زندگینامه شهید «بهمن بیرانوند»؛

یار و یاور امام باشید و هرگز از امام امت دست نکشید

در فرازی از زندگی نامه شهید «بهمن بیرانوند» آمده است: یار و یاور امام باشید و هرگز از امام امت دست نکشید.
کد خبر: ۳۹۴۲۸۱
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۹ - 29April 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم آباد، «بهمن بیرانوند» در یکم فروردین سال ۱۳۴۲ در یکی از روستاهای اطراف شهرستان بروجرد حدود پنج کیلومتری این شهر به نام روستای شیخ میری سادات چشم به جهان گشود.

وی در دامان پر مهر و محبت خانواده ای کشاورز زندگی دنیوی را شروع کرد و  هشت بهار را در آن روستا سپری کرد، که پدر برای نزدیکی به محل کسب علم و دانش عزم سفر نمود و ایشان نیز همراه با خانواده عازم شهرستان بروجرد، و در محله‌ی سنایی این شهرستان ساکن شد.

با فراهم شدن زمینه ی تحصیل در دبستان ششم بهمن واقع در چهار راه فرمانداری بروجرد ثبت نام کرد و مشغول تحصیل شد. معلم کلاس اولش خانم فرزین بود، تا کلاس سوم در این دبستان تحصیل کرد و بعد از آن درس را در دبستان داریوش واقع در خیابان حافظ شهرستان بروجرد ادامه داد. مدیر این دبستان آقای شاه ولایتی بود. چهارم و پنجم ابتدایی را نیز در این دبستان گذراند و دوران راهنمایی را در مدرسه ی راهنمایی مولوی به مدیریت آقای گودرزی شروع کرد. سال دوم راهنمایی بود که انقلاب به اوج خود رسید. ایشان هم به دلیل حضور در مجامع انقلابی، کتاب های تاریخ اسلام را مطالعه می کرد و پس از انقلاب فعالیت انقلابی ایشان پر رنگ تر شد.

سال ۵۹-۵۸ بود که من و برادرم در یک کلاس درس می خواندیم. در آن سال ها چپی‌ها در آموزش و پرورش نفوذ جدی کرده بودند. یک روز بین معلم و برادرم بحث شد. معلم از تفکر کمونیستی می گفت و برادرم از مباحث انقلابی خلاصه گفت و گوی آنها جدی تر شد و هیچ کدام حاضر به کوتاه آمدن نبودند، معلم- فکر کنم اسمش آقای بهنام بود- به برادرم گفت: از کلاس برو بیرون. یک لحظه سکوت فضای کلاس را فرا گرفت. برادرم هم دست کرد توی کشو میز و کتابهایش را جمع کرد. من دیدم که دنبال یک چیزی در داخل کشو می گردد. چند لحظه بعد یک چاقو به اندازهی کارد آشپزخانه از کشو درآورد و محکم روی میز کوبید. کارد شلاقی روی میز تکان می خورد و برادرم از کلاس رفت بیرون. معلم که از این عمل برادرم جا خورده بود، گفت: خیلی مردی. سال ۶۱-۶۰ در دبیرستان شریعتی به مدیریت آقای روشن خواه واقع در انتهای خیابان سیروس ثبت نام کرد. اواخر سال تحصیلی بود که خرمشهر آزاد شد و بهمن از همان روز فکر رفتن به جبهه به سرش زد.

در طراحی عملیات در محور مستقل هورالهویزه، تصرف اهداف العزيز، القرنه، جزایر مجنون شمالی و جنوبی، نشوه و طلاییه به عهدهی یگان های محور سپاه و عبور از خط زید، الحاق بر روی پل نشوه به عهدهی یگان های ارتش گذاشته شد. در مرحله ی اول، جزایر مجنون شمالی و جنوبی از پشت دور زده شد و به سهولت به تصرف در آمد. رزمندگان در تنگه و شهر القرنه، روی جاده ی استراتژیک بصره - العماره استقرار یافتند. در مرحله ی دوم لشکر امام حسین(ع) به فرماندهی شهید حسین خرازی پس از تهاجم به دشمن ۶ کیلومتر از جاده ی طلاییه را تصرف کرد و یک تیپ از دشمن را متلاشی نمود.

پس از چند روز در ۱۶ اسفند سال ۱۳۶۲ عراق تک سنگینی را از زمین و هوا به جزایر آغاز کرد. به هر حال ارتش عراق ناکام ماند و از پس گرفتن جزایر مجنون منصرف شد و رژیم عراق پس از ناامیدی از باز پس گیری جزایر شمالی و جنوبی مجنون، بمباران شیمیایی این منطقه را تشدید کرد.

خاطره:

در یکی از مرخصیها که بهمن از سوسنگرد آمده بود، تمام پاهایش تاول زده بود، به طوری که اصلا نمی توانست راه برود. با ناراحتی جلو رفتم و گفتم: بهمن جان چرا پاهات این طور شده؟ بهمن با ناراحتی و شرمساری گفت: مادر، تو از تاول زدن پای من نپرس، از اسلام و ناموس و دین و غیرت و ایثار و شهامت و رشادت بپرس. به او گفتم: رو سفیدم کردی پسرم، تو را دادم در راه اسلام، برو که شیر حلال به تو دادم.

وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحيم من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى به و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و با سلام بر تمامی رزمندگان جبهه های حق علیه باطل و سلام به روح پرشکوه شهیدان از صدر اسلام تا کنون و با آرزوی پیروزی برای رزمندگان اسلام و آزادی اسرای ما از چنگال مزدوران آمریکایی

اینجانب بهمن بیرانوند در حالت سلامت کامل و با روحیه ای مملو از عشق به الله در بیست و شش فروردین 1362 وصیت نامه ی خود را به شرح زیر می نویسم وصیتی به برادران رزمنده ام و ملت دلیر و قهرمان پرور ایران زمین دارم، برادر عزیزم و خواهر رزمنده ام! به یاد آوریم روز خواری و روز از خود و خدا بیگانه بودن را به یاد آوریم روزی که همچون حیوانی پست غرق در لذتهای نفسانی بودیم و همچون حیوانی بیشعور در جامعه ای که رهبر آن به دست یکی از طایفهی شیاطین بود، زندگی می کردیم. البته بهتر است بگویم که هر روزی که می گذشت و نسل های تازه ای پای به جامعه می نهادند، آنها در همان روزهای اول، انسانیت خود را از دست میدادند و در حقیقت حیات معنوی آنها خاتمه پیدا می کرد و همچون حیوانی بیشعور در دنیای مادیات عمر خود را سپری می کردند و در همان اوایل از لحاظ معنوی میمردند.

البته گروه خاصی نیز بودند که این صفت ها را نداشتند و در همان موقع که ما در جهل و گمراهی بودیم، اینان از مقربان درگاه خداوند بودند و روز به روز در باب معنوی پیشرفت های فراوان داشتند.

برادر و خواهرا گوشه ای از دردهای گذشته را بازگو کردم، حال قدر و ارزش این انقلاب را بهتر بدانیم و بیشتر دربارهی این انقلاب فکر کنیم و فداکاری کنیم. بیشتر به تزکیهی نفس بپردازیم تا همچون گذشته نباشیم؛ که به لطف خداوند رحمان امروز مانند گذشته نیستیم، بلکه خیلی فرق کرده ایم. تا جایی که جوانان ما با آن همه فساد این قدر پیشرفت کردهاند که آقا امام زمان (عج) را می بینند و آقا به دعای توسل آنها می آید و آنها را در شب حمله یاری و پرستاری می کند. پس شکر گذار خدای رحمان باشیم که این همه نعمت را به ما مردم ایران عنایت فرمود و ما را از جهل و گمراهی نجات داد.

به عنوان دومین وصیتم از شما مردم قهرمان و مسلمان ایران خواهشمندم که اطاعت از ولایت فقیه را واجب بدانید و جان فدا کردن در این راه را هدف خود بدانید. هرگز از کمبود چیزی شکایت نکنید و به یاد جان دادن رزمندهها بیفتید که چطور غریبانه جان می دهند.

از همه ی آنهایی که مرا می شناسند یا مرا دوست می دارند، از آنها می خواهم که راهم را نیز دوست داشته باشند و تا مرز شهادت کوشا باشند.

یار و یاور امام باشید و هرگز از امام امت دست نکشید. در خاتمه بگذارید بگویم؛ به جان امام قسم، تنها آرزویی که در زندگی داشتم، ملبس به لباس پاسداری بود و شهادت چه زیباست جنگیدن و شهید شدن در میدان نبرد حق علیه باطل به رهبری امام امت. از شما خواهشمندم که روی قبر من این جمله را بنویسید: -"فدایی امام بود و خون سرخ را به مرگ سیاه ترجیح داد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار