نابودی ۱۵۰ تانک عراقی در آتش خشم رزمندگان

عراقی‌ها تانک‌های‌ خود را در اطراف «حمیدیه» پخش و اموال مردم را غارت کرده و جنایت‌های زیادی انجام داده بودند؛ افرادی از بسیج عشایری و سپاه خرم‌آباد و اهواز آمده بودند که بسیار رشید و شجاع بودند، آن‌ها تا شب صبر کرده و طرح‌ها را تهیه کردند و نزدیک نیمه‌شب با نیرو‌های ارتش راه افتادند. آن‌شب حدود ۱۵۰ تانک عراقی در آتش خشم نیرو‌های دل‌سوخته و داغ‌دار ما سوخت.
کد خبر: ۳۹۲۴۵۲
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۴:۲۷ - 24April 2020

نابودی 150 تانک عراقی در آتش خشم رزمندگانبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، این‌روزها همه‌جا حرف از «مدافعان سلامت» است؛ پزشکان، پرستاران و امدادگرانی که حتی مدت‌هاست برای نجات جان هموطنان خود، داوطلبانه در بیمارستان‌ها مانده‌ و از دیدار خانواده خود محروم شده‌اند؛ آن‌هایی که از جان‌شان نیز برای نجات جان هموطنان خود می‌گذرند و «شهید مدافع سلامت» لقب می‌گیرند؛ همان رزمندگان جبهه مبارزه با «کرونا» را می‌گویم.

«مدافعان سلامت» همیشه برای نجات جان هموطنان خود ایثارگری کرده‌اند؛ از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله گرفته تا حوادث جاده‌ای و...؛ اما نقطه عطف این ایثارگری‌ها، حضور مدافعان سلامت در هشت‌سال دفاع مقدس است؛ در این راستا پزشکان، پرستاران و امدادگران، نقش به‌سزایی در جنگ تحمیلی داشتند و با حضور در بیمارستان‌های صحرایی و حتی خط مقدم و عملیات‌ها، جان رزمندگان را نجات می‌دادند.

امیر سرتیپ‌دوم «غلام‌حسین دربندی» که امروز همه وی را به‌عنوان یکی از راویان فعال در یادمان‌های هشت سال دفاع مقدس می‌شناسند، یکی از رزمندگان بهداری دوران دفاع مقدس است که در طول این سال‌ها در مناطق مختلف جبهه‌ها حضور داشت. وی هم‌اکنون عضو هیئت معارف جنگ شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» است.

امیر «دربندی» با آغاز جنگ تحمیلی، با تیپ سه در منطقه چزابه حضور پيدا كرد و تا پايان جنگ، در مناطق عملیاتی خوزستان به انجام وظيفه پرداخت و در تمام عملیات‌ها از جمله فتح ارتفاعات «الله‌اکبر»، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، خیبر و... به‌عنوان افسر بهداری، حضور چشم‌گیری داشت و در انتقال مجروحان از خط مقدم جبهه‌ها به مراکز درمانی، نقش مهمی ایفا کرد. وی سرانجام پس از 34 سال خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 1385 بازنشسته شد. در ادامه خاطره‌ای از امیر سرتیپ دوم «غلامحسین دربندی» که در صفحه مجازی وی منتشر شده است را می‌خوانید:

دفع تهاجم عراق در شهر حمیدیه

بعد از تصرف ارتفاعات «الله‌اکبر»، عراقی‌ها سوسنگرد را نیز اشغال کرده و تا «حمیدیه» پیش آمده بودند. تانک‌های‌شان در بیابان‌های اطراف «حمیدیه» پخش شده و اموال مردم را غارت کرده و جنایت‌های زیادی انجام داده بودند.

افرادی از بسیج عشایری و سپاه خرم‌آباد و اهواز آمده بودند که بسیار رشید و شجاع بودند. آن‌ها تا شب صبر کرده و طرح‌ها را تهیه کردند و نزدیک نیمه‌شب با نیرو‌های ارتش راه افتادند. همه آر. پی. جی به همراه داشتند و می‌رفتند تا با یک شبیخون و نبردی بی‌امان دشمن را غافل‌گیر کنند. نبرد آن‌شب دیدنی و بی‌سابقه بود.

آن‌شب حدود ۱۵۰ تانک عراقی در آتش خشم نیرو‌های دل‌سوخته و داغ‌دار ما سوخت. عراقی‌ها که اصلاً فکر نمی‌کردند این‌گونه مورد هجوم قرار گیرند، تعدادی از تانک‌هایشان را برجای گذاشتند و بعد از چشیدن ضرب شست جانانه‌ای از ایرانی‌ها، چند کیلومتر عقب‌تر رفته و موضع گرفتند. آن‌ها با این شکست، دیگر تا پایان جنگ موفق نشدند «حمیدیه» را تصرف کنند؛ البته عوامل دیگری هم در این پیروزی مؤثر بودند؛ از جمله آب زیادی که در اطراف حمیدیه انداخته شد و موجب در گل ماندن تعدادی از تانک‌های عراقی گردید.

این عملیات به نام شهید «غیور اصلی» نام‌گذاری شد؛ او به همراه سروان «مسعود آشوری» مسئول عقیدتی- سیاسی تیپ ۳ دشت آزادگان، به شهادت رسید.

پس از نبرد حمیدیه، یک روز نزدیک ظهر هواپیمایی در آسمان ظاهر شد. ابتدا گمان کردیم هواپیمای خودی است؛ اما عراقی بود و ناگهان منطقه را به شدت بمبباران کرد. دو نفر شهید و هفت نفر زخمی، نتیجه این حمله بود. هر دو پای یکی از نیرو‌های گردان از کشاله ران قطع شد؛ وقتی او را به بیمارستان گلستان اهواز می‌بردم، در حالی که دست‌هایش در دستانم بود، به شهادت رسید. بعد از بازگشت به منطقه، هر دو پایش را در زیر خاک پیدا کردم. چاره‌ای نبود؛ دوباره تا اهواز رفتم و پا‌ها را به بدنش ملحق کردم. در آن‌جا دیدم که پیکر‌های زیاد دیگری را هم آورده بودند.

من افسر بهداری بودم و باید همه زخمی‌ها و شهدا را از صحنه درگیری به عقب می‌بردم. گرچه با دیدن این صحنه‌ها قلبم به درد می‌آمد؛ اما روحیه‌ای قوی پیدا کرده بودم و تحمل می‌کردم.

قبل از هر عملیات، بچه‌ها پیش من می‌آمدند و می‌گفتند: «دکتر جان، اگر ما زخمی شدیم، سریع ما را به عقب ببر تا روی زمین نمانیم». بعضی هم وصیت می‌کردند و نشانی می‌دادند. بعضی هم می‌گفتند که «اگر شهید شدیم، جنازه ما را به دست خانواده‌مان برسان». با خودم می‌گفتم: «خدایا مگر دل من چه اندازه است؟ پس من سفارش‌هایم را به کی بگویم؟»

چه مشکل بود دیدن صحنه‌های جنگ، درگیری، عقب‌نشینی، پیش‌روی، بمبباران هوایی، جنگ توپخانه و تانک که تا پیش از آن، تنها در فیلم‌ها دیده بودیم.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها