به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، «عیدی سپهوند نژاد» دهم فروردین سال 1345 در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش عینعلی، و مادرش شکر نام داشت. عیدی تا اول راهنمایی درس خواند. تعمیر کار خودرو بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. هفت شهریور سال 1361 ، در «کوشک» بان اصابت ترکش به پاها و قطع دست ها، شهيد شد. مزار وی در آرامستان خضر زادگاهش واقع است.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود و سلام فراوان به پیشگاه ولی عصر (عج) و نایب برحقش امام خمینی (ره) و با درود و سلام فراوان به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل و با درود بر ارواح طیبه شهدا اسلام از صدر تا کنون؛ بخصوص شهدای جنگ تحمیلی
باری پدر و مادر عزیزم این روزها که من راهی جبهه هستم و در حال نبرد با کفار و دشمنان اسلام می باشم، از شما انتظار دارم که پیوسته به یاد اسلام باشید و همیشه با حضور خود در صحنه و با پیروک از دستورات امام عزیزمان اسلام را یاری دهید.
از اینکه من به جبهه رفته ام ناراحت نباشید. زیرا که امروز جنگ بین تمام اسلام و تمام کفر آغاز گشته است و اگر ما شکست بخوریم. اسلام شکست خورده و اگر پیروز شویم، اسلام پیروز گشته است و کفر برای همیشه از روی زمین ریشه کن گشته است. آری امروز روز بسیاربزرگی است. روز امتحان الهی است. هر کس به این امتحان الهی لبیک بگوید و به ریسمان الهی چنگ زند، رستگار گشته است.
اگر در غیر اینصورت باشد، دیگر از انسانیت و شرف و حیثیت یک فرد از اعضا اجتماع چه باقی می ماند. چه اگر دین خدا را یاری ندهیم، همانا که از کفاريم و جزای کافران هم آتش دوزخ خواهد بود؛ لذا بر خود واجب می بینم که با حضور دائمی در جبهه های نبرد و رزم بی امان با دشمنان خدا، دین خود را نسبت به اسلام عزیز ادا نمایم. با ایثار جان و مال خود در راه حق از امتحان الهی موفق و سربلند بیرون بیایم و تا زمانی که وظیفه ام ایجاب می کند، همچنان به نبرد با کفار ادامه می دهم. از شما پدر و مادر عزیز می خواهم که اگر خدا خواست و من سعادتش را داشتم و به شهادت رسیدم، در مرگ من گریه نکنید. بلکه سعی نمائید که راهم را ادامه دهید؛ زیرا که تنها بدینوسیله است که می توانید باعث خوشحالی من شوید.
از برادران و تنها خواهر عزیزم تقاضا دارم که با شرکت در برنامه ها و مراسم های مذهبی و پشتیبانی از ولایت فقیه و رهبری پیامبرگونه امام عزیزمان ادامه دهندگان راه شهدا باشند.
در پایان ضمن آرزوی موفقیت برای همگی شما و تمام دوستان و فامیل و اقوام خویش را دعا و سلام می رسانم. باری! پدر عزیز، چون ما بیست و هفتم ماه مبارک رمضان به جبهه اعزام شدیم؛ لذا سه روز ازروزه ام را نگرفته ام از شما تقاضا دارم که این سه روز روزه را نمائید.
خاطرات مادر شهید
مادری زحمت کش و فرزند دوست که قصه شهادت فرزندش را چنین بیان می کند: در سن شانزده سالگی، وارد بسیج شد. عاشق حسین بود. شوری حسینی داشت. دوست داشت که حسین گونه به شهادت برسد. آنان که رفتند کاری حسینی کردند. با وجود مخالفت های من و پدرش، پس از مدتی وارد جبهه شد. وی همیشه می گفت که:«مادرجان مرگ ما روزی فرا خواهد رسید به جای این که در رختخواب غفلت بمیریم، به حق است که در راه دفاع از مرز و بوم به شهادت برسیم. مادرجان دعا کن شهید شوم خواستم بماند برایش نامزد کنم و جشن عروسی بگیریم. در جواب گفت: مادرم عروسی آنجاست. شادی من با همرزمانم است. یک شب گفت: خواب دیده ام روحم در آسمان پرواز می کند. ان شاء الله شهید می شوم. پس از شهادتم زیاد گریه نکن خودت را برای رسیدنمزارم اذیت نکن مبادا پاهایت درد بگیرند فقط یک بار بر بالینم بیا و پیشانی ام را ببوس تا از شهادتم اطمینان حاصل پیدا کنی.
پسرم عاشق برادر بزرگش روح الله بود. همیشه به او می گفت: به پدر و مادر احترام بگذار مبادا آنان را بیازاری! مهر و محبتش را از برادر دیگرش که لال بود، دریغ نمی کرد. .
سرانجام در سال شصت و یک به آرزوی خود رسید و به جمع دوستان شهیدش پیوست. آسمانی شدن نه بال می خواهد و نه پر، دلی می خواهد به وسعت آسمان. پس از شهادت وی، به خواست فرزندم به بالینش رفتم. جنازه اش را در آغوش گرفتم. پیشانی اش را بوسیدم. پس از بوسیدن فرزندم، چنان نیرویی یافتم که تا چهل شبانه روز ایستاده، سینه می زدم.
انتهای پیام/