شهید «محمدرضا مهرپاک»:

انتخاب بهترین راه در قبال پرداخت بیشترین بهاست

شهید «محمدرضا مهرپاک» در وصیت‌نامه خود می‌نویسد: هرکس می‌خواهد، بهترین راه را انتخاب کند، باید بیش‌ترین بها را بپردازد. من نیز چنین کرده‌ام. پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده‌ام.
کد خبر: ۳۹۵۲۷۱
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۱ - 06May 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی، شهید «محمدرضا مهرپاک» 5 بهمن‌ماه 1344 در تبریز متولد شد. وی با از دست دادن مادرش در یازده‌سالگی زیر سایه نامادری‌اش رشد کرد. پس از قبول شدن از دانشگاه به عملیات فتح‌المبین به جبهه اعزام شد و در تاریخ 20 بهمن‌ماه 1364 در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسید.

زندگی‌نامه شهید:

شهید «محمدرضا مهرپاک» بهمن‌ماه سال 1344 در تبریز چشم به جهان گشود. وقتی به دنیا آمد پدربزرگش اصرار داشت که نام او را بر کودک بگذارند. به حرمت پدربزرگ نامش را محمدرضا نهادند.

او دوران کودکی خود را در شیطنت و شلوغی گذراند. دوران ابتدایی را در مدرسه بابک و دوران راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه صفا(والفجر کنونی) سپری کرد. سال 1355(یازده سالگی) مادرش را از دست داد و از سال 1359 زیر سایه نامادری‌اش رشد کرد. از دست دادن مادر، او را از شیطنت و زرنگی باز نداشت.

وی هوش و ذکاوتی که در درس خواندن از خود نشان می‌داد، تمام نگاه‌ها را به سوی خود جلب می‌کرد. سال 1360 دوران دبیرستان را می‌خواند. روزی کتاب‌ها و وسایلش را به دوستش داد تا به خانه برساند و در حالی که 15 سال بیشتر نداشت، عازم جبهه شد. بعد از بیست روز محمدرضا به دلیل کم بودن سن به خانه برگردانده شد، اما دوباره راهی شد و این بار با رضایت پدر، به علت علاقه‌ای که به پزشکی داشت، رشته تجربی را انتخاب کرد و از دانشگاه هم در رشته داروسازی دانشگاه تهران قبول شد و بعد عازم جبهه شد.

بعد از مدتی از طرف دانشگاه نامه‌ای آمد که در آن نوشته شده بود« محمدرضا مهرپاک به دلیل عدم ثبت‌نام دیگر نمی‌تواند ادامه تحصیل دهد». خبر که به محمدرضا می‌رسد، نامه‌ای به ریاست جمهوری وقت که آن زمان مقام معظم رهبری بودند می‌نویسد و ماجرا را توضیح می‌دهد. جواب نامه که می‌آید همه‌چیز درست می‌شود. به استناد نامه و اجازه رئیس‌جمهور محمدرضا ثبت‌نام و شروع به تحصیل می‌کند. بعد از ثبت‌نام در دانشگاه تهران برای مدتی به شهر بازگشته و یک ترم از دانشگاه را به نحو احسن می‌گذراند. اما عشق به درس هم نمی‌تواند او را، پای‌بند شهر کند. اولین‌بار در عملیات فتح‌المبین به جبهه اعزام شد و به عنوان یک‌تیرانداز شرکت نمود.

محمدرضا بعد از عملیات خیبر در واحد اطلاعات و عملیات لشکر عاشورا حضور یافت. وقتی می‌خواست جزو گروه غواص‌ها شود که با ممانعت فرمانده مواجه شد و اصرارهایش هم راهگشا نشد. یک‌بار مجروح شد اما پس از به دست آوردن بهبودی باز به جبهه بازگشت. عملیات پیشرو والفجر 8 در منطقه فاو بود که در 20 بهمن‌ماه 1364 به وقوع پیوست. او در این عملیات، آسمانی شد و صندلی‌اش در دانشگاه تهران خالی ماند.

خصوصیات بارز شهید

فردی معنوی، مودب و باوقار بود. طمانینه خاصی داشت. چابک، فعال، پرجنب و جوش بود و اکثر اوقات در حال مطالعه.

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین

می‌خواهم زبان خامه را به سینه کاغذ آشنا کنم و نقشی از رخ آن زیبا را بر این سینه سفید منقش کنم اما قلم را توانایی این کار نیست کاغذ را تحمل این نقش نیست. می‌خواهم امواج خروشان احساس را به مهار عقل در زندان تن محبوس کنم اما عقل را جز به بند کشیدن دل نیست تن را قدرت نگه‌داشتن روح نیست. چشمانم را می‌بندم. می‌خواهم تصویری از جمال رعنای یار را در ذهن تصور کنم اما ذهن متصور چنین تصویری نیست. آن جمال زیبا را کسی قادر به کشیدن تصویر نیست.

می‌خواهم مرغ اندیشه را از پرواز در آسمان خونرنگ عشق باز دارم اما او را هیچ قیدی قادر به مقید ساختن نیست. این آسمان خویشتن را، از طیران این مرغ باز داشتن ثواب نیست. قلم را دوباره به چرخش وا می‌دارم. امواج خیره سر احساس به ساحل اطمینان هجوم می‌آورند. آن یار رعنا تمام قد در تیغ قله عشق به تماشا ایستاده است. مرغ اندیشه به پرواز خویش ادمه می‌دهد. کاغذ از سیاهی قلم نقش می‌پذیرد. دل زبان گشوده که؛ ای نازنین دلبر تو مرا همچون شبنم شبانگاهی پاک خواسته بودی و من رو سیاه از نوک پا تا فرق سر به گناه، آلوده گشتم.

پس مرا ببخش! ای دوست تو از من خواسته بودی به عهدم وفا کنم و به سویت بشتابم و من پیمان‌شکن نادانی هستم. پس مرا ببخش! ولی بدان من نیز روزی پاک بودم. قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز به طرفی نگاه نکرده بود. دستانم به ناپاکی آلوده نشده بود. وجودم پاک بود. عقلم پاک بود. آه ای زیبای زیبایان.

چه کنم نفس بر من غلبه کرد و تو خود حال مرا می‌بینی. شیطان را به دوستی برگزیدم و تو روزگارم را می‌بینی ولی هرگز از روی طغیان سر از فرمانت نپیچیده‌ام.

آیا تو مرا خواهی پذیرفت آیا برای دیدنت حالی جز این می‌خواهی آیا برای رسالت مهریه‌ای بالاتر از این خواستاری. پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند. پس کی مرا خواهی پذیرفت همه خوبانت را قبول کرده‌ای و من جاهل هنوز بر درگهت نشسته‌ام که چه کنی. آیا تا وقتی خونی در رگم جاری است و روحی در بدنم باقی است، تو مرا می‌پذیری. حاشا و کلا.

تا وقتی چشمانم می‌بیند، گوش‌هایم می‌شنود، پاهایم حرکت می‌کند، دستانم می‌جنبد، قلبم می‌تپد، تو مرا هرگز قبول خواهی کرد. پس ای شمشیرها مرا در برگیرید .

ای نامردان جاهل مرا بکشید

ای خون فوران کن

ای تن پاره شو

ای چشم کور شو

بگذار دستانم بشکند، پاهایم قطع شود، مغزم پریشان شود، مگر تو این را نمی‌خواهی. مگر تو این را قبول نمی کنی. پس تو می‌گویی که چه کنم بهای دینت را این جان ناقابل قرار داده‌ای پس ای خصم مرا بُکش.

بر درگهت انتظار تلخ است. برای دیدنت انتظار سخت است برای وصالت صبر نتوان کرد. مرا به انتظار نگذار.

هرکسی خواسته است بر شیطان پشت پا بزند. هر کس که خواسته است راه میان‌بر را انتخاب بکند. هرکسی خواسته است با تو دمساز شود. هرکسی خواسته است با تو هم‌سخن شود، به اینجا شتافته است و من نیز از آن‌ها تبعیت کرده ام. آیا مرا هم قبول خواهی کرد.

هیچ‌کس وقتی بدن پاره پاره‌ام را دید، گریه نکند. احدی وقتی چشم بر تن بی‌روحم دوخت، گریه نکند که این تن جز قفسی نیست؛ که این پوست و استخوانی بیش نیست. این بدن پوسته صدفی بیش نیست. مرواریدش را تقدیم یار کردم و حقش هم همین است.

بر من قبری نسازید

مرا از یادها ببرید

منی نبوده‌ام. منی وجود نداشته است

می‌خواهم همه جز او مرا از یادها ببرند. می‌خواهم با او تنها باشم و شما مرا از این تنهایی باز ندارید. هرکس می‌خواهد، بهترین راه را انتخاب کند، باید بیش‌ترین بها را بپردازد. من نیز چنین کرده‌ام. پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده‌ام.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار