«حسینی‌»هایی که در عملیات سیدالشهداء (ع) عاشورایی جنگیدند

در حین عملیات، به علت شرایط زمین و هوشیاری دشمن، بعضی از گردان‌ها به‌خصوص گردان‌های دو طرف جاده فکه با هم قاطی شدند. درگیری سختی بود و بچه‌ها عاشورایی جنگیدند.
کد خبر: ۳۹۵۰۶۶
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۰ - 15May 2020

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نیمه شب ۱۲ و ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در منطقه عمومی «فکه»، رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) به دل دشمن بعثی زدند. قبل از شروع عملیات که «سیدالشهداء (ع)» نام گرفت، برای گردان‌های عمل‌کننده حدود مشخص شده بود؛ اما در حین عملیات، به علت شرایط زمین و هوشیاری دشمن، بعضی از گردان‌ها به‌خصوص گردان‌های دو طرف جاده فکه با هم قاطی شدند. درگیری سختی بود و بچه‌ها عاشورایی جنگیدند.

عملیات سیدالشهدا

علاوه بر این‌که از روبه‌رو می‌زدند، از چپ و راست هم می‌زدند (نعل اسبی شده بود). تا آخرین خاکریزی که باید می‌رفتیم، رفته بودیم. گاهی به خاکریز نزدیک‌تر می‌شدیم تا تیرها از جلوی بدن‌مان رد شوند؛ صحنه عجیبی بود. بچه‌های گردان حضرت علی‌اصغر (ع) جلوتر هم رفته بودند؛ برای همین بود که به رزمندگان می‌گفتند مواظب باشید تا آن بچه‌ها را نزنید.

اعلام کردند تا همین جا کافی است، حالا همه برگردید! اما برگشتن، خطرش از جلو رفتن بیشتر بود؛ اول باور نمی‌کردیم، بعد با یک منور که منطقه را روشن کرد، دیدیم در کل بیابان بچه‌ها به صورت دشتبان به عقب می‌روند؛ باور کردیم که باید برگردیم. فقط خدا می‌خواست که از آن‌جا بچه‌ها سالم بیرون بیایند؛ البته بعضی شهید و بعضی هم جانباز شدند.

سیدالشهدایی‌ها در عملیات سیدالشهداء (ع) عاشورایی جنگیدند

رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) پیش از عملیات سیدالشهداء (ع)

ما که به سختی خودمان می‌دویدیم، جانبازی را دیدیم که به زمین افتاده بود و ما نمی‌توانستیم به وی کمک کنیم و هنوز که هنوز است بعد از سی و چند سال، دل‌مان می‌سوزد و به درد می‌آید که در آن فضا کمک کردن مقدور نبود. یک شب تا به صبح طول کشید تا وقتی از تیررس خارج شدیم توانستیم نماز صبح را بخوانیم که قضا نشود.

عملیات سیدالشهدا

یادمان شهدای عملیات سیدالشهداء (ع)

حالا جواب مادرم را چی بدم!

شهید «سید مجتبی زینال حسینی» برادر کوچک‌تر فرمانده ما شهید «سید محمد زینال حسینی» فرمانده گردان تخریب لشکر بود. سید مجتبی قرار نبود جزو بچه‌هایی باشه که در عملیات شرکت می‌کنند، تصاویر روز قبل از عملیات هم این را گواهی می‌دهد. بچه‌هایی که سوا شدن برای عملیات، مشخص هستند. چهار تا از بچه‌ها که شهید شدن در تصویر دیده می‌شوند اما سید‌ مجتبی در بین آن‌ها نیست. وقتی بچه‌ها داشتند برای مامور شدن به گردان‌ها می‌رفتند «سید مجتبی» برادرش «سید محمد» را کنار کشید و گفت: «آقا سید عرضی داشتم...». ما در همین حد دیدیم و شنیدیم و دقایقی نگذشت که «سید مجتبی» خوشحال دوید به سمت چادر و تجهیزاتش رو برداشت و همراه گردان‌ها رفت.

عملیات سیدالشهدا

عملیات سیدالشهداء (ع) یک روز بیشتر طول نکشید و دشمنی که طمع رسیدن به اندیمشک را در سر می‌پروراند، عقب زده شد و خبرهای عملیات زود پخش شد. ما در مقر الوارثین منتظر بچه‌ها بودیم، سید تازه از خط برگشته بود. مقر الوارثین میزبان تعدادی از خانواده‌های شهدایی بود که برای بازدید از جبهه آمده بودند و سید محمد باید به آن‌ها خوش‌آمد می‌گفت. بعد از نماز ظهر و عصر بود که بیرون از حسینیه الوارثین ایستاده بودیم که خبر آمد «سید مجتبی» هم شهید شده است؛ سید تا این خبر رو شنید یک آهی کشید و گفت خوش به حالش و عفب عقب رفت و به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست و اولین جمله‌ای که گفت این بود؛ «حالا جواب مادرم را چی بدم».

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها