شهید «نافذ فرشباف» از نماز شب، دعای کمیل و نماز جمعه دست‌بردار نبود

«شهید جعفر نافذ فرشباف» هر موقع محزون می‌شد حدیث قدسی را با چشمانی اشکبار و با قلبی آکنده از مهر و عشق به امام و امت و خدمت در راه خدا زمزمه می‌کرد، کتاب‌های عرفانی و مذهبی از جمله نصایح و خصال و ... را مطالعه می‌کرد و از نماز شب، دعای کمیل و نماز جمعه دست بردار نبود.
کد خبر: ۳۹۳۰۸۶
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۲ - 22April 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان شرقی، «شهید جعفر نافذفرشباف» سوم فروردین ماه سال 1344 در تبریز به دنیا آمد، وضع زندگی‌شان از لحاظ مادی زیاد تعریفی نداشت. پدرش کارگری می‌کرد: ولی با روحیه عالی و زحمات فراوان امرار معاش خانواده‌اش را تامین می‌کرد.

از کودکی به مسائل دینی اهمیت می‌داد. وقتی ماه مبارک رمضان فرا می‌رسید، جعفر با این‌ که کوچک بود و از قدرت بدنی ضعیفی برخوردار بوده خودش را برای روزه گرفتن آماده می‌کرد. روزه گرفتن را خیلی دوست داشت صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شده وضو می‌گرفت و با پدرش مشغول عبادت می‌شد.

تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام امت، جعفر به فرموده امام، مسجد را سنگر قرار داد و در پایگاه مقاومت مسجد شهید بهشتی مشغول فعالیت شد، سال 1361 رهسپار جبهه‌ها شده و در مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا انجام وظیفه نمود.

وی اوایل سال 1363 در منطقه قصرشیرین به واحد اطلاعات لشکر ۳۱ عاشورا پیوست و در عملیات‌های والفجر 2 و 4 هم پای نیروهای اطلاعات با دشمن جنگید. وی سرانجام در 5 اسفند 1362 در منطقه عملیاتی خيبر جزایر مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش هیچ وقت به دست خانواده اش نرسید.

خصوصیات بارز شهید:

همیشه با خود می‌گفت: خدایا، کی شهید خواهم شد، دوستانم رفتند و من ماندم. قافله شهدا از من جلوترند ولی من مانده‌ام هر موقع محزون می‌شد حدیث قدسی را با چشمانی اشکبار و با قلبی آکنده از مهر و عشق به امام و امت و خدمت در راه خدا زمزمه می‌کرد، کتاب‌های عرفانی و مذهبی از جمله نصایح و خصال و ... را مطالعه می‌کرد و از نماز شب، دعای کمیل و نماز جمعه دست بردار نبود.

خاطره ای به نقل از مادر شهید:

روزی توی کوچه مشغول خرید گوجه فرنگی بودم. دیدم جعفر از دور می‌آید. وقتی کنارم رسید، گفتم: پسر جان، این جعبه را بردار و داخل حیاط بگذار گفته مادر جان من آمده‌ام تو را ببینم، می‌خواهیم به ماموریت برویم جعبه‌ها را برداشت و داخل حیاط گذاشت. باهم رفتیم داخل خانه، گفت: ما بیست نفریم که برای ماموریتی به مشهد می‌فرستندمان میخواستم قبل از این که به مشهد بروم، شما را بفرستم؛ ولی انگار قسمت این طور شده که خودم قبل از شما بروم.

حدود بیست روز بعد به لطف خدا به سلامتی برگشت. از مشهد برای من سجاده و برای خواهرانش جانماز و زعفران خریده بود. گفت: مادرجان، یک چیزی یادم رفته بخرم. پرسیدم: چه چیزی گفت: کفن یادم رفته است. ولی جنازه‌ام نمی‌آید گریه کردم برگشت و گفت: مادر، من این راه را رفتم و دیگر برنمی‌گردم.

روز قبل از شهادتش، بعد از غروب داشتم نماز می‌خواندم. توی خانه دو دسته گل داشتیم، ناگهان بادی وزید و دسته گل‌ها را به زمین انداخت. گفتم: جعفر شهید شده است. به من گفتند: این چه حرفی است که میزنی گفتم: راست می‌گویم. جعفرم شهید شده است. از خدا خواستم که بچه‌هایم نه اسیر باشند و نه جانباز. دل من تاب و توان این را ندارد. خدا را صد مرتبه شکر که هر دویشان شهید شدند.

فرازی از وصیتنامه شهید:

ای خداوند متعال، از آن چه کرده ام، به درگاه تو معذرت می‌جویم. آن‌چنان معذرت که با پشیمانی توام باشد و آن چنان پشیمانی که همواره مرا از تکرار غفلت‌ها و لغزش‌های گذشته‌ام باز بدارد تا بار دیگر دامنم به معاصی و منکرات آلوده نگردد. ای پرودگار، پشیمانی مرا از گناهانم، توبه‌ای شکست ناپذیر بشمار و تصمیم مرا به ترک معصیبت‌ها و لغزش‌ها تثبت فرمای... ای آن کس که توبه کنندگان را دوست می‌داری، نام مرا در جریده توابین بنگار تا نعمت دوستی تو نصیب من باشد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار