به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، کمیته خواهران کانون خادمین گمنام شهدا در سری دیدارهای خود با خانواده شهدا به دیدار خانواده شهید افغانستانی مدافع حرم «رضا میرزایی» رفتند. در ادامه گزارشی از این دیدار را میخوانید.
نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدتهایش حرفی بزند همین بود که از پنج سال و اندی حضورش در افغانستان خاطرهای باقی نیست جز اینکه با ابوحامد همرزم بود.
روز خواستگاری گفته بود: «تا جنگ باقی است من مجاهدم، هر جای دنیا که باشد». سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیباییها و خوشیهای دنیا زنجیر نمیشد به دین و دلش. همین بود که دو سال دوران عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد.
بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز، اما عشق به جهاد در دلش زبانه میکشید. مثل پرندهای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر.
پسر ۱۰ ماههاش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده.
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منارههای حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانهاش را گرفت. به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.
نام جهادیاش در سوریه «مختار» بود و در نیروی ادوات خدمت میکرد. از چندبار حضور این مجاهد بیادعا در سوریه فقط همینها را میدانیم. اینها را بانوی صبوری میگوید که بعد از چند روز بیخبری، خواب همسرش را میبیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفتهاند. بانو از نگرانیها و دلهرههایش میگوید و میپرسد «چرا نیستی؟» شهید میگوید «من کنار شما هستم.»
یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رسانده است. چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر شهید روی دستهای دوستدارانش تشییع شد.
در خانواده شهید میرزایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب میآورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگیهایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) میگشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشکهای دوری را از چشم پاک میکند.
دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند.»
انتهای پیام/ 141