشان را عزیز میدارند. در این میان سخنگفتن از صبوری و فداکاری همسر مکرّمۀ شهید طوسی، خود فصلی جدا میطلبد. سمیه تنها یادگار شهید طوسی است که در زمان شهادت پدر 9 سال داشت و هنوز هم از گرمای محبت پدر میگوید.
طوسی همواره زنده، حاضر و اثرگذار است و معنابخش اخلاق و مدیریت اسلامی و انقلابی خواهد بود. ذهن و قلب همرزمان و عاشقان طوسی، دمادم با نور وجودی این شهید والامقام، زنده و روشن است؛ البته با اندوه و حسرتی که جز با وصال سرخ، پایان نمیپذیرد.
انتهای پیام/